شاید پارادیمی در نطفه
بازیگرانش و تماشاگرانش
در همین وب لاگ درباره پارادیم به آن اندازه نوشته ام که حال نیاز نباشد دربارۀ آن شرح دهم. همچنین می توانید به شماره پنج نشریه باستان پژوهی(صص 100تا 102) نگاه کنید.
در پژوهش قوم باستان شناسی فاجعه بم پس از زلزله(اطلاعات در مورد آن در سایت Anthropology.ir شاخه باستان شناسی در اختیار است) ما بویژه من آموختم(برخلاف باستان شنان، روش های مورد علاقه و پسند شان و اقضای داده هایشان) در عرض موضوع، تماشاگری کنم. سوژه در آنجا جامعه بم در بافتار فاجعه زلزله و فرآیند بازگشت به روال عادی بود. حال از آن تجربه بهره می برم و پارادایمی شاید در نطفه را تماشاگری می کنم. پیشینه موضوعِ اکنون را چنین شرح می دهم: قوم باستان شناسی فاجعه پس از چند سال منتج به این واقعیت شد که آنچه ما در آن شهر انجام می داده ایم باستان شناسی معاصر بوده است. این در پژوهش های میدانی ما معمول است که در عمل پژوهشی را انجام می دهیم، بعد می فهمیم که نام و اصطلاح و رویکرد آنچه انجام داده ایم، چه بوده است. پس از کسب اطلاعات در مورد باستان شناسی معاصر و حتی پیشنهاد گرایشی با همین نام به دانشگاه های تهران و تربیت مدرس(گروه های باستان شناسی) که هرگز جدی گرفته نشد. خانم پاپلی کاوش در لایه های معاصر بم پس از زلزله را آغاز کرد. به نظرم این سنگ بنایی بود که من به عنوان باستان شناس میدانی نصف و نیم سنتی آشنا با باستان شناسی مدرن و تا حدودی فرامدرن یارای مشارکت در آن را نداشتم. او با پژوهشی در کویت این سنگ بنا را محکم کرد. این پیشینه، از منظری ( شاید در آینده) سوء پیشینۀ او و من در باستان شناسی ایران است. به ادامه بنگرید شما را خسته نخواهم کرد.
این بار مسئله و موضوع چگونه متولد شد؟ ما در همدان از بافتار و حوزه تخصصی و زیست بوم خود دور افتاده ایم. دنبال موضوع متناسب با باستان شناسی معاصر می گشتیم. حتی یادم هست، خانم پاپلی گفتگویی برای چنین پژوهشی در مورد هگمتانه انجام داد. چند دانشجوی کنجکاو داده هایی از زیر زمین دانشکده معرفی کردند. بررسی داده ها نشان می داد که قابلیت برای توسعه بصورت پژوهشی معاصر را دارند. کسب اطلاعات ادامه داده شد. زمینه ها گسترش یافت. سازه و ساختمان دانشکده نیز قابلیت هایی داشت. منظورم دقیقا این است که به همین سادگی که مورد بهره برداری قرار می گیرد نیست!؟ ساختاری پیچیده و چند طبقه و پیشینه ای حیرت افکن و سئوال برانگیز دارد(بیش از این قصد ندارم ابژه را لو دهم). در فرآیندی تدریجی تغییرات کارکردی و توسعه های معنا دار یافته. ابژه چند لایه و برای پژوهش در باستان شناسی معاصر دارای قابلیت انکار ناپذیری است. البته چرا تا حال مورد توجه قرار نگرفته پرسش من نیست. شاید به این سبب که رویکرد معاصر متولد نشده بوده و ... من طبق روال معمول خودم را از باستان شناسی معاصر کمی کنار کشیدم. اکنون توجیه می کنم: برای مشاهده گری.
داده ها و ساختارها ارزیابی شدند مشاهدات ادامه پیدا کرد. ارزیابی مثبت بود. مصداق آب در کوزه ما گرد جهان می گردیم. نگشتیم یا من مشاهده گر بهتر است بنویسم نگشتند. در این نیمسال درس هایی داشتیم پایان نامه های کارشناسی هم می توانست به کلاس ها و دانشجویان اضافه شود. منظور پرسنل مهیا بود. تا اینجا موضع ها مشخص است. من در کنار موضوع و مشاهده گر هستم مانند بم. خانم پاپلی بازیگر اصلی است و دانشجویان باستان شناسی که پایان نامه با ما دارند یا کلاس موزه داری را می گذرانند بازیگران دیگر. شاید من کارم مشاهده انها و فرآیند پژوهش است. در شعار چیزی مانند باستان شناسی باستان شناسان. در عمل کسی که کنار ایستاده و می گوید لنگش کن.
بدون شک من تنها مشاهده گر نخواهم بود. این نطفه تماشاگران بسیاری خواهد داشت. تماشاگرانی که در فرآیند پژوهش بازیگری و تماشاگری خواهند کرد. دانشکده رحمی است که تازه باردار شده. موضوع متولد خواهد شد. دهان به دهان پخش می شود. عمل و عکس العمل، کنش و واکنش در بافتار زنده در پی خواهد داشت. شاید پارادایمی در باستان شناسی ایران در حال شکل گیری است؛ کسی چه می داند. قابلیت بازیگرنش و تماشاگرانش و خودش من را به این نتیجه رسانده که دیر یا زود پارادایمی یا بخش قابل توجه از پاردایم باستان شناسی معاصر در ایران خواهد شد(بازهم بیش از این قصد لو دادن ندارم شاید چنین حق و مجوزی را برای خودم قائل نیستم و ندارم؛ با پوزش از خواننده محترم ).
باستان شناسی آینده: آنچه اکنون درعمل مزمزه می کنم. آیندۀ این پژوهش، آینده عوامل دخیل در آن و آییندۀ این بافتار؛ بحث هایی هستند، که در ادامه به آن می پردازم. این پژوهش در عمل از نظر من با فراگیری که شروع کرده، نخواهد توانست ادامه دهد. آنقدر روز آمد است که مخالفت های شدیدی را بر خواهد انگیخت. تنها امیدم به این است که مخالفت ها از راهکارهای اخلاقی و با روش های علمی ارائه شود. در این صورت قابلیت تبدیل شدن به گفتمان را خواهد داشت؛ یادآوری می کنم این تنها امید و آرزو است. راهکار پیشنهادی این مشاهده گر تبدیل کردن زود هنگام آن به رویکرد چند رشته ای و بین رشته ای است. مشارکت دادن دانشجویان رشته های دیگر حتی با رویکرد های خودشان بجای بستن درب های رابطه پیشنهاد به عوامل آن است.
عوامل دخیل در پژوهش بخصوص دانشجویان تازه وارد به باستان شناسی با مشارکت در این پژوهش گرچه خود را در اکثر موارد از بیهودگی و سردرگمی و اتلاف وقت و ناتوانی در برقراری ارتباط با باستان شناسی نجات خواهند داد اما لازم است بدانند انچه موجب ابقای و انگیزه انها در باستان شناسی شده در آینده نزدیک ممکن است به حربه ای برای حمله به انها و ایجاد محدودیت برایشان تبدیل شود. چراکه عمده باستان شناسی در ایران رویکرد ناسیونالیستی و تمامیت خواه است که هیچ رویکردی جز رویکرد تاریخ گذشته خود را بر نمی تابد. وظیفه من آگاهی دادن و خودآگاه کردن آنها است. آنها به نظرم باید در نظر داشته باشند آنگونه که در مطلب قبلی پیشنهاد کرده ام این آغاز شیرین و ملموس باستان شناسی برای آنها است نه انتها و غایت آن؛ این مورد البته امید و آرزوی این مشاهده گر است امید و آرزویی که واقعی بودنش را آینده نشان خواهد داد. دانشجویان ترم بالایی منظورم آنها که پایان نامه دارند اگر تا حالا واحدهایشان را با کیفیت جذب کرده باشند بزوردی دچار پارادوکسی بنیادی در رویکردشان می شود. پارادوکسی که کنار آمدن با آن بستگی بسیاری به عاملیت خود آنها خواهد داشت. اگر تا حال بطور غیر فعال تنها واحد ها را گذرانده باشند و در آن عمیق نشده باشند، آینده روشنتری در این پژوهش خواهند داشت؛ چون با آن ارتباط بدون پارادوکسی برقرار خواهند کرد. یادآوری آنچه در اینجا می نوسیم از واقعیتی که پیش بینی می کنم مطلق تر است این به سبب ابزار بیان و نوشتار است.
