۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

تبصره ای بر فروپاشی فرهنگی

سرزمین من کهنه شده
امروز مخابره شد که باراک اوباما جایزه صلح نوبل را خواهد گرفت. نمی دانم چرا؟ اما انقدر هم اهمیت ندارد که به آن بپردازم که چرا چنین خواهد شد. انان که با آن سابقه طولانی جایزه صلح می دهند مبانی و قواعدی دارند و جلو نکته سنجی رسانه ها جهان این مهم را انجام می دهند. اعتبار دارند و تصمیم شان نیازمند بررسی من نیست.
نیاکان او(باراک) و احتمالا همسرش برده بوده اند. در دنیای جدید (منظورم سرزمین امریکا است) جایی که ما فکر می کنیم جهان را به بردگی می برد؛ برده زاده ای ریئس جمهور شده و هم او برنده جایزه صلح نوبل می شود و او این جایزه را با تعداد زیادی از جمله چند ایرانی تقسیم می کند. می توانیم برای اینکه خود را راحت کنیم همه و همه آنچه برخواسته از شکوفایی فرهنگ، تمدن و انسانیت بشری است را زد و بند استکبار جهانی بدانیم! اما اگر چنین کنیم که انسان، فرهنگ و بافتار فرهنگی و ساختارهای آن را به تعصب فروخته ایم. یا بهتر است بگویم مرض کج فهمی در دنیای معاصر ما را گرفتار کرده است.
قصد جسارت به احدی را ندارم اما می خواهم همسانان او در خاور نزدیک را که گویند خاستگاه تمدن بشری بوده است با او مقایسه کنم. مگر نه او برخاسته از فرهنگی کم ریشه است و ما بر تمدنی دیرپا تکیه زده ایم. پسر اسد پس از مرگ پدرش در سوریه به قدرت رسید و برحدود یک سوم لوانت(مدیترانه شرقی) حکم می راند. به اندازه باراک اوباما از او اطلاعات نداریم اما می دانیم بر سرزمینی در زمان معاصر حکومت می کند که خاستگاه دیرپاترین فرهنگ بشری در روستا نشینی است. می دانیم مادام العمر براین جایگاه تکیه زده. می دانیم با کشور ما دوستی دارد و ... البته می دانیم که بعید است تا اخر عمر بتواند جایزه صلح نوبل بگیرد.
حسنی مبارک در مصر دیگر خاستگاه تمدن بشری، مشابه او و حتی بدتر از اوست. سال هاست بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده و بجز همان جایگاه به نظر می رسد چیز دیگر برایش اهمیت ندارد. به هر قیمت همان جایگاه را چسبیده است. جای شکرش باقی که با کشور ما دستش در یک کاسه بزرگ مانند خاور نزدیک نیست. اما نه تنها جایزه صلح نگرفته و نخواهد گرفت بلکه به سبب کهولت و کسالت صدها و هزاران بهتر از او برای مصر هست. اما ساختار و راهکاری که انها را به این جایگاه برساند و به جایزه صلح نوبل نزدیک کند در مصر و پیشینه اش از قرار معلوم وجود ندارد.
عراق وارث سرزمین میانرودان را در نظر اورید. کاش مانند مصر و سوریه بود. چنان است که هرروز می بینید و می شنوید" آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است". حاکمان این سرزمین دیرین با دیرپایرین ساختارهای حکومتی و نگارش در فرهنگ بشری نیز یا نمی دانند یا نمی توانند آن ارثیه گرانبها را امروزی کرده و مورد استفاده قرار دهند.
به سرزمین سند هم گذری کنیم و نظری بیافکنیم (پاکستان منظور من است). همکار باراک اوباما آصف علی زرداری که بجای زر ، زرادخانه اتمی دارد(جمله خوب خوانده نمی شود). اما افسوس نمی تواند آن را در مقابل طالبها بکار بگیرد. برعکس خواب از چشم جهانیان ربوده شده که مبادا طالبان بر آن اندوخته دست یابد. آصف پس از ترور ناجوانمردانه همسر مشهورش(بی نظیر بوتو) به این جایگاه رسید. و در خواب شب روی آرامش را نمی تواند دید؛ تا چه رسد به اینکه به جایزه صلح نوبل فکر کند.
دوستی می گفت: به نظر من باراک بیش از آنکه جایزه را برای کارهای خودش در مورد صلح برده باشد، جایزه ای برده برای فرایند بسیار دراز مدتی که طی آن سیاهان از برده به رئیس جمهور تغییر جایگاه داده اند. فرایندی بدون خشونت و بسیار صلح آمیز از طرف سیاهان که نمادهای هنری، رقص، آواز، شعر، داستان و نمادهای مذهبی و علمی – حقوقی آن بسیار بیشتر از نمادهای پارتیزانی اش بوده است. کسی یادش نمی آید سیاهی در این فرایند دراز مدت حتی برای دفاع از خودش ترور کرده باشد اما بسیار ترور شده اند. بیش از آنکه بکشند، دانش و هنر خود را افزودند.
ایران را از قلم نیاندازیم اما نمی توانیم چنانکه واقع نمایی فرهنگ مندانه می طلبد، توصیف و بررسی اش کنیم. جاده خاکی اینجا بکار می آید. سرزمین دیرپای ابرحکومت های دوره تاریخی(مثلا هخامنشی) این روزها زیر دست و پای شماست. خودتان می توانید توصیف بررسی و اظهار نظر کنید. من حتی از همکار باراک اوباما ذکر نام هم نمی کنم و اطمینان دارم هرقدر هم متعصب و یکسویه نگر باشیم نمی توانیم او را لایق جایزه صلح نوبل قلمداد کنیم. حتی به هزار قدمی آن هم نخواهد رسید. شاید اظهار نظر برعکس در موردش واقع نما باشد.
فکر می کنید مشکل از کجاست که بعضی ساختارها باراک اوباما تحویل جامعه جهانی می دهد و بعضی دیگر انان که نام بردم. من فکر می کنم سرزمین ما کهنه شده است. به قول "کتیبه های دوره تاریخی و متون اساطیری" در خاور نزدیک ما ارواح خبیث لانه کرده اند. می توانید جدی بگیرید چون جدی می نویسم. اما آنچه در آن زمان اروح خبیث خوانده می شد امروز و به نظر من ساختارهایی است که بطور پیچیده و در هم تنیده ای از گذشته برای ما در سرزمین دیرپایمان به ارث رسیده است. ساختارهایی که با سروته شدن ساعت شنی توسعه جوامع انسانی طی فرآیند رنسانس و پس از آن هر روز ابتکار عمل را از ما گرفته و به فرهنگ های جدید در دنیای جدید توانایی های نادیده و ناشنیده داده است.
به نظر نباید در مورد جوامع انسانی و دانش های و علوم انسانی فکر کرد. نباید فرایندهای فرهنگی بلند مدت و تاثیر آن بر جامعه معاصر را ارزیابی کرد. لازم نیست علوم انسانی داشته باشیم چون ساختارهای درهم تنیده انتزاعی، همان ارواح خبیثه دوره تاریخی؛ هستند. و جامعه ما و انسان ها را می برند به جاهایی که حتی خیال هم نمی تواند برود.
یادتان نرود در فرهنگ هایی که ریشه ای ندارند اما جهان را در تسخیر دارند تا جایی که من می دانم متخصصان علوم انسانی ( به ویژه حقوق ، علوم سیاسی و اقتصاد) بر کرسی(موقت) حاکمیت پهلو می زنند. یکی از همان ها که پیشینه اش و نیاکانش برده بوده اند برنده جایزه صلح نوبل هم می شود. در کشور ما تا یاد دارم مهندسان و پزشکان همه امور جامعه از انسانی گرفته تا حیوانی را رتق و فتق کرده و می کنند. توسعه هم در فرهنگ ما توسعه فیزیکی درک می شود نه توسعه فرهنگی. در اینجا گویی چنانکه در جوامع انسانی باب است دین جزء فرهنگ نیست کل فرهنگ است. حال دوطرف معادله پیدا شده مجهول علوم انسانی است که در اثر همکاری و همراهی این دو طرف نصف و نیم حذف شده بود حال قرار است تخم و ترکه اش هم بر باد داده شود.
شاید بتوانیم پیشنهاد کنیم که بازهم دارد ساعت شنی توسعه جوامع انسانی سروته می شود. ما و فرهنگ ریشه دارمان در همان گام های اولیه توسعه فیزیکی و فن آوری مانده ایم و با آن دست و پا می زنیم. نکند سوراخ دعا را گم کرده ایم؛ انهم در هزارتوی فرهنگ دیر پایمان نکند!!
عمران گاراژیان بدرود

هیچ نظری موجود نیست: