در پنجمین سالگرد فاجعه بم
قوم باستان شناسی فاجعه، تجربه های یک پژوهش میدانی نوآورانه
درآمد
از روزهای پس از زلزله به تکاپوی رفتن و انجام طرحی پژوهشی در بم افتادیم. شانس با ما یار بود چون مسئولین وقت ما را درک می کردند. دو جلسه گفتگو با دکتر مسعود آذرنوش (هنوز باورم نمی شود که باید واژه مرحوم را ابتدای نام او بیاورم) در دفتر او در پژوهشکده باستان شناسی کافی بود که در این مورد توجیه شود، همراهی و حمایت کند تا ادامه دهیم. سی و چند روز پس از زلزله با پرواز کرمان و همراه آن زنده یاد عازم بم شدیم. در طول پرواز بسیار تلاش کردم طرح را برای او شرح دهم اما واقع امر چه شرحی؟ گرچه این دومین کار میدانی ما(من و لیلا پاپلی) از این دست بود اما این یکی بسیار متفاوت بود. تفاوت عمده اش فاجعه زده بودن بم بود و اینکه ما ذهنیتی از چنین بافتاری نداشتیم. عاملان یعنی انسان های فاجعه زده وضع روحی شان و حال و حوصلۀ آنها در شرایط زلزله بیش از هر چیزی ما را نگرا ن می کرد و برای ما ناشناخته بود. در عمل کاملا ناشناخته بود نه در تئوری و گفتار. واقع امر اینکه سئوال، فرضیه، و هدفی هم در کار نبود. یعنی هنوز در کار نبود. ذهنیتی کلی و مبهم. "پژوهشی در نطفه" معرفی خوبی برای آن است.
این بازدید را برای ارزیابی انجام چنین پژوهشی انجام می دادم. عمدۀ تاکیدم در آغاز نیز روی برداشت هایی بود که به علوم پایه و مهندسی بودند مانند جهت ریزش دیوارها، کم و کیف آن و الگویی در مورد مواد فرهنگی نه انسان ها و الگوهای متکثر فرهنگی.
در فردودگاه مدیر استان به استقبال آمده بود چون دو بزرگوار مسعود آذرنوش و محمد میرشکرایی روسای دو پژوهشکده باستان شناسی و مردم شناسی در آن سفر بودند. از فرودگاه کرمان مستقیم عازم بم شدیم. در پایگاه بم که تازه در داخل باغ مهمانسرای جلوی در ارگ شگل گرفته بود کسی ما را نمی شناخت. دوستان پایگاه های خوزستان و اکثرآ همکاران مرمتی در آن زمان در بم بودند.
دو روز اول را که دکتر آذرنوش هم در بم بود اکثرا در ارگ گذراندیم. اطراف را گشتیم ریزش دیوارها زمینه را برای پژوهش در مورد لایه های زیرین مهیا کرده بود این جمله ارجاع به گفتگوهای همان روزها دارد؛ شرایطی که به نظرم بطور مطلوبی مورد استفاده باستان شناسان قرار نگرفت!!
قوم باستان شناسی فاجعه، تجربه های یک پژوهش میدانی نوآورانه
درآمد
از روزهای پس از زلزله به تکاپوی رفتن و انجام طرحی پژوهشی در بم افتادیم. شانس با ما یار بود چون مسئولین وقت ما را درک می کردند. دو جلسه گفتگو با دکتر مسعود آذرنوش (هنوز باورم نمی شود که باید واژه مرحوم را ابتدای نام او بیاورم) در دفتر او در پژوهشکده باستان شناسی کافی بود که در این مورد توجیه شود، همراهی و حمایت کند تا ادامه دهیم. سی و چند روز پس از زلزله با پرواز کرمان و همراه آن زنده یاد عازم بم شدیم. در طول پرواز بسیار تلاش کردم طرح را برای او شرح دهم اما واقع امر چه شرحی؟ گرچه این دومین کار میدانی ما(من و لیلا پاپلی) از این دست بود اما این یکی بسیار متفاوت بود. تفاوت عمده اش فاجعه زده بودن بم بود و اینکه ما ذهنیتی از چنین بافتاری نداشتیم. عاملان یعنی انسان های فاجعه زده وضع روحی شان و حال و حوصلۀ آنها در شرایط زلزله بیش از هر چیزی ما را نگرا ن می کرد و برای ما ناشناخته بود. در عمل کاملا ناشناخته بود نه در تئوری و گفتار. واقع امر اینکه سئوال، فرضیه، و هدفی هم در کار نبود. یعنی هنوز در کار نبود. ذهنیتی کلی و مبهم. "پژوهشی در نطفه" معرفی خوبی برای آن است.
این بازدید را برای ارزیابی انجام چنین پژوهشی انجام می دادم. عمدۀ تاکیدم در آغاز نیز روی برداشت هایی بود که به علوم پایه و مهندسی بودند مانند جهت ریزش دیوارها، کم و کیف آن و الگویی در مورد مواد فرهنگی نه انسان ها و الگوهای متکثر فرهنگی.
در فردودگاه مدیر استان به استقبال آمده بود چون دو بزرگوار مسعود آذرنوش و محمد میرشکرایی روسای دو پژوهشکده باستان شناسی و مردم شناسی در آن سفر بودند. از فرودگاه کرمان مستقیم عازم بم شدیم. در پایگاه بم که تازه در داخل باغ مهمانسرای جلوی در ارگ شگل گرفته بود کسی ما را نمی شناخت. دوستان پایگاه های خوزستان و اکثرآ همکاران مرمتی در آن زمان در بم بودند.
دو روز اول را که دکتر آذرنوش هم در بم بود اکثرا در ارگ گذراندیم. اطراف را گشتیم ریزش دیوارها زمینه را برای پژوهش در مورد لایه های زیرین مهیا کرده بود این جمله ارجاع به گفتگوهای همان روزها دارد؛ شرایطی که به نظرم بطور مطلوبی مورد استفاده باستان شناسان قرار نگرفت!!
نخستین تجربه ها
آن روزها هیئت جیرفت فعال بود. ما همه پس از بم سری نیز از جیرفت و دکتر مجیدزاده می زدیم. دکتر آذرنوش که به جیرفت رفت، من در بم ماندم. حال زمان ارزیابی در مورد قوم باستان شناسی فاجعه بود. روزها چند ساعت در شهر می گشتم و شب ها تا دیروقت با اهالی بم در کنار آتش می نشتیم و صحبت می کردیم. همین صحبت ها و مشارکت در غم انها و "بازیگری" بجای "تماشاگری" نخستین تجربه من در بافتار بم پس از زلزله بود. چهار روز گذشت، چهار روزی که مرا تا مرز افسردگی پیش برده بود. سبب آن را قبلا بیان کردم: منِ بی تجربه در بافتاری زنده ای از این دست، یادنگرفته بودم که در همه اندوه ها شریک نشوم. باید در عمل می آموختم و البته چنین شد. در روزهای پایانی بازدید به خود آمدم و متوجه شدم یا در غم ها شریک شده ام یا به مشاهده مواد فرهنگی مرده پرداخته ام. از خودم پرسیدم چه چیزی را ارزیابی کنم؟ در عمل انجام چه نوع طرحی را در نظر داریم. منظورم طرحی باستان شناختی است؟ که به ارزیابی مواد فرهنگی و ساختارهای فرهنگی در بافتار مرده می پردازد. طرحی قوم شناختی است که به توصیف و مصاحبه و گرداوری اطلاعات از طریق مصاحبه یا مشاهده مشارکتی می پردازد؟ البته هیچ یک از این دو مد نظر ارزیابی من نبود. یک نکته در بافتار بم را یادآور شوم: در بم آن روزها ،پس از زلزله، حتی با کیسه خواب و چهار پتو هرگز نمی شد صبح ها پس از ساعت 45/3 خوابید از سرما و سوز بیدار می شدیم و این فرصت خوبی برای تامل و ارزیابی بود. همین صبح ها شاید مرا از مهلکه "بازیگری" برون اورد.
در پایان همان بازدید و در صبح های یاد شده متوجه شدم باید به مشاهده بپردازیم. منظورم بجای "بازیگری" موقعیت "تماشاگری" را کسب کنیم. اما چه چیزی را مشاهده کنیم و با چه اهدافی ؟ خوب معما چو حل گشت آسان شود. گام اول: بافتار مردۀ زلزله زده را مشاهده کنیم. خوب که چه شود. گام دوم انسان یعنی عامل فعال در این بافتار خاص را مشاهده کنیم. گام سوم، می توانیم با او مصاحبه هم بکنیم. خوب شد، مصاحبه و مشاهده توام. چگونه هریک را کنترل کنیم. هریک را با دیگری یعنی مصاحبه را با مشاهده و برعکس. به عبارت دیگر کنترل نه هریک از این دو، رهگشای دیگری باشد تا واقع نمایی داده های گردآوری شده تامین شود. حال یک سئوال جدی که عدۀ زیادی در این چند ساله طرح کرده اند: کمک های انسان دوستانه و دولتی چه می شود؟ پس باید یک گروه اطلاعات جنبی نیز برای پیرایش پژوهش و داده های آن در آینده نیز گرداوری می کردیم.
از بم که برمی گشتم فقط می توانستم بگویم که "ارزیابی مثبت است" می توانیم طرحی پیشنهاد کنیم. تا حدودی روش کلی پژوهش را هم دریافته بودم و البته همین اندازه کافی بود. آن زمان نمی توانستم ارزیابی کنم اما امروز وقتی مرور می کنم، می توانم بگویم (بدون اینکه خودم بدانم) دست پر از بم برمی گشته بودم. امیدوارم یکطرفه به قاضی نرفته باشم.
تامروری دیگر بر دست هایمان در گذشته که پر بوده اند یا خالی!
آن روزها هیئت جیرفت فعال بود. ما همه پس از بم سری نیز از جیرفت و دکتر مجیدزاده می زدیم. دکتر آذرنوش که به جیرفت رفت، من در بم ماندم. حال زمان ارزیابی در مورد قوم باستان شناسی فاجعه بود. روزها چند ساعت در شهر می گشتم و شب ها تا دیروقت با اهالی بم در کنار آتش می نشتیم و صحبت می کردیم. همین صحبت ها و مشارکت در غم انها و "بازیگری" بجای "تماشاگری" نخستین تجربه من در بافتار بم پس از زلزله بود. چهار روز گذشت، چهار روزی که مرا تا مرز افسردگی پیش برده بود. سبب آن را قبلا بیان کردم: منِ بی تجربه در بافتاری زنده ای از این دست، یادنگرفته بودم که در همه اندوه ها شریک نشوم. باید در عمل می آموختم و البته چنین شد. در روزهای پایانی بازدید به خود آمدم و متوجه شدم یا در غم ها شریک شده ام یا به مشاهده مواد فرهنگی مرده پرداخته ام. از خودم پرسیدم چه چیزی را ارزیابی کنم؟ در عمل انجام چه نوع طرحی را در نظر داریم. منظورم طرحی باستان شناختی است؟ که به ارزیابی مواد فرهنگی و ساختارهای فرهنگی در بافتار مرده می پردازد. طرحی قوم شناختی است که به توصیف و مصاحبه و گرداوری اطلاعات از طریق مصاحبه یا مشاهده مشارکتی می پردازد؟ البته هیچ یک از این دو مد نظر ارزیابی من نبود. یک نکته در بافتار بم را یادآور شوم: در بم آن روزها ،پس از زلزله، حتی با کیسه خواب و چهار پتو هرگز نمی شد صبح ها پس از ساعت 45/3 خوابید از سرما و سوز بیدار می شدیم و این فرصت خوبی برای تامل و ارزیابی بود. همین صبح ها شاید مرا از مهلکه "بازیگری" برون اورد.
در پایان همان بازدید و در صبح های یاد شده متوجه شدم باید به مشاهده بپردازیم. منظورم بجای "بازیگری" موقعیت "تماشاگری" را کسب کنیم. اما چه چیزی را مشاهده کنیم و با چه اهدافی ؟ خوب معما چو حل گشت آسان شود. گام اول: بافتار مردۀ زلزله زده را مشاهده کنیم. خوب که چه شود. گام دوم انسان یعنی عامل فعال در این بافتار خاص را مشاهده کنیم. گام سوم، می توانیم با او مصاحبه هم بکنیم. خوب شد، مصاحبه و مشاهده توام. چگونه هریک را کنترل کنیم. هریک را با دیگری یعنی مصاحبه را با مشاهده و برعکس. به عبارت دیگر کنترل نه هریک از این دو، رهگشای دیگری باشد تا واقع نمایی داده های گردآوری شده تامین شود. حال یک سئوال جدی که عدۀ زیادی در این چند ساله طرح کرده اند: کمک های انسان دوستانه و دولتی چه می شود؟ پس باید یک گروه اطلاعات جنبی نیز برای پیرایش پژوهش و داده های آن در آینده نیز گرداوری می کردیم.
از بم که برمی گشتم فقط می توانستم بگویم که "ارزیابی مثبت است" می توانیم طرحی پیشنهاد کنیم. تا حدودی روش کلی پژوهش را هم دریافته بودم و البته همین اندازه کافی بود. آن زمان نمی توانستم ارزیابی کنم اما امروز وقتی مرور می کنم، می توانم بگویم (بدون اینکه خودم بدانم) دست پر از بم برمی گشته بودم. امیدوارم یکطرفه به قاضی نرفته باشم.
تامروری دیگر بر دست هایمان در گذشته که پر بوده اند یا خالی!