آینده این بافتار به این صورت پیش بینی می شود: هرچه این پژوهش جدی تر گرفته شود یا پربار تر پیش رود حاشیه های بیشتری خواهد داشت. این پژوهش اندک آرامشی که در بافتار ما ممکن بود پدید آید را از بین خواهد برد. برداشت من براین است که پیشنهاد دهندگان ناگزیر به ترک این بافتار می شوند. اگر این پیش بینی جامه عمل بپوشد جای نگرانی در مورد پژوهشگران باقیمانده در این بافتار است و حداقل آن است که رنگ عوض کردن را برای بقا تجربه خواهند کرد و طیف متکثری از این رفتار بسته به عوامل متکثر دخیل در آن. واقعیت این است که این قبض و بسط ها عوامل تقویت و تبدیل شدن یک پژوهش به پارادایم است. هزینه و تاوان چیزی شبیه این؛ چراکه با مخالفت های شدید است که پژوهشی با مبنا و به روز مطرح شده، فراگیر می شود و در نهایت پارادایم می شود. من اگر جای اندیشه های مخالف این پژوهش بودم با جدی نگرفتن آن زمینه های خاموشی این آتش زیر خاکستر را فراهم می کردم. اما کو خوداگاهی! همه منتظر می مانیم تا آینده، تبدیل به زمان حال شود. انگاه زمان ارزیابی بی رحمانه و البته مبتنی بر مبانی صاحب این قلم و پیش بینی هایش فرارسیده است.
بازیگرانش و تماشاگرانش
در همین وب لاگ درباره پارادیم به آن اندازه نوشته ام که حال نیاز نباشد دربارۀ آن شرح دهم. همچنین می توانید به شماره پنج نشریه باستان پژوهی(صص 100تا 102) نگاه کنید.
در پژوهش قوم باستان شناسی فاجعه بم پس از زلزله(اطلاعات در مورد آن در سایت Anthropology.ir شاخه باستان شناسی در اختیار است) ما بویژه من آموختم(برخلاف باستان شنان، روش های مورد علاقه و پسند شان و اقضای داده هایشان) در عرض موضوع، تماشاگری کنم. سوژه در آنجا جامعه بم در بافتار فاجعه زلزله و فرآیند بازگشت به روال عادی بود. حال از آن تجربه بهره می برم و پارادایمی شاید در نطفه را تماشاگری می کنم. پیشینه موضوعِ اکنون را چنین شرح می دهم: قوم باستان شناسی فاجعه پس از چند سال منتج به این واقعیت شد که آنچه ما در آن شهر انجام می داده ایم باستان شناسی معاصر بوده است. این در پژوهش های میدانی ما معمول است که در عمل پژوهشی را انجام می دهیم، بعد می فهمیم که نام و اصطلاح و رویکرد آنچه انجام داده ایم، چه بوده است. پس از کسب اطلاعات در مورد باستان شناسی معاصر و حتی پیشنهاد گرایشی با همین نام به دانشگاه های تهران و تربیت مدرس(گروه های باستان شناسی) که هرگز جدی گرفته نشد. خانم پاپلی کاوش در لایه های معاصر بم پس از زلزله را آغاز کرد. به نظرم این سنگ بنایی بود که من به عنوان باستان شناس میدانی نصف و نیم سنتی آشنا با باستان شناسی مدرن و تا حدودی فرامدرن یارای مشارکت در آن را نداشتم. او با پژوهشی در کویت این سنگ بنا را محکم کرد. این پیشینه، از منظری ( شاید در آینده) سوء پیشینۀ او و من در باستان شناسی ایران است. به ادامه بنگرید شما را خسته نخواهم کرد.
این بار مسئله و موضوع چگونه متولد شد؟ ما در همدان از بافتار و حوزه تخصصی و زیست بوم خود دور افتاده ایم. دنبال موضوع متناسب با باستان شناسی معاصر می گشتیم. حتی یادم هست، خانم پاپلی گفتگویی برای چنین پژوهشی در مورد هگمتانه انجام داد. چند دانشجوی کنجکاو داده هایی از زیر زمین دانشکده معرفی کردند. بررسی داده ها نشان می داد که قابلیت برای توسعه بصورت پژوهشی معاصر را دارند. کسب اطلاعات ادامه داده شد. زمینه ها گسترش یافت. سازه و ساختمان دانشکده نیز قابلیت هایی داشت. منظورم دقیقا این است که به همین سادگی که مورد بهره برداری قرار می گیرد نیست!؟ ساختاری پیچیده و چند طبقه و پیشینه ای حیرت افکن و سئوال برانگیز دارد(بیش از این قصد ندارم ابژه را لو دهم). در فرآیندی تدریجی تغییرات کارکردی و توسعه های معنا دار یافته. ابژه چند لایه و برای پژوهش در باستان شناسی معاصر دارای قابلیت انکار ناپذیری است. البته چرا تا حال مورد توجه قرار نگرفته پرسش من نیست. شاید به این سبب که رویکرد معاصر متولد نشده بوده و ... من طبق روال معمول خودم را از باستان شناسی معاصر کمی کنار کشیدم. اکنون توجیه می کنم: برای مشاهده گری.
داده ها و ساختارها ارزیابی شدند مشاهدات ادامه پیدا کرد. ارزیابی مثبت بود. مصداق آب در کوزه ما گرد جهان می گردیم. نگشتیم یا من مشاهده گر بهتر است بنویسم نگشتند. در این نیمسال درس هایی داشتیم پایان نامه های کارشناسی هم می توانست به کلاس ها و دانشجویان اضافه شود. منظور پرسنل مهیا بود. تا اینجا موضع ها مشخص است. من در کنار موضوع و مشاهده گر هستم مانند بم. خانم پاپلی بازیگر اصلی است و دانشجویان باستان شناسی که پایان نامه با ما دارند یا کلاس موزه داری را می گذرانند بازیگران دیگر. شاید من کارم مشاهده انها و فرآیند پژوهش است. در شعار چیزی مانند باستان شناسی باستان شناسان. در عمل کسی که کنار ایستاده و می گوید لنگش کن.
بدون شک من تنها مشاهده گر نخواهم بود. این نطفه تماشاگران بسیاری خواهد داشت. تماشاگرانی که در فرآیند پژوهش بازیگری و تماشاگری خواهند کرد. دانشکده رحمی است که تازه باردار شده. موضوع متولد خواهد شد. دهان به دهان پخش می شود. عمل و عکس العمل، کنش و واکنش در بافتار زنده در پی خواهد داشت. شاید پارادایمی در باستان شناسی ایران در حال شکل گیری است؛ کسی چه می داند. قابلیت بازیگرنش و تماشاگرانش و خودش من را به این نتیجه رسانده که دیر یا زود پارادایمی یا بخش قابل توجه از پاردایم باستان شناسی معاصر در ایران خواهد شد(بازهم بیش از این قصد لو دادن ندارم شاید چنین حق و مجوزی را برای خودم قائل نیستم و ندارم؛ با پوزش از خواننده محترم ).
باستان شناسی آینده: آنچه اکنون درعمل مزمزه می کنم. آیندۀ این پژوهش، آینده عوامل دخیل در آن و آییندۀ این بافتار؛ بحث هایی هستند، که در ادامه به آن می پردازم. این پژوهش در عمل از نظر من با فراگیری که شروع کرده، نخواهد توانست ادامه دهد. آنقدر روز آمد است که مخالفت های شدیدی را بر خواهد انگیخت. تنها امیدم به این است که مخالفت ها از راهکارهای اخلاقی و با روش های علمی ارائه شود. در این صورت قابلیت تبدیل شدن به گفتمان را خواهد داشت؛ یادآوری می کنم این تنها امید و آرزو است. راهکار پیشنهادی این مشاهده گر تبدیل کردن زود هنگام آن به رویکرد چند رشته ای و بین رشته ای است. مشارکت دادن دانشجویان رشته های دیگر حتی با رویکرد های خودشان بجای بستن درب های رابطه پیشنهاد به عوامل آن است.
عوامل دخیل در پژوهش بخصوص دانشجویان تازه وارد به باستان شناسی با مشارکت در این پژوهش گرچه خود را در اکثر موارد از بیهودگی و سردرگمی و اتلاف وقت و ناتوانی در برقراری ارتباط با باستان شناسی نجات خواهند داد اما لازم است بدانند انچه موجب ابقای و انگیزه انها در باستان شناسی شده در آینده نزدیک ممکن است به حربه ای برای حمله به انها و ایجاد محدودیت برایشان تبدیل شود. چراکه عمده باستان شناسی در ایران رویکرد ناسیونالیستی و تمامیت خواه است که هیچ رویکردی جز رویکرد تاریخ گذشته خود را بر نمی تابد. وظیفه من آگاهی دادن و خودآگاه کردن آنها است. آنها به نظرم باید در نظر داشته باشند آنگونه که در مطلب قبلی پیشنهاد کرده ام این آغاز شیرین و ملموس باستان شناسی برای آنها است نه انتها و غایت آن؛ این مورد البته امید و آرزوی این مشاهده گر است امید و آرزویی که واقعی بودنش را آینده نشان خواهد داد. دانشجویان ترم بالایی منظورم آنها که پایان نامه دارند اگر تا حالا واحدهایشان را با کیفیت جذب کرده باشند بزوردی دچار پارادوکسی بنیادی در رویکردشان می شود. پارادوکسی که کنار آمدن با آن بستگی بسیاری به عاملیت خود آنها خواهد داشت. اگر تا حال بطور غیر فعال تنها واحد ها را گذرانده باشند و در آن عمیق نشده باشند، آینده روشنتری در این پژوهش خواهند داشت؛ چون با آن ارتباط بدون پارادوکسی برقرار خواهند کرد. یادآوری آنچه در اینجا می نوسیم از واقعیتی که پیش بینی می کنم مطلق تر است این به سبب ابزار بیان و نوشتار است.
آینده این بافتار به این صورت پیش بینی می شود: هرچه این پژوهش جدی تر گرفته شود یا پربار تر پیش رود حاشیه های بیشتری خواهد داشت. این پژوهش اندک آرامشی که در بافتار ما ممکن بود پدید آید را از بین خواهد برد. برداشت من براین است که پیشنهاد دهندگان ناگزیر به ترک این بافتار می شوند. اگر این پیش بینی جامه عمل بپوشد جای نگرانی در مورد پژوهشگران باقیمانده در این بافتار است و حداقل آن است که رنگ عوض کردن را برای بقا تجربه خواهند کرد و طیف متکثری از این رفتار بسته به عوامل متکثر دخیل در آن. واقعیت این است که این قبض و بسط ها عوامل تقویت و تبدیل شدن یک پژوهش به پارادایم است. هزینه و تاوان چیزی شبیه این؛ چراکه با مخالفت های شدید است که پژوهشی با مبنا و به روز مطرح شده، فراگیر می شود و در نهایت پارادایم می شود. من اگر جای اندیشه های مخالف این پژوهش بودم با جدی نگرفتن آن زمینه های خاموشی این آتش زیر خاکستر را فراهم می کردم. اما کو خوداگاهی! همه منتظر می مانیم تا آینده، تبدیل به زمان حال شود. انگاه زمان ارزیابی بی رحمانه و البته مبتنی بر مبانی صاحب این قلم و پیش بینی هایش فرارسیده است.
من همیشه منتظر شنیدن هستم و از بسیار گفتن در رنجم.
درود و بدورد
عمران گاراژیان
درود و بدورد
عمران گاراژیان