۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

ما و عاشورا

بی ساختار ترین فرامدرن ها که مرگ را به سُخره می گیرند و زمان و تصور خطی از آن را بازیچه می کنند؛ در نظر آورید. اگر چنین کنید، پیچدگی انسان را دریافته اید؛ و گام اول را برداشته ایم. خوب پا پیش بگذارید، نهراسید! چیزی نمی شود. دیالکتیک گذشته و زمان حاضر و فرآیند اجتماعی بودن گذشته را آنچنان که هادر (Hodder) شرح می دهد با هم مرور کنیم: فردا صبح، صبحی مانند همه صبح هاست؛ اما عاشورا بودن آن را از یاد نبرید. جلو آیینه که رفتید فکر کنید حافظۀ شما(به قول کامپیوترها) بالا نمی آورد. خوب ساده است حتی خودتان را نخواهید شناخت. حال که خود را می شناسید برچه مبنایی است؟ بازهم ساده است. براساس اطلاعاتی از گذشته که در حافظه دارید. پس ما زمان حال و خودمان را در زمان حال براساس اطلاعاتی که از گذشته ذخیره کرده ایم، می شناسیم. (گو اینکه جامعه ما نیز چنین است) زمان حال را نخواهیم توانست شناخت اگر اطلاعات گذشته را ذخیره نکرده باشیم. نتیجه بازهم ساده است: شناخت زمان حال ما، با واسطۀ اطلاعات ذخیره شده از گذشته است و گذشته با فرآیند اجتماعی بودن ما در زمان حال موجودیت و موضوعیت می یابد. این می شود دیالکتیک گذشته و زمان حال و اینکه آن فرآیندی اجتماعی است و آن دو از هم گسسته نیستند بلکه کاملا وجودشان به هم پیوسته است.(براساس بخشی از مقاله Hodder,199130to32).
حال می خواهم مثل بعضی فیلم های فرامدرن، مرگ (از نوع با شرافت یعنی شهادت) و زمان را به کناری بگذاریم. در تصور که می توانیم مکر نه؟! و فرآیند اجتماعی که شرح دادم را به میدان آورید. فرآیند اجتماعی عاشورا را مثال آن بدانید. هرسال ما با زنده بودن و فعالیت اجتماعی مان به آن حیاتی دوباره می بخشیم و آن را وجودی نو می دهیم. حیات دارد و تا در میان انسان هایی مثل ما این سنت زنده است، این فرآیند اجتماعی تکرار و باز موجود می شود.
بازهم در تصورتان سیرکنید بازیگر اصلی صحنه کربلا یعنی امام حسین (ع) را در نظر آورید که امروز در مراسم پس از هزاره خودش شرکت کرده است. تماشاگری می نمایید. هیچ فکر کرده اید چه نظری در مورد جامعه ما خواهد داشت؟ اگر بخواهد بازیگری کند، کدام طرفی خواهد بود؟ چه پاسخی می دهید؟ اگر منفعتی دارید به کناری بگذارید، بیاید صادق باشیم؟
راستی را، ما (والبته حافظه جمعی جامعه مان )هستیم که همه چیزی را از گذشته در حافظه خودمان نگه می داریم و در فرآیندی اجتماعی آن را دوباره وجود می بخشیم. تصور نکنید گذشته بی اهمیت است. به نظرم آن حدود نصف فعلیت و فرآیند اجتماعی معاصر ما را می سازد. بیاید خود و گذشته را به همین ترتیب با فعلیت اجتماعی مان پیوند داده و فعال عمل کنیم. یادتان نرود تا ما فعالیت نکنیم گذشته هیچ است، یعنی آن نصف با تلاش ما برای شناخت، در زمان حال، وجود می یابد.
پس جمله آخر این است(بجای نتیجه) زنده و پاینده و وجود بخشنده باشید؛ که بی شما هیچ موجودی در زمان حال وجود و فعلیت نمی یابد.
عمران گاراژیان، براساس آموخته ای از کلاس درس مبانی فرهنگی باستان شناسی (تقدیم به دانشجویان همان کلاس).

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

تنهایی

تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که کفدارها از مُردار عمرم بهره بر می گیرند،
وقتی که بافتار خونآشام چون زالویی مرا می مکند!
وقتی که روبه هان مکار، تا اتمام کار، منتظر کفدارها هستند.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که در غروب ابری و مه آلود،
همه چیزی حتی بودن در ابهام فرو می رود.
وقتی که زالوهای نفت خور سرزمین مرا می مکند!
و صنعت سر دیگر زالوها، ابر و مِه و تاریکی تولید می کند.
وقتی که گونه ای از میان گونه ها؛ گوناگون می شود،
سیطره می افکند به بردگی بر، می کشد.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که پول نفت، سیاه پلشت زفت،
از فراز هرم قدرت، آلوده می کند.
وقتی که پول نفت، انسانیت بی جنبه گان را
به حیوانیت، درنده خویی،ک ... منتهی می کند.
وقتی که دین، این پاک متین، ریشه در انسانیت و تمکین،
دستمایه می شود، با قدرت همسایه می شود،
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
در روح و جسم، در جان و تن، در بافتار میهن،
در جهان پر پیچ و خم، در آسمان، در زمین،
همزمان و در زمان.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم؛ همین ...
مهران مهرانگیز

کتیبه داریوش (بخش دوم) چند سئوال؟

دوباره از اول کتیبه و از نسب آغاز می کنم. من داریوش شاه پسر ویشتاسب..... ویشتاسب پدر من است، ارشامه پدر ویشتاسب، اریامنه پدرارشامه، چیش پیش پدر اریامنه، هخامنش پدر چیش پیش (است).... آنها هشت تن هستند از دودمانم که شاه هستند من نهمین .... (اکبرزاده 1388ص45).
اینجا نامی از کمبوجیه و کورش نمی برد اما در ادامه در بند(10) چنین امده بود کمبوجیه، پسر کورش، شاه پارس، شاه شاهان، او از دودمانم بود(پیشین ص 46).
اینجا یک سئوال مطرح می شود چگونه کورش از دودمان داریوش است؟ آنجا که دودمانش را در ابتدا شرح می داد نامی از او نبرده است؟ می دانم که گروهی از پژوهشگران این دو را پسر عمو دانسته اند و هرودت و کتیبه ها را توجیه کرده اند. اما اگر پسر عمو باشند باید در نسلی پیشین به هم برسند و نیا مشترک شود. چنین نشده پس انچه شرح داده شده توجیهی غیر قابل قبول بیش نیست! یادتان نرود من متخصص این برهه نیستم.
همچنین در شرح این دودمان سنت پارسی رعایت نشده است یعنی همان سنتی که هنوز هم رایج است: نام پدر پس از فوت او بر روی فرزند نهاده می شود. به شرحی که کورش می دهد نگاه کنید: من کورش هستم شاه جهان....پسر ک- امبو- زی- یه(کمبوجیه یکم) پسر کورش شاه بزرگ، شاه انشان از دودمانی که همواره شاه بوده اند(شریعت زاده 1388 ص 19) در اینجا سنت پارسی رعایت شده اسم ها یک نسل در میان تکرار می شوند.
در ادامه داریوش به شرح داستان بردیا و گوماتای مغ می پردازد واینکه دروغ در دهیو ( ایالت ها) رواج پیدا کرده است. گوماتای مغ شهریاری را ربوده و خود را بردیا معرفی کرده است و کسی را یارای دم برکشیدن نبوده است؛ و داریوش که ظهور کرده و شهریاری را باز پس گرفته است. ادامه کتیبه به بازسازی پرستشگاه های ویران شده بوسیله گوماتای اشاره کرده که سئوال برانگیز است به شرحی که خواهم داد:
در بخش پیشین به حضور دو گروه در ساختار قدرت دوره هخامنشی اشاره کردم. سیاسیون و دینیون و داریوش و گوماتا را به ترتیب نماد آن دو دانستم. تناقض آنجا پدید می آید که حاکم سیاسی دم از ویران کردن پرستشگاه ها، بوسیله کسی می زند که نامش در جرگۀ دینیون است؟! توجیه های بسیاری می توان آورد مثل آنکه گفته اند دو رویکرد دینی(زرتشتی گری و زوروان ایسم) یا حتی چند رویکرد دینی وجود داشته که با هم متفاوت و برای بدست آوردن اریکۀ قدرت در کشاکش بوده اند. چون ابزار ارزیابی و کنترل چنین برداشت ها را ندارم به انها نمی پردازم.
چند پیش فرض: داریوش و کورش هرکدام از یکی از خاندان های حاکم و اقوام زمان هخامنشی بوده اند. مثلا کورش اصل و نسبی ایلامی دارد و داریوش پارسی است، منظور از اقوام وارد شده به منطقه است. اما چرا در کتیبه داریوش تلاش می کند خود را به شاهان پیشین وصل کند.
مثل اینکه موروثی بودن حاکمیت در ابرامپراطوری هخامنشی پذیرفته شده بوده به همین سبب هرکه شاه می شده نیاکان خود را شاه برمی شمرده تا وضع موجود را توجیه کند. در حکومت دینی هخامنشی چنانکه در چند کتیبه نیز اشاره شده دروغ افت دانسته شده است. داریوش نیز در چند مورد به این مسئله اشاره دارد. سئوال: از کجا معلوم که خود داریوش نیز دروغ نمی گوید و دبیرانش دروغ ننوشته اند! در بخش پیشین اشاره کردم که او در 69 مورد از حمایت های اورمزد برای غلبه و پیروزی یاد کرده برمبنایی امروزی آیا نمی توان همه 69 مورد را دروغ داریوش قلمداد کرد. او هرچه می خواسته انجام می داده و در نهایت به اورمزد منسوب می کرده است.
حکومت هخامنشی، حکومتی دینی است قبلا آن را نشان دادم. افت این نوع حکومت که ابرامپراطوری هخامنشی در گسترۀ ایران فرهنگی بزرگترین آنها است؛ دروغ است. چرا؟ ساده است چون این نوع حکومت(و در آن دوره) برای واقعیت ها مبنای واقعی قائل نیست و امیال خود را با دین توجیه می کند. مبنایی واقعی برای نشان دادن دروغ چه کوچک چه بزرگ در ساختار انتزاعی باقی نمی ماند. در نتیجه داریوش چنانکه شرح داده همه گونه جنایتی انجام می دهد و در نهایت در کتیبه می نویسد که اورمزد او را پشتیبانی کرده است.
تا فرصتی دیگر

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

تقدیم به دانشجویان باستان شناسی برای فعالیت منظم در همایش

بنام خدا
کتیبه داریوش (بخش نخست)
به عنوان باستان شناسی با تخصص پیش از تاریخ، کتیبه داریوش را خواندم. همانکه بر سینه کوه بیستون است. همانکه به سه زبان روز آن زمان نوشته شده: فارسی باستان، عیلامی هخامنشی و آکدی(اکبر زاده 1388،ص9). زبان اصلی آن کتیبه را نمی دانم. به زبان امروزی ترجمه شده بود، من آن ترجمه را خواندم. منظورم اینکه با طناب مترجم به چاه رفتم و مسئولیت ترجمه البته با مترجم است نه با اینجانب.
وقتی ترجمه کتیبه را می خواندم به یاد "کهریزک" و "فرودگاه امام خمینی" افتادم. کهریزک ناحیه ای در جنوب تهران است که در ماه های اخیر به سبب وجود بازداشتگاهی در آنجا مشهور شده است. من البته درباره امروز و مسائل جاری امروزی بحث نمی کنم، بحث من در مورد باستان شناسی است. باستان شناسی کتیبه داریوش بر کوه بیستون. چرا به یاد کهریزک و فرودگاه افتادم؟ در منابع باستان شناسی کهریزک نام اثری باستانی است که بوسیله سیف ا... کامبخش فرد کاوش شد و در آنجا نامبرده کوره های تولید سفال خاکستری را معرفی کرد(نک به تهران سه هزار و دویست ساله نوشته کامبخش فرد). منظورم از فرودگاه امام خمینی مرقد آن بزرگوار که بین کهریزک و بهشت زهرا واقع شده البته که نیست. منظورم اثر باستانی دیگری است که در محدوده فرودگاه بین المللی امام خمینی هنگام ساخت آن فرودگاه به آن برخورد شد و بوسیله همکار ارجمند جناب آقای جعفر مهرکیان کاوش شد. او نیز در آن اثر که گاهی "معمورین" نیز معرفی می شد و خود نامبرده هم گویا قبلا جعفرتال بلاغی خوانده می شده است، آثاری از سفال های خاکستری در جنوب تهران معرفی کرد. اگر از یاد نبرده باشم سال های دهه 1370 ه.ش. که ما به بازدید کاوش در فرودگاه امام خمینی می رفتیم. او این اثر را بسیار مهم معرفی می کرد نه به آن سبب که در آن موقعیت واقع شده، بلکه به آن سبب که آثار استقرار دارندگان سفال های خاکستری در آن شناسایی شده بود. فرهنگی که اصولا آثارش در فلات ایران از گورستان ها بدست می آید و به تازه واردهایی نسبت داده می شود که پیشنه هخامنشیان هستند؟ حال می توانید مطمئن باشد که قصد وارد کردن بحث های امروزی به باستان شناسی را ندارم. آنچه از فرودگاه امام خمینی و کهریزک ذکر کردم آثاری است که معرف پیشینه هخامنشیان در حاشیه پایتخت معاصر ایران است.
یادآوری تئوریک: مدعیان باستان شناسی فرامدرن، ادعای مطالعه و پژوهش در مورد فرآیندهای فرهنگی بلند مدت را دارند. فرآیند هایی که با دید "فرازمانی" اضافه بر دید "درزمانی" به مطالعه خصوصیات فرهنگ ها می پردازند. فرآیند هایی که خصوصیات و صفات و ویژیگی های فرهنگ ها را فارغ از زمان و حتی مکان به بحث می گذارند. فرآیند هایی که انسان ها و فرهنگ شان را از آن نظر که انسان هستند در نظر می گیرند نه از آن نظر که "احمد" "محمود" یا "داریوش" و "خشایار" و "علی" یا "نقی" هستند.
کتیبه داریوش و مفاهیم آن که از طریق ترجمه آن به مفاهمیش دست یافتم، آنقدر تکان دهنده بود که هرچه تلاش کردم برآن فرد و کردارش مباهات کنم، نشد که نشد. اگر او و کاتبانش(دبیرانش) راست و درست نوشته باشد و آنچه نوشته انجام داده باشد، "مرا شرم باد که براو بنازم". همچنین مرا شرم باد که بر پیشنیان او یعنی کهریزک و فردوگاه امام خمینی ببالم. مرا نیز شرم باد که با دیدی انسانی و با رویکردِ مطالعه فرآیندهای فرهنگی بلند مدت بر پسینیان او مباهات کنم. اما مرا افتخاری خواهد بود اگر وجهی از فرهنگ را با دیدی فرازمانی و انسانی رونمایی کنم. چه آن فرهنگ در ایران زمین باشد چه در اروپا، افریقا، امریکا یا آلاسکا.
بررسی کتیبه داریوش
در بندهای ابتدای کتیبه، داریوش اجداد خود را معرفی می کند و سپس چنین می گوید: "بدین بهانه است که ما خود را از تخمه هخامنشی می دانیم"(اکبرزاده 1388ص45) در ادامه او خود را نُهمین از دودمانی پیوسته معرفی می کند که همگی شاه بوده اند و بند بعدی چنین است: "با خواست اورمزد است که من شاه هستم اورمزد مرا شاهی ارزانی فرمود" (پیشین همان صفحه). او همین مضمون را در طول کتیبه 69بارتکرار کرده است(تاکید و تکرار مثل شانتاژ رسانه ها)! از همین بند و تکرارش می توان حکومت او را حکومتی دینی دانست. یا لااقل چنین وانمود می کند و در کتیبه نوشته است.
در بند بعدی او سرزمین هایی را که برآنها فرامانروایی می کند، نامبرده، بروی هم 23 دهیو(ایالت) در هر بند برخواست اورمزد تاکید می کند. سپس کتیبه در چند بند ماجرای بردیا برادر کمبوجیه و گوماتای مُع را روایت می کند و از گسترده شدن دروغ در دهیو{ها} (ایالت ها) شرح می دهد. ماجرای مرگ طبیعی کمبوجیه را شرح کرده و اینکه گوماتای مُغ شهریاری را از او ستانده ... ( پیشین صص47- 46).
در روایت داستان گوماتا و بردیا و با دیدی پیش از تاریخی بدیهی است که به سادگی نمی توان همه آن روایت را واقعی دانست. داده های مادی نیز نیز در اختیار نیست و اگر هم هست تخصص این نویسنده نیست. اما شواهد و قراین متن و استدلال برآن ممکن است. لقب گوماتا نشان از جایگاه دینی او در جامعه هخامنشی دارد. کمبوجیه شاه یا حاکم سیاسی است. کشاکش بین این دو منجر به غلبه گوماتا یعنی دینیون برسیاسیون در روایتی می شود که قبل از داریوش روی داده است. داریوش در بافتاری که شرح داده و ما برآن شرحی اضافه کردیم؛ گوماتا را غاصب شهریاری معرفی کرده و خود را ناجی ایران و پس گیرندۀ جایگاه شهریاری معرفی می کند. چنین است که کشاکش او با دارندۀ جایگاه دینی در جامعه هخامنشی(برسر شهریاری) او را مجبور می کند که هرآنچه بدست آورده را به پشتیبانی اورمزد نسبت دهد. " هیچ کس را جسارت اقدام در برابر کئومات مُغ نبود... تا اینکه من رسیدم. آنگاه من بس از اورمزد یاری خواستم (و) اورمزد مرا یاری داد"(پیشین ص48).
تا اینجا چند نکته: اول آنکه حکومت داریوش حکومتی دینی است. ارجاع مکرر به اورمزد و پشتیبانی از داریوش مقدمه این نتیجه است. دوم اینکه جامعه ایران در زمان داریوش نیز جامعه ای دینی است چراکه در جامعه ای که مُغ به شهریاری می رسد و شاه به عنوان حاکم سیاسی مجبور می شود همه اعمال خود را به پشتیبانی اورمزد نسبت دهد لااقل در رده حاکمان و حاکمیت که اطلاعات تاریخی از آن در اختیار است جامعه ای دینی قلمداد می شود. اگر غیر این باشد باید در عاملیت و نخبگی گوماتا و داریوش هردو شک کرد.
امید است ادامه یابد ان شاء...

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

باستان شناسی

خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است!
این مصرع از حافظ شیرازی است و به نظرم مصداق بارز آن، باستان شناسی ایران است. چرای این مهم را تاریخچه ای شرح می دهم؛ اما اگر فرآیندی بنگرید، حتما می پرسید باستان شناسی ایران در کدام دوره و تحت تاثیر چه عواملی مد نظر من است. دید من کلی است و تلاش می کنم آن(باستان شناسی) را به عنوان پدیده ای ناهمگن با بافتارش یعنی جامعه ایران شرح دهم. پدیده ای که ارتباط وثیق با بافتارش برقرار نکرده و نمی کند، تاثیر گذار نیست و برعکس به شدت تحت تاثیر شرایط بافتارش قرار می گرفته است.
دوره قاجارها را در نظر آورید. کشف آثار باستانی و عتیقه جویی بوسیله، عاملان مجموعه داران و موزه های اروپایی و پس از غارت سرزمین خودشان در خاورمیانه انجام می شود. در جامعه ایران در ابتدا شناختی از این پدیده وجود ندارد. فعالیت این طیف موجب شکل گیری ذهنیتی در جامعه ایران می شود، که هنوز مبنای شناخت آنها از باستان شناسی است. برای مثال می توانید در جامعه حتی دانشگاهی ایران خود را معرفی کنید. عباراتی خواهید شنید که یادآور دوره قاجار خواهد بود. سئوال بنیادی که به ذهن می رسد این است که در طول 150 سال گذشته، ما باستان شناسان سازمان های عریض و طویل دولتی در این زمینه چه می کرده اند. جواب به نظر اینجانب ساده است. ابتدا معیشت عده معدودی خارجی را تامین می کرده اند مانند گدار و ... و حالا وسیله ای برای تامین معاش عده ای دیگر در زمان دیگری. این دید البته حداقلی است، اما امیدوارم آن را جزم اندیشانه تفسیر نکنید. ساختار معیشت زده جامعه ایران چنان بر همه اجزا و ارکان آن سایه افکنده که از عاملان و فاعلان گرفته تا تا ساختارهای اجتماعی – فرهنگی و اجتماعی همه و همه را تحت تاثیر قرار داده است. آنچه در این میان پایمال شده معدود علاقه موجود در علاقه مندانی است که با انگیزه وارد باستان شناسی یا هر رشته و تخصص دیگری می شوند. این اقلیت تحت تاثیر اکثریت معیشت زده و معاش جو قرار گرفته اند. تلاش ها راه بجایی نمی برد. اگر می برد، شرایط اینی نبود که هست. اگر اکنون به جاه طلبی و ... نیز بپردازم تماماً نگاهی از پایینی و افقی را ادامه داده ام. اما چنین نمی کنم. در گام بعد به عاملان می پردازم.
عاملان را در فرآیند و تحت تاثیر عوامل و خاصه بطور عمومی بافتار جامعه ایران بررسی می کنم. چند الگوی کلی برای عاملان متکثر پیشنهاد کردنی است: 1)آنها از ابتدای ورود به باستان شناسی، شناختی از آن نداشته اند. بطور تدریجی شناختی از آن کسب نموده اند. در همیجا لازم است تاثیر کم و کیف این شناخت و حصول آن را بررسی کنیم. منظورم دقیقا این است که آموزش باستان شناسی را در فرآیندی بررسی می کنم:
در دوره قاجار آموزش رسمی باستان شناسی در ایران وجود نداشته، اما این به آن معنی نیست که عده ای در ارتباط با عتیقه جویان قرار نمی گرفته و یا آموزش های غیر رسمی نمی دیده اند. کاشکی کسی از نسل پیش در این خصوص یاری کند. مثلا حداقل خاطراتی بگوید که چه کسانی عتیقه جویان را همراهی می کرده اند. آیا از میان آنها علاقه مندی به باستان شناسی ظهور کرده است؛ یا همه دلال مسلک و معیشت باز بوده اند. درست بودن چنین گزاره ای بعید است! حداقل کسی پیدا شود از نخستین ها در باستان شناسی ایران پرده هایی، رونمایی کند. مثلا اگر سیدمحمود موسوی با قلم شیوایش که چون ساز می نوازد، به عرصه درآید، حتما گفتنی هایی خواهد داشت. گفتنی هایی شیرین و شفاف.
در زمان پهلوی اول آموزش رسمی باستان شناسی وجود نداشته اما مصوبات مجلس در دوره های مختلف نشان می دهد که اطلاعات ریشه داری در جامعه ایران و در پی غارت دوره قاجارها وجود داشته. در شرح مسئله همین بس که اکثر قوانینی که اکنون هنوز مرجع هستند، مربوط به این دوره است. قانون عتیقات را مثال می آورم. گرچه قصد ارائه اطلاعات ندارم و چنین اطلاعاتی را فی البداهه در اختیار هم ندارم اما می توانم تصور کنم که در دوره پهلوی اول باید موضوع باستان شناسی با رویکرد هویت جویانه و باستان شناسی پادو تاریخ رواج نسبی داشته باشد.
در زمان پهلوی دوم آموزش دانشگاهی در ایران که قبلا پی افکنده شده بود(بین 1310 تا 1320 ه.ش.) توسعه یافت و دانشگاه تهران ساخته شد. تحت تاثیر فرآیندی منطقه ای که خاور میانه مورد توجه عتیقه جویان و جهانگردان و مکتشفین قرار گرفته بود و طبق روال دوره قاجار درخواست های دولتی برای فعالیت های باستان شناسی وجود داشت. به نظرم باستان شناسی در ایران مانند نوازد زودرس و هفت ماهه ای بدنیا امد. نوزادی که والدینش یعنی جامعه ایران امادگی پذیرش او را نداشتند. آموزش باستان شناسی در دوره های اولیه به نظر می رسد تحت تاثیر تقاضای دولتی برای ناظران دولتی بر فعالیت های رسمی خارجیان وجود داشته است. این فرآیند همچنان ادامه دارد و بسیار دردناک است که هنوز هم پروژه هایی تعریف می شود که مسائل آن و عاملان آن وارداتی هستند. البته جامعه جهانی با شعارهای دهکده جهانی در زمان معاصر گسترش روابط و ... بدیهی است با برهه ای که در باره آن بحث می کنم قابل قیاس نیست. اما یک الگو پیشنهاد کردنی است. نبود تامل و رویکردهای نظری بنیادی، نیاز سنجی جامعه ایران، دولتی و از بالایی بودن باستان شناسی ایران. اصلا مطرح نبودن آن در تعاملات فرهنگی، حتی هویت فرهنگی جامعه ایران فرآیندی است که نهادینه شده و ادامه دارد. هیچ از خود پرسیده ایم تا کی قرار است این فرآیند کورکورانه را ادامه دهیم؟ تاکی می خواهیم زیر لوای دولتی ها و رویکردهای غیر تخصصی افراد سیاسی قرار داشته باشیم؟ اصلا سئوال این است مگر راه حل دیگری هست؟
(غُرغُر شعاری)آموزش باستان شناسی در ایران نیازمند بومی شدن، بروز شدن، بیدار شدن از خواب یکصد ساله، نیارمند بنیان های نظری جوشیده از جامعه ایرانی، در چارچوب روشیِ باستان شناسی جهانی است. نیازمند همگرایی غیر معیشت گرایان و طیفی همگرا بدور از انحصارگرایی هاست. نیازمند آسیب شناسی همراه با مطالعه فرآیند فسیل شدن آن است. نیازمند نهاد سازی، معیارمندی و طبقه بندی است. نیازمند روشنایی است نه تولید تاریکی برای خودنمایی زیر نور شمع برای بینندگان کور وکر. نیازمند دانش شدن است نه نیازمند عارفانه شدن و تولید گزاره های شخصی. نیازمند تولید مسئله است، مسائل کلان ملی، نه خُرداندیشی و خرده خوری و خرده گیری توائم. نیازمند سعه صدر است نه نیازمند بی ظرفیتی. نیازمند تبادل نظر افراد هم سطح است نه نیازمند مانور در کلاس هایی آموزشی و برای دانشجویانی که حتی سئوالشان برتابیده نمی شود. نیازمند همگرایی نسل ها است نه نیازمند کشاکش بین نسلی. نیازمند طیفی از دانشجویان علاقه مند است نه نیازمند گروهی معیشت اندیش که همه دغدغه شان شغل است که این البته نیازی مبرم است؛ اما چون که صد آمد نود هم پیش ماست. حال که صفر هم پیش ما نیست.
2) عاملانی که وارد باستان شناسی می شوند از همان ابتدا با رویکرد معیشت گرایانه وارد می شوند چون این وجه را مساعد نمی یابند به نامیدی در می افتدند.
3) عاملانی که وارد باستان شناسی می شوند براساس اطلاعات غیر واقعی جامعه ایران وارد می شوند و در نهایت نمی تاونند خود را با شرای تطابق دهند.
4) مشکل از عاملان یعنی دانشجویان نیست مشکل از ساختار سرگردان و بی جهت در عین حال کلی باستان شناسی است که دانشجویان را سرگردان می کند. معیشت زدگان حداقل گرا فقط به رفع نیازهای خود می اندیشند نه به مسائل بنیادی.
5) ساختار امتحاناتی مانند کنکور ورودی مقاطع گوناگون آنقدر با رویکردهای آموزش باستان شناسی تفاوت دارد که افراد متناسب برای باستان شناسی وارد آن نمی شوند یا حداقل چنین افرادی اکثریت ندارند.
و در نوشته دیگری راه حل های پیشنهادی را بررسی می کنم.
عمران گاراژیان