۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

پاسخ ها

اول انکه "شناختن" کلی و عامیانه است نه چرایی در آن طرح است نه چگونگی " من در این زمان" انها را دقیقا نمی شناسم. این سئوال از بنیاد مثل بعضی سئوال ها که در باستان شناسی ایران طرح می شود عامیانه و غیر تخصصی و غیر کاربردی است. پس سئول اول خودش از بنیاد مشکل دارد. می توانم توجیه کنم که سئوال را برای تشخیص سره از ناسره در نوع طرح سئوال گنجانده ام.
سئوال دو در باستان شناسی سنتی این دقیقا درست است. یعنی باید از رویداد اتفاق افتاده زمان سپری شود تا باستان شناس یعنی فاعل شناسا بتواند پژوهش باستان شناسانه انجام دهد. پس اگر ما رویکرد سنتی داریم پاسخ این است که فاصله ضروری است. منظورم فاصله زمانی است. اصلا شناخت باستان شناسانه در این نوع باستان شناسی با فاصله زمانی فلسفه و معنا می یابد.
سئوال سوم بدون شک من در موقعیت باستان شناس سنتی هستم. به این سبب که تنها در این نوع باستان شناسی است که باستان شناس بدون مسئله و سئوال برای پژوهش اقدام می کند و عمدتا انچه ارائه می دهد بگونه ای جمع بندی و توصیف شباهت دارد. البته یادتان نرود این سئوال پارادکس می اورد چون این نوع باستان شناسی تا جایی که اطلاعات من اجازه می دهد در بافتار زنده پژوهش نمی کند.
چهارم اگر باستان شناس تاریخی – فرهنگی و سنتی باشم خیر. اگر باستان شناس مدرن باشم تنها در صورتی که تجربه گرا با قوم باستان شناس باشم در گستره باستان شناسی است. و اگر باستان شناسی فرامدرن باشم بدون شک باستان شناسی است و در گستره باستان شناسی معاصر حتی پژوهش رفتار شناسانه می تواند باشد. پس این به من باستان شناس بستگی دارد. یادتان نرود در رویکردهای نظری باستان شناسی آنچنان که در باستان شناسی سنتی از حجر تا قجر کار داریم، نداریم نیست من کسی را نمی شناسم که مدعی همکاره و اچار فرانسه بودن باشد. اگر شما می شناسید بجز کسانی که در محیط های محدود عرصه را تاریک می کنند تا اندک نور نداشته شان به چسم و نظر اید نام ببرید منظورم کسی که در سطح دنیا مطرح باشد. کسانی هستند که در فرایندی زمانی تغییر رویکرد داده اند اینها مد نظر من نیست کسی که خود را جامع اطراف در رویکردهای متکثر باستان شناسی معرفی کند و دیگران متخصصان) او را چنین بدانند؟!
پنجم: باستان شناس تاریخی – فرهنگی یا سنتی. اما یادتان نرود انها در بافتار زنده پژوهش نمی کنند.
ششم: باستان شناس مدرن بودم. پس از دهۀ 60
هفتم در این صورت حتما برچسب فرامدن به من می چسبید.
اگر برای نظر دادن در وبلاگ مشکل اینترنتی هست متن را به
ogarajian@yahoo.com ایمیل کنید.در عنوان "پاسخ" یا" وب لاگ" بگذارید. اما راه را بر ارتباط نبندید.
بدرود

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

یک سئوال در چارچوب مبانی باستان شناسی؟

مقدمه
از اینکه متکلم وحده باشم و فقط بنویسم و کسانی بخوانند خسته شده ام. بیایید با هم تبادل نظر کنیم. بیایید بحث کنیم. بیایید روابط را دو جانبه و علمی کنیم. در نتیجه می خواهم شکل ارتباطات در وبلاگم را آزمایشی عوض کنم. یک طرف این رابطه خواننده گان هستند و اگر انها همکاری یعنی مشارکت نکنند و در بحث ها و اظهار نظرها حضور نداشته باشند این طرح شکست خورده و رهایش خواهم کرد. لطفا مشارکت کنید. اما اگر هم این کار را نکنید روشم را عوض می کنم. باز به در و دیوار می زنم تا راهم را پیدا کنم. هدف من تبادل نظر سازنده با شماست. مثل کلاس ها در تبادل نظر هم من و هم شما باید از این تبادل استفاده ببریم.
توصیف ( جلسه امروز در فرهنگسرای سیمرغ)
من امروز در یک جلسه در فرهنگسرای سیمرغ بودم. تبادل نظر در مورد یک همایش بود. این چون بخث من نیست به آن نمی پردازم. می دانید که من از سال 1369 یعنی دقیقا 20 سال پیش در این شهر نبوده ام. ابتدا تابستان ها را در آن شهر بوده ام. از حدود 10 سال پیش که ازدواج کرده ام تابستان ها را بطور گذری در این شهر بوده ام. اما با نیشابوری ها یعنی همشهریانم در جاهای دیگر مانند تهران نیز در ارتباط بوده ام. می دانیم که انسان ناسیونالیستی نیستم. یعنی زادگاهم را مرکز عالم نمی دانم. برعکس اگر دست خودم بود دوست نداشتم دراینجا بدنیا بیاییم اما این که دست ماها نیست.
امروز در آن جلسه تقریبا قیافه همه افراد برای من آشنا بود. نه انقدر اشنا که انها را بنام بشناسم بلکه انقدر اشنا که حافظه دیداری ام تایید می کرد که این افراد را قبلا دیده ام. برای مثال شهردار( روای ازدواج ما بوده و از طرف خانواده همسرم در مورد من تحقیق می کرده اما من او را تا امروز ندیده بودم این مورد را تنها بنام می شناختم) معاون شهردار از کسانی است که در مدرسه راهنمایی با من بوده. مترجمان در دوره دانشگاه با من بوده اند. در نتیجه در این شهر کوچک و در آن جلسه کوچک همه را می شناختم اما شناختنی که امروزی نبود. مربوط به ده ها سال پیش بود. من با مرور به حافظه و تامل و صحبت با انها توانستم اطلاعاتم را بروز کنم. سئوال ها:
1) حالا واقعا می توانم بگویم انها را می شناسم؟
2) آیا فاصله 20 ساله که من در زادگاهم نبوده ام مانند فاصله زمانی است که بین ابژه و سوژه در باستان شناسی وجود دارد؟
3) اگر شناختی که من پس از جلسه درباره آن توصیف کردم را در نظر بگیریم من در موقعیت باستان شناسی سنتی و تاریخی – فرهنگی هستم یا در موقعیت باستان شناسی که مبتنی بر انسان شناسی پژوهش می کند.
4) آیا موضوع و موقعیت من در این جلسه موقعیت و موضوع باستان شناسی است؟ منظورم اصلا همچین فعالیتی را می توانیم باستان شناسی بدانیم؟
5) من ابتدا هیچ نظری نداشتم پس از دیدن افراد و جمع بندی اطلاعات این موضوع به نظرم رسید این یک جمع بندی داده ها است. این موقعیت چه گروهی از باستان شناسان است؟
6) اگر از ابتدا مسئله و سئوال داشتم و به جلسه رفته بودم یعنی به گردآوری اطلاعات پرداخته بودم در آن صورت چه نوع باستان شناسی بودم.
7) اگر در جلسه در راستای کسب شناخت و مسئله پژوهشم پرسشنامه پر کرده بودم یا حداقل مصاحبه کرده بودم چه رویکرد باستان شناسی را بطور عمومی استفاده کرده بودم.
منتظر پاسخ ها و نظرهای شما هستم؟ انتخاب با شماست مانند امتحان ها می توانید تنها به 2 تا 4سئوال پاسخ دهید یا اصلا پاسخ ندهید!!
بدرود
عمران گاراژیان

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

کتابی که ترجمه شده بود

بنام خدا
درس مبانی فرهنگی باستان شناسی را که ارائه می کردم از نبود منبع فارسی برای این درس کلایه می کردم. دانشجویان هم گلایه می کردند چون دانشجویان ورودی به قول خودشان(1388) از کتاب "نظریه ای علمی درباره فرهنگ" نوشته انسان نامداری چون برونیسلاو مالینوفسکی و سنگینی کتاب در رنج بودند. انها درست می گفتند چون این کتاب واقعا سنگین بود اما یادمان نرود مبانی مبانی است. من اما به یک کتاب در این زمان اصلا بسنده نمی کردم چون می دانستم نویسنده آن کارگرا است و البته کارگرد گرایی یکی از رویکرد ها است دانشجویان باید با رویکردهای دیگر اشنا می شدند. خلاصه کتاب لسلی ا. وایت به زبان انگلیسی بدستم رسید. زمان زیادی می برد تا از آن کتاب برای دانشجویان استفاده کنم. البته قائل به این بودم بهتر است انها خودشان منبع را مطالعه کنند تا بتوانند در کلاس بحث کنند. طی دو هفته گذشته بطور اتفاقی به ترجمه کتاب لسلی ا. وایت برخودم. ابتدا افسوس خوردم چون دیگر آن دانشجویان در دسترس نیستند. بهتر است بگویم من خوب یا بد در دسترس انها نیستم. بعد متوجه شدم که دانشجویان و همکاران زیادی از ترجمه لسلی بی اطلاعند در نتیجه تصمیم گرفتم ان ترجمه را که متوسط هم ترجمه شده معرفی کنم. این روزها از خواندن ترجمه و مراجعه به کتاب اصلی کیف می کنم.
کتاب نامه ترجمه این است:
وایت، لسلی ا.تکامل فرهنگ؛ ترجمه فریبرز مجیدی، تهران انتشارات دشتستان 1379
ISBN:964-92852-2-9
امید وارم با خواندن کتاب در کیف بردن از آن شریک شویم.
چند نکته اول انکه انتشاراتی نا شناخته ان را ترجمه کرده. دوم انکه مترجم از اصطلاحات نه چندان رایج در بین متخصصان بهره برده اما خوشبختانه معادل های انگلیسی را در پاورقی اورده است. سوم اینکه ترجم با تجربه کتاب به اهمیت آن واقف بوده و در مقدمه شرح داده که بدنبال کتاب جدیدتری گشته اما به جامعیت این کتاب نیافته است و این البته دریافت یک مترجم و محقق متبحر است.نکته مهم اینکه در پشت جلد نام کتاب خلاصه شده است.
کتاب را در کنار کتاب های دیگر توصیه می کنم خاصه برای کسانی که درس مبانی فرهنگی را می دهند. چون نویسنده تطور گرا است و یادمان نرود تطور گرایی تنها رویکرد در انسان شناسی - باستان شناسی نیست.
عمران گاراژیان

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

چند گفتگو

بنام خدا
اول: هرانکه بی هنر افتد نظر به عیب کند
در رستورانی با دو دوست ارجمند برای خوردن نهار نشسته ایم. همراه زنگ می زند. نگهبان مجتمع مسکونی در همدان است. نگهبان نگران می گوید که مسئولان بخش خدمات به گزارش ساکن جدید واحدی که ما در آن ساکن بوده ایم او را مواخذه کرده اند که چرا تسویه حساب داده است. دلیل را می جویم. می گوید نقاشی های روی دیوارها و در از جمله بز شوش و نقش هایی مانند ان لاک پشت دلنشین مربوط به تل باکون فارس که نماد همایش بود. راه حل را پیشنهاد می کنم و می گویم نگران نباش نقاش بیاور همه را دوباره نقاشی کن و هزینه اش را بلافاصله خواهم پرداخت. ارام می شود. و اضافه می کنم به او بگو و به دانشگاه که اگر برای تو مشکل ایجاد کنند با من طرف هستند همین را بگو بس است. خدا حافظی می کند. با خود فکر می کنم انسان ها متکثر اند سلیقه های متفاوتی دارند رفتار های اجتماعی متفاوتی هم دارند برای همین کسی می رود گزارش می دهد و کس دیگر نگران زنگ می زند ما هم نظر خود را داریم تنها یک جمله "هرانکه بی هنر افتد نظر به عیب کند".
همراه با همراه " دوست آن باشد که گیرد دست دوست"
از تهران عازم هستم. به چند دوست و اشنا پیام می دهم که دارم می روم. کسی همراه نمی شود. یک نفر پیدا می شود. همراه خیلی مفید است چون نمی گذارد خوابت ببرد. در حال رانندگی مثل کمک راننده یاری می کند. به قول خودش ساکت است. در طول سفر من رانندگی و او کمک رانندگی می کند. صحبت، موزیک، تماشای چشم انداز و بدنبال اثار گشتن که اخرش مرا به باد فنا خواهد داد. خلاصه به مقصد می رسیم. به سلامت به مقصد می رسیم. احساس خوبی دارم خستگی کمی دارم سببش وجود همراه است من عادتی دارم که اگر در کوه و در سفر صحبت کنم شارژ می شوم و اگر ساکت باشم خسته می شوم. راستی دوست واشنای خوب به دنیاها می ارزد. منجی است از تصادف در سفر از خستگی و فرسودگی نجات می دهد...
پیامک راه را بر دلتنگی می بندد، تلفن غوغا می کند!
صبح است. محدوده ای در تایباد را روی نقشه چند بار می بینم. از مرز با نگاه می گذرم تا هرات پیش می روم. جای خوبی است به قول امروزی ها فیت استقرار های عصر مفرغ است. اما چه کسی ممکن است منطقه را دیده باشد. باستان شناس باشد و بتواند اطلاعات بدهد. به یاد یکی از همکلاسی های کارشناسی می افتم. دیگران او را تایبادی معرفی می کردند. به همکلاسی دیگری پیامک می زنم. چند دقیقه بعد تلفنی را که چند هفته دنبالش بودم ارسال کرده. به این صبح خوب و شروع خوب می گویند. به شماره جدید پیامک می زنم و تبادل پیامک و اخرش زنگ می زنم. گرچه تایبادی نیست و اطلاعات برای بازدید باستان شناسی ندارد. اما شنیدن صدای یکی از همکلاسی های قدیم پس از شاید ده ها سال روحیه بخش است. پیامک راه را بر دلتنگی و گرفتگی می بندند، باور کنید. افسوس که پول پیامک ها نمی دانم کجا می رود افسوس اما به عوض شدن روحیه در صبحی با شروع عالی می ارزد. به تداوم اشنایی های قدیم می ارزد. به بالا رفتن کیفیت زندگی می ارزد. به زنده شدن خاطرات می ارزد.
تا فرصتی دیگر بدرود

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

موزه دو روی یک واقعیت

بنام خدا
امروز که متنی را می خواندم ناخودآگاه به این نتیجه رسیدم که موزه دو وجه دارد. وجه اول آن نمایش آثاری از گذشته است. این مهم در زمان حال انجام می شود. موزه های باستان شناسی سنتی چنین هستند. وجه دوم ساختن آثار نخبه ای در زمان حال برای آینده است و موزه در این میان بازنمودی از نمایش آثار نخبه در زمان حال است. گاه از گذشته به حال امده و نمایش داده می شود و اهمیت آن در تعلق داشتن آن به گذشته است. و گاه اثری بر ساخته شده برای پایدار کردن کاری بزرگ در زمان حال و بیاد نهادن آن برای آینده است. چنین حرکت مدرنی در ایران نیز انجام شده است. مقبره های دانشمندانی مانند خیام، بوعلی و... حتی برج آزادی از این دست است آثار یادمانی برای آینده.
پس لطفا دقت کنید آن لطیفه که گفته می شد از طرف می پرسند "شهرتان آثار باستانی دارد او می گوید نه دارند می سازند" اگر تنها آثار باستانی را با آثار یادمانی جایگزین کنیم دیگر لطفیه نیست عین واقعیت است. یادتان نرود که فرهنگ ها و به قول مردم تمدن ها باید در اوج باشند که برای اینده فکری کرده و یادمان بسازند نه در سراشیب فرود.
در هر صورت این ما هستیم که در زمان معاصر دست به کشف یا برساختن یادمان ها می زنیم. گاهی از گذشته بیرون می کشیم و گاهی برای اینده نشانی بجای می نهیم.
بدرود

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

شاه نیشابور

به نام حق
چند نفری با پسر شش ساله ام به باغ مقبره خیام رفته بودیم. در انجا از طرح مقبره صحبت کردیم. منظورم، ما بزرگترها است. و بچه ها با خودشان بازی می کردند. صحبت ها دربارۀ طرح مهنس سیحون بود. نمادهایی که بکار برده. خاصه نماد کلی که مقبره را به شکل جامی برعکس نهاده شده طراحی کرده. گو اینکه سنتی در بین میگساران بوده که در زمان فوت یکی شان جای او را اینگونه خالی می کرده اند. یعنی در جمع شان جامش را بجای او برعکس می گذارده اند. سیحون نیز با این طرح جای خیام را خالی کرده. بماند که لوزی ها و شکل کلی، تفسیرهای دیگر نیز دارد. این صحبت ها تمام شد و بین بزرگترها بود. یک روز بعد پسرم از من پرسید شاه نیشابور ادم خوبی بوده؟ تعجب کردم پرسیدم کدام شاه نیشابور را می گویی در کدام دوره. البته این سئوال برای او خیلی سخت بود. و او جواب داد همان شاه که دیشب به دیدن مقبره اش رفتیم. ناخودآگاه خنده ام گرفت. پسرم از خنده من دلگیر شد و مبجور شدم برایش شرح دهم که آنکه در انجا دفن است نه تنها شاه نیست بلکه همه کاره ای هست جز شاه. فیلسوف است. ریاضی دان است منجم است. فقیه است. شاعر است و رباعی سرایی مشهور است که حتی بر خدای جهانیان طقیان می کرده اما بازهم همه اینها برای او خیلی سخت بود. اما توانستم برایش جا بیندازم که شاه نبوده اما نتوانستم برایش شرح دهم که چکاره بوده است. چرا پسرم خیام را شاه نیشابور پنداشته بود؟!. دقیقا نمی دانم. احتمالا به این سبب که او تنها یادمان ها و ساختمان های بزرگ را از آن شاه می داند. شاید اکثر بچه های سرزمین ما چنین فکر می کنند. راستی، چرا انها نمادهای آزادی و اکثریت را نمی شناسند. چرا نمی توان فقیه طقیان گر و فیلسوف ریاضی دان را به انها معرفی کرد. من در این روز ها گاهی شاهنامه فردوسی می خوانم شاید از بیکاری. و پسر من مثل شاهنامه فردوسی فکر می کند. فردوسی هم حتی دوره های پیش از تاریخی را با شاه های اسطوره ای معرفی می کند. او ذهنیت دوره تاریخی اش را به پیش از تاریخ تعمیم می دهد. جامعه ای بدون شاه برایش تصور پذیر نیست. در رنسانس چه اتفاقی افتاده من نمی دانم. اما می دانم چند نفر مانند ورساء و تامسن اسطوره های امثال فردوسی و ذهنیت های پسر مرا کنار گذاشته و به گرداوری اطلاعات واقعی پرداخته اند. به ملموسات روی اورده اند. تلاش کرده اند حتی گذشته خیلی دور را با نام های جدید و ان روزی براساس عینیت هایش بشناسند و معرفی کنند. نه براساس ذهنیت های خودشان که بر ان گذشته و ان اسطوره ها تحمیل می کنند. مدرن ایسم به واقعیت روی اورده. به طبقه بندی جهان خارج براساس داده های ملموس. عصر نوسنگی عصر مفرغ و عصر اهن. نام ان دوره ها است. نمی دانم، می توانم بگویم به دید خیامی نه بدید نزدیک تر است و به همین سبب هم او در جهان مدرن محبوب تر و شناخته شده تر است. فردوسی شاید سنتی تر شرقی تر و البته مورد توجه ملی گرایان است البته اطمینان ندارم. و جامعه ما و فرزندان ما هنوز فردوسی وار فکر می کنند. شاه هایی که همه کاره بوده اند. ایا این یک مدل ذهنی نیست؟!. ایا این مدلی نیست که در جامعه ما نهادینه شده. کاشکی در جامعه ای پیش از تاریخی مانند اواخر عصر مس- سنگی زندگی می کردیم. کاشکی گذر روستا نشینی به شهرهای دارای حکومت و حاکم را تجربه کرده بودیم. شاید می توانستیم تاثیر گذار باشیم و مدل غیر قدسی عیر ذهنی و عینی از حاکمیت و حکومت ارائه کنیم. شاید اگر بافتار مساعد می بود.شاید!!

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

راز دلی در گوشۀ تنهایی با دوستی قدیمی

به نام او
از راه دور آمده بود. او کسی است که 6 فصل در پژوهش های میدانی با من کار کرده ایم.با من که اغاز کرد دانشجوی کارشناسی بود. اکنون اما استادی و همکاری همطراز من است. شناخت عمیقی از هم داریم. سئوالش این بود چرا از بوعلی به اینجا امده ایم. جوابم باید این می بود که به زادگاهمان آمده ایم. دلم برای زادگاهم تنگ شده بود به انجا برگشتم. اما او که می دانست و مرا می شناخت. لبخندهای شکستۀ تلخ می زد.
من از همایش و نمایش چیزی نگفتم. من از اخلاق و انسان چیزی نگفتم. اما او خود می دانست. من از دروغ و فریب چیزی نگفتم. من از مکاتبات پنهانی چیزی نگفتم. من از تنگ نظری چیزی نگفتم. اما او خود می دانست. من فقط گفتم که ریئس دانشگاه چه گفته؟!. من فقط گفتم جایگاهم در حد اتلاف وقت درباره این چیزها نیست. من فقط گفتم همگان می دانند که جز دانشجویان و چند کارمند محترم دیگران درانجا از نظر من مرده اند. به ساختمان X می ایند و در همان از نظر من دفن شده اند.در همان و در همان ایده های تاریخ گذشته.
من اما به آن دوست صمیمی گفتم که اگر انسانیت و اخلاق را در خطر ببینم. همه آشناسان من می دانند که چیزی جلو دارم نیست. معیارهای مادی برای من ارزشی ندارد اما انسان، معیارهای انسانی در اوج هستند و اگر انها را در خطر ببینم تا پای جان ایستاده ام. چنانکه آشنایان کاسه لیس قدیمی می توانند خاطرات تربیت مدرس را مرور کنند. البته اینها را هم او می دانست. به او گفتم که اکنون به کناری کشیده ام و تامل و کار می کنم. مشاهده می کنم. ارزیابی می کنم. می سنجم. ارزش های خودم را می سنجم و ارزش های انسانی را در خود محک می زنم. وای به روزی که انسانیت را در معرض خطر احساس کنم!. وای به روزی که کسانی از چارچوب انسانی خارج شوند و مشاهدات من این را تایید کند!. انگاه اگر به صحنه در اییم. بیرون رفتنم تنها دو حال دارد یا بیرون می کنم و سیاه و مات یا تا پای جان می ایستم. یادمان نرود که من اصولا برای خودم به صحنه نمی اییم. گذشت می کنم اما برای انسانیت و اخلاق و انسان ها همیشه در صحنه ام. امیدوارم توهم کسانی خوشان را گرفتار نکند، که اگر چنین شود؛ در دام توهم خود گرفتار شده اند.در دام کرده های خویش افتاده اند. من در این صورت انسانی برخاسته برای انسانیت و اخلاق هستم؛ خودم و برای خودم نیستم، انسانی برای انسانیت هستم. رها و آزاد در اقیانوس بیکران انسانیت و انسان ها.این ها راهم او بخوبی می دانست. چون سال ها با هم زیسته ایم. گو اینکه راز دلی بود در گوشه تنهایی

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

تحلیلی که او به ما داد

مقدمه
داریم تمرین می کنیم. مشاهده گری در بوم خویش را تمرین می کنیم. نمی خواهیم و نمی توانیم در آن حل شویم. اگر چنین باشد به قول حاج آقایی 15 سالی که درس خوانده ایم و بیش از 10 سالی که پژوهش کرده ایم کجا رفته؟
نخستین برداشت
او انسان صادقی است. انسان سالمی است. انسان اخلاق مدار و جوانمردی است. انسان کم رویی است. انسان انسان مداری است. اما افسوس من همه اینها را در مسلخ می بینم. همه را شکست خورده می بینم. همه برای انسانی در بومی سنتی چیزی جز یادآوری شکست هایی که نتیجه صداقت، انسان مداری و جوانمردی است بجا نگذاشته است.
او شناختی از خودش ندارد. شناخت او از خودش منحصر می شود به واژگانی که دیگران در مورد او بکار برده اند. دیگرانی که همه به قول خودش دلسوز او هستند. دلسوزانی که حتی برداشت تشان از او را به او تحمیل کرده اند. آنها او را با معیار های خودشان می سنجند. با ایده ال های خودشان ارزیابی می کنند. نتیجه کار های او را با مبناها و معیارهای خودشان ارزیابی می کنند. با دیگران مقایسه می کنند. اما او خودش است. او بهتر است، خودش باشد. بهترین حالت ممکن آن است که روی پای خودش با صداقت استوار خودش با مردانگی خودش شروع کند.
دردناک است از بس که او را با دیگران مقایسه کرده اند خودش نیز چنین می کند. خود اجتماعی او شکل نگرفته. جسارت، ایستادگی، تصمیم سازی و خطرپذیری همه و همه را از او گرفته اند. نتیجه دلسوزی ها در بافتاری سنتی این بوده است. آزادی های او، اختیارات او و حتی حق انتخاب او را برای آینده اش از او گرفته شده. خود اجتماعی او را از او گرفته اند.
سنت ویرانگر این است. یک راه بدون انتخاب. یک راه بدون پرسش. یک راه برو تا انتها. سنت ویرانگر معیارهای انسانی را نمی شناسد. معیارهای اخلاقی را نمی پسندد. معیارهای ویرانگری را می پسندد که در بافتار اجتماعی برداشتی حاکی از پیروزی داشته باشد. نتیجه اگر این باشد مورد قبول است وگرنه مورد سرزنش است. سنت ویرانگر آزادی برای افراد قائل نیست. حق انتخاب برای افراد قائل نسیت. حریم خصوصی برای افراد قائل نیست. مبناهای شناخت برای افراد قائل نیست. سنت ویرانگر حتی خود و استقلالی برای افراد قائل نیست. شناختی بر مبنای واقعیت ها قائل نیست. سنت ویرانگر فردیتی برای افراد قائل نیست.سنت ویرانگر یک راه سنگ لاخی است که در آن فرستاده می شوی جراحت هایش برای تو و موفقیت هایش برای توجیه ساختار سنتی ویرانگر است. مشاهده گرانی بی شمار در گوشه و کنار با تمام تمرکز تو را می پایند. تو را با معیارهای خودشان که از سنت گرفته اند ارزیابی می کنند.
عمران عمران

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

چارچارپاره

به نام خدا
لطفا این پاره ها را به خود و شهرتان نگیرید اینها درباره فضای ماست:
من هوایی دیدم، که تهوع زا بود.
و فضایی که در آن، آسمان کوتاه بود.
عمق دیدم آنجا به افق برمی خورد.
پیش چشمم هر دم، تیرگی پیدا بود.
@@@
و در آن تیرگیِ زندگیِ بی ریشه، کار می خورد گره.
راه جویان جدید، همه جا می جُستند و کمی سر خورده.
راه جویان قدیم، "بررسی در ایران" سر به سنگی خورده
در همایش به نمایش آمد، سره و ناسره، چهره و ناچهره
$$$
جمع جولان ده ما، دست و پایی می زد.
در زمین پی می جست، ره به چاهی می زد.
و در آن تیرگی افسرده نور ماهی می زد
زیر آن سقف سیاه، خیمه گاهی می زد.
***
خرگه خاموشی، جای دانستن نیست.
منع پرسیدن هم، راه دانستن نیست.
منفعت را جُستن، محور بودن نیست.
کرم را در پیله، راه جز مُردن نیست.
جسارت نشود "خرگه" با خیمه بکار می رود تا جایی که من می دانم فضای باز اطراف خیمه گاه جنگاوران را می گویند که چارپانشان را در آن نگه می دارند یا تمرین رزم می کنند. فرض کنید شکل قدیم تر پارکینگ دانشکده؟!