همون که تخصصش دوره های میانی اروپا است. از نظر باستان شناسی نظری هم مطرح است. گفتگویی را اغاز می کنیم. در همان اغاز حیفم می آید که ضبط نکنیم. مذاکره می کنیم. قبول می کند. با فرآیند اغاز می کنیم. گرچه خسته است چون تمام بعد از ظهر را مشغول آشپزی بوده اما ادامه می دهیم. چون فرصت مغتنم است. باور کنید فرصت ما مغتنم است. کوتاه خیلی کوتاه پس بیایید یاد بگیریم. که استقامت کرده و توان بخرج بدیهم. صبر کنیم. انسان باشیم و اخلاق و انسان را رعایت کنیم.
بحث شروع می شود. درمورد فرایند است. مفهومی کلی در باستان شناسی. تبادل نظر را مثال های ساده پیش می برد. تمرکز می کنم. تا دقیق متوجه بشوم. بعد به بافتار می پردازیم. اما واقعا هم او خسته است هم من گویی فشارم افتاده. می ماند برای فرصت دیگری (این بحث را بزودی در چند هفته اینده همکارم اماده و انشاء ا... منتشر می کنیم.
روز بعد به دانشگاه می رویم. همکار اولی. به کتابخانه مرکزی معرفی می کند. زنگ هم می زند. ادرس را هم تا نصف راه می اید. می رویم کتابخانه. فردی که با او هماهنگ شده می ایید. بخش های کتابخانه را نشان می دهد و راه های دسترسی و پیدا کردن منابع را می گویید. در نهایت اطاقش را نشان می دهد و تاکید می کند اگر مشکلی برای پیدا کردن منابع داشتیم به او مراجعه کنیم. روحیه هم می دهد. می گوید خودش گاهی به مشکل برمی خورد. نمی دانم چرا؟ اما این کار ها را می کند. واقعا نمی دانم چرا؟!
درکافه کتابخانه نشسته ام. متن سخرانی ام را نهایی می کنم. فردا سخنرانی دارم. فردا صبح را هم در خانه خواهم ماند. تا بخش ها را نهایی کنم. حدود ظهر پیاده از میان پارک عازم می شوم. حدود یک ساعت فرصت سخنرانی داریم. سه سخنرانی در یک ساعت. فشرده و تند تند ارائه می کنم. سئوال هایی می پرسند که کاربردی است. خوبی موضوع این است که ارام می پرسند. نه مثل من تند و با لحن خشن. باید لحنم را اصلاح کنم. اما این چیزی مثل اصلاح سر نیست. باور کنید زمان می برد. لطفا تشویقم کنید تا این کار را بکنم. پشتیبانی کنید. لطفا!!
اول درباره قوم باستان شناسی فاجعه. نمونه ها، اطلاعات گرداوری شده. مراحل و در نهایت مدل ارائه کردم. بلافاصله در مورد دارستان. بخث روایی و اسلایدها. بعد همکارم. باز هم جمع بندی و تقدیر و تشکر از همکاران میدانی کار و...
فکر کنید همین حالا زمانی پس از سخنرانی است. تصور می کردم خوب نبوده. سئوال های متعدد در مورد خاصه قوم باستان شناسی فاجعه چی؟ پس بد هم نبوده! تصور می کردم بخش روایی به این بحث نمی چسبد. اما نظر دیگران را هم باید پرسید! شام را با همکاران می خوریم. با همان ها که قصد کرده اند بطور گروهی خاطرات مرا مرده کنند. و من هم تصمیم دارم سنگ قبر این خاطرات مرده را بنویسم. دارم می نویسم. می خواهم پایدار شوند. نهادینه شوند.
در مورد سخنرانی ها بطور ریز از همکار می پرسم. او تماما روحیه می دهد. بطور ریز روش ها را مرور می کند روش های میدانی، روش ها در تئوری. روش های ارائه. چقدر روحیه می گیرم. داده ها جدید است. روش روایی به این بحث می آید. قوم باستان شناسی غوغا است. ادامه می دهد ... خوب اما نباید خودت را مقایسه کنی. یادت نرود تو استاد هستی. انتظارات را برآورده می کنی. اما صبر داشته باش. استقامت کن. عالی است. نه عالی می شود اگر این کارها را بکنی. من با خودم می گویم اها، این شد.
دیگر خاطرات مرده بسراغم نمی آیند. دیگر با خود کلنجار نمی روم که حالا من هیچ، این طفلی دانشجویان ما چه گناهی داشتند. مثلا در همایش این همه زحمت کشیدند آخرش که چی. که کسی می خواهد برود در هئیت ریسه دانشگاه صحبت کند و سکه بگیرد. بچه ها بافتار یعنی این. بچه ها معنی چیزها مستتر در لایه هایی از بافتار است و وابسته به آن است؛ یعنی این. یعنی خاطرات مردۀ من در مقایسه با خاطرات زنده ام. بچه ها درود برشما، که به ما درس انسانیت می دهید. همین. بچه ها در انتظار بزرگتر شدنتان هستم. شاید بتوانیم بافتار را تغییر دهیم. کمی انسانی تر کمی اخلاقی تر. کمی صمیمی تر. کمی همگرایی. کمی انصاف. فقط از هر کدام کمی کافی است. باور کنید.
صبح یک روز مانده به اخر سفر است. از دو روز قبل خبر آتشفشان و لغو شدن پروازها پیچیده. همکاری که من پیش او هستم میهمان خواهد داشت. فکرشو کرده با من صحبت می کند اگر پرواز لغو شد می رویم پیش همکار نظری. با خودم می گویم آخه تاکجا تا چند می خواهید خاطرات مرا دفن کنید. یاد پایانه هستم. پایانه ای که در آن صبح ها می خوابیدم. منظورم از انسانیت این است بچه ها مقایسه کنید. پایانه و خانه. همکار و همکار. زندگی سرشار، از غم یا شادی. بگذرد هر دم، مثل یک بادی.
قرار با همکار نظری کار داریم. بحث را ادامه می دهیم. قرار بر این است. ابتدا نظرش را در مورد سخنرانی ها می پرسم. پس از تعریف و تمجید های لازم. بی پرده می گوید که در ارائه باید ارام تر ارائه کنیم. باصبر و متنانت. بگذاریم موضوع برسد. کال ارائه نکنیم. قبلا فکر کرده باشیم و ترتیب خوب است تنها ارام تر باشیم. راست می گوید حق با اوست. نکته خوبی را می گوید. افرین به او که با استادی تمام این چیزها را می گوید بصورتی که دوست داری گوش کنی.
بحث را در مورد بافتار ادامه می دهیم. سخت می شود خیلی سخت می شود. اما ملالی نیست بحث نظری این چیزها هم هست. جایی در انتهای بحث به نتیجه ای جالب می رسم. ونتیجه را اعلام می کنم. نتیجه این است باید فکر کنم. باید بیشتر فکر کنم. استاد نظری کاربه نظرم با تعجب به من نگاه می کند. گو اینکه انتظار نداشته باشد نتیجه ای به این ملموسی داشته باشیم آن هم پس است بیش از 3 ساعت بحث. اما نتیجه برای من همین بود. بحث بجایی رسیده که باید فکر کنم. بیشتر فکر کنم. با تمرکز.
فکر نکنید اختلاف نظر نداشتیم. چرا داشتیم در مسائل اساسی هم بود. من می گفتم ما باستان شناسان باید به پیش بینی و ایینده هم فکر کنیم اما او می گفت نه "دانستن" این مهم ترین وظیفه ماست. پیش بینی از حیطه کار ما خارج است. نتیجه و اختلاف نظر هر دو اساسی بودند. بحث هم اساسی بود. حالا ریز بحث بیاید خواهید دید.
پس از این بحث نظری سنگین برای خرید و بازار رفتیم. تنها باری که در این دو هفته به این مهم پرداختم. حالا یواش یواش زمان خداحافظی رسیده بود. جمع جور کردم و ماندم تا فردا صبح این شهر را ترک کنم. متناسب با بچه ها کادوهای بسیار ساده ای تهیه کرده بودم. صبح کادوها را دادم به سنت ایرانی (شاید هم انسانی) آنها را در اغوش کشیدم و خداحافظی کردم. حالا واقعا دلم گرفته بود. واقعا دلتنگ بودم. این اوج پر رنگ واقعیت هایی بود که کمتر از یک روزدیگر خاطره می شوند. خاطراتی پر رنگ، ماندنی و خاطراتی که خاطرات دیگر را مرده کرده اند.
اگر ماندی. درجا می زنی. محیط بسته ادم را بسته می کند. فکر ادم را بسته می کند. حتی مزاج ادم را بسته می کند. اگر ماندی جزیی از گنداب می شوی. گنداب. لجن. چیزی شبیه این. بیا جاری باشیم. جاری در زمان. جاری در مکان. جاری چون زمرمه رود، در بیکران دشت. صمیمی چون لحن آب در بستر سنگ. برای پیوستن به اقیانوس همیشه امیدی هست. یادت نرود گم بودن در اقیانوس بهتر از گندیدن در گنداب است. اقیانوس را بخاطر بسپار و گنداب را ز خاطر مگذار.
بدرود