کلاسم را مگیر از من
چرا می بگسلی پیوند، میان نسل هایی چند
چرا اخلاق را در کوزه بنهادی!
کنون با مزدهایی چند، آیا می کنی شادی؟!
کمینه، می زنی لبخند.
کلاسم را مگیر از من
مرا مزد، ای رفیق دست و پا در بند
نباشد اخر ماه و ریالی چند
مرا مزد ای رفیق از دوستان لبخند!
مرا مزد ای رفیق از دشمنان، خرسند.
کلاسم را مگیر از من
کنون در گوشه تنهایی خویشم
تامل می کنم، گه می زنم لبخند!
که دنیا را تداوم اینچنین تا چند؛
ریا، تزویر، رنگی چند را کی می کنی دربند.
۱ نظر:
گرگها هرگز گریه نمی کنند اما بعضی وقتها آنقدر عرصه زندگی به آنها تنگ می شود که بر سر بلندترین کوهها میروند و دردناک ترین زوزه هارا می کشند.
ارسال یک نظر