۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

به همکارانم در میراث فرهنگی

هان بچه ها سلام
گویم به یک کلام
شمشیر در نیام
بود و کشیده شد
اکنون به دست مست
تیغی کشیده، هست
بالا، بلند و پست
پندارد هرکه هست.
اکنون به وهم خویش
کاری برند پیش
با زخمۀ زبان هردم زنند نیش!
ما صبر می کنیم.
بسیار مثل شان
هر دوره هر زمان
بودند در جهان
رفتند پیش از این
دفن اند زیر کین.
آیندگانمان، همکار خسته ام
شاگرد و بچه ها!
با کمچه هایمان
کاوند جانشان
گویند داستان
گویند این کسان
بودند ناکسان، بودند ناکسان ...

۶ نظر:

شادی قزوینی گفت...

درود وبلاگ خیلی قشنگی دارین . استاد عزیز دوستت دارم با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده عزیزتان.

شفق گفت...

با سلام خدمت استاد گرام،
شعرتون قشنگ بود ولی حس کردم پر از کینه است.شایدم یه دلخوری عمیق...

تو زندگی از خیلی چیزا باید گذشت وگرنه زندگیمون میگذره!

شفق گفت...

با عرض شرمنگی و جسارت فونت شعرهایتان خیلی ریز می باشد و یک جفت چشم تلسکوپی برای خواندنش لازم است.!!!!D:

Omran Garazhian گفت...

اره اخیرا پنجره تغییر فونت ها ناپدید شده نوی دانم چگونه تغییر داد هی شود. اگر کسی می داند راهنمایی کند می پذیرم خودم نیز برای خواندنش مشکل دارم.

ناشناس گفت...

شاید شفق عزیز ولی ما انسان هستیم. من برای این زندگی می کنم که انسان باشم و برای این ادامه می دهم که متعادل باشم. شاید برداشت شما درست است اما شعر اکثرا نااگاهانه است اگر بتوان اینها را شعر خواند. ابایی ندارم اگر گاهی کینه ورزیده شده مشکلی نمی بینم. اول انکه در ناخوداگاه نمی توان گذشت کرد. دوم اینکه دلیلی برای پنهان کاری در کاری که نمی توانم نمی بینم. سوم اینکه از ایده ال شدن پرهیز می کنم دوست دارم واقعی باشم همانکه هستم. چهارم از نکته سنجی شما ممنون چون لایه های پنهان را به من نشان می دهید. درود بر شما

شفق گفت...

درسته ولی همیشه باید یادمون باشه اونایی موفق به بقائ نسل شدن که خودشونو با شرایط محیط وفق دادن. خودتون بهمون یاد دادین!