۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

تنهایی

تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که کفدارها از مُردار عمرم بهره بر می گیرند،
وقتی که بافتار خونآشام چون زالویی مرا می مکند!
وقتی که روبه هان مکار، تا اتمام کار، منتظر کفدارها هستند.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که در غروب ابری و مه آلود،
همه چیزی حتی بودن در ابهام فرو می رود.
وقتی که زالوهای نفت خور سرزمین مرا می مکند!
و صنعت سر دیگر زالوها، ابر و مِه و تاریکی تولید می کند.
وقتی که گونه ای از میان گونه ها؛ گوناگون می شود،
سیطره می افکند به بردگی بر، می کشد.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
وقتی که پول نفت، سیاه پلشت زفت،
از فراز هرم قدرت، آلوده می کند.
وقتی که پول نفت، انسانیت بی جنبه گان را
به حیوانیت، درنده خویی،ک ... منتهی می کند.
وقتی که دین، این پاک متین، ریشه در انسانیت و تمکین،
دستمایه می شود، با قدرت همسایه می شود،
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم.
در روح و جسم، در جان و تن، در بافتار میهن،
در جهان پر پیچ و خم، در آسمان، در زمین،
همزمان و در زمان.
تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم؛ همین ...
مهران مهرانگیز

هیچ نظری موجود نیست: