۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

باستان جویی

باستان جویی "شناسی " کی شده؟
کو شناساندن که این بر وی شده؟
گاه در مجموعه ها هستی رها
گاه در دشت و بیابان بی پناه
یک زمان در موزه ها با کوزه ها
یک زمان در جستجوی تپه ها
مُرده ریگ مردگان را کن رها
زندگان دریاب با صلح و صفا
مردم شهر و ده و هم روستا
جمله می گویند گنجوری شما!
یادم آید در کلاس و درس ها
هیچ استادم نگفت این فحث را
جمله می گفتند درس دروه ها
درس پیش و پس ز تاریخ و بنا
از قدیم و اولین گاهی نشان
می توان جُست از میان گفتشان
از هنر تا زندگی و درد و مرگ
سنت و تکنیک تا آلات و برگ
از معیشت تا بقایای معاش
اقتصاد دوره ها گفتند فاش
با نشانی ها نشان دادند راه
جمله می جُستیم ما با هر نگاه
"چیزها" اینجا نشان رفتگان
هر نشان با چیزها می شد بیان
ساختاری یا بنای نخبه ای
کار کارستان نه یک نا پخته ای
حاکمی را شد نشان زندگی
حکم او باشد همین مُهر تکی
هم قلمرو شد پدید این روزگار
هم بناهای پر از نقش و نگار
حاکم و جنگ آوران بی شمار
حاکمان و در کشا کش بی قرار
شهرها شهرک نشینان نخبه گان
شهرها، دژ، ارگ شاهی در میان
شهرها و ارتباط دور دست
ارتباط سرزمینی نیز هست
شهر ها یا روستاهای حجیم
خان و خانسالار یا مرد کریم
ما نشانی را در این ره جسته ایم
نامشان را ما به ایشان گفته ایم
م.م.

هیچ نظری موجود نیست: