۱۳۸۶ خرداد ۸, سه‌شنبه

به نام آنکه جان را فکرت آموخت
باستان شناسی در آستانه باستان شناسی مدرن" سخنرانی بود که برای دانشجویان باستان شناسی دانشگاه های تهران و شهر کرد ارائه کردم. چنانکه قول داده بودم سرفصل های آن را ارائه می کنم. لازم می دانم از دانشجویانی که هماهنگی های این سخرانی ها را انجام دادند از جمله آقای امام وردی از دانشجویان دانشگاه تهران و آقای سلیمانی از دانشجویان باستان شناسی شهر کرد صمیمانه تشکر کنم.
خصوصیات باستان شناسی تاریخی – فرهنگی: رشد تکنیکی باستان شناسی
توسعه لایه نگاری، طبقه بندی و سری بندی.
استفاده توام از ترسیم لایه نگاری و برداشت و مستندسازی پلان معماری.
کاوش ها برای لایه نگاری تپه های چند دوره ای.
استخراج توالی زمانی بر مبنای طبقه بندی سبک ها.
استفاده از ریخت شناسی برای تحلیل دوره ای و پراکندگی جغرافیایی.
توجه به کاوش های کسترده افقی و پراکندگی دست افزارها در قسمت های مختلف.
توجه به الگو های زندگی روزانه و توجه به الگوی استقرار در نتیجه کاوش افقی در مقیاس گسترده
.
رویکرد ها ی باستان شناسانه در آستانه باستان شناسی مدرن
رویکرد تاریخی یا باستان شناسی مبتنی برتطور زمانی جوامع انسانی( در قاره های قدیم)باستان شناسی امتداد تاریخ در پیش ازتاریخ: تعریف فرهنگ های باستان شناختی به منظور پیگیری منشا آنها، انتشار و مهاجرت به عنوان فرآیندی طبیعی و ضروری بوسیله باستان شناسان اروپای غربی و پیگیری امتداد پیش از تاریخی گروه های خاص در پیش از تاریخ (رویکرد استعماری به باستان شناسی و تاریخ)
رویکرد فرهنگی یا باستان شناسی مبتنی بر انسان شناسی:محوریت انسان از آن نظر که انسان است: در امریکای شمالی در واکنش به رشد کسب آگاهی درباره پیچیدگی در داده های باستان شناختی باستان شناسی تاریخی – فرهنگی تحول پیدا کرد. باستان شناسان احساس همسنخی با گروه های مورد مطالعه شان نمی کردند و به تغییرات فرهنگی پیش از تاریخ بدون توجه به مهاجرت و انتشار می پرداختند.
باستان شناسی شوروی سابق پس از 1930 پیشرو در توسعه باستان شناسی استقرار و توضیح اجتماعی داده های باستان شناسی بود و رویکرد مارکسیستی به آنها اجازه می داد نخستین باستان شناسانی باشند که تلاش کردند تغییرات در مدارک باستان شناختی را به شکل عوامل اجتماعی درونزا توضیح دهند. آنها از رویکرد مارکسیستی برای تفسیر داده های باستان شناسی بهره می بردند.
بطور کلی پارادایم باستان شناسی تاریخی – فرهنگی تمرکز روی فرهنگ های باستان شناختی بر مراحل عمومی توسعه ترجیح داشت .
از طریق باستان شناسی ملی و منطقه ای باستان شناسی تاریخی – فرهنگی در دنیا توسعه یافته و فراگیر شد.

Ø مشخصات باستان شناسی اروپایی:
1) توجه توائم به گاهنگاری و پراکندگی جغرافیایی
2) روش های ریخت شناسی آنچه مونتیلیوس برمبنای سربندی تامسن ارائه کرد
3) موازی پنداشتن تطور بین تطور مواد فرهنگی و ارگان های زیستی، همچنین تطور تک راستا
4) منشاء دانستن خاورنزدیک به عنوان منشاء تمدن اروپا براساس متون کتاب مقدس
5) باستان شناسی ناسیونالیستی، توجه به سبک و الگوهای زندگی تحت تاثیر اسکاندیناوی

Ø مشخصات باستان شناسی امریکای شمالی:
1) انسان شناسی بواز عمومی شده و فرهنگ های قومی به مثابه یک واحد پایه ای و در انتشار به عنوان عامل اصلی در تغییرات فرهنگی
2) توصیف و بازسازی فرهنگ های گذشته با رویکردی ”هم زمانی“
3) تمرکز روی مطالعه فرهنگ های باستان شناختی و ترجیح آن بر مراحل عمومی توسعه
4) توجه به تاثیر عوامل برونزا در تغییرات فرهنگی با تاکید بر مهاجرت و انتشار
5) نبود رویکرد های ناسیونالیستی

Ø مشخصات باستان شناسی شوروری سابق:
1) طبقه بندی در دوره های کوتاه مدت بدون توجه به فرآیند های بلند مدت
2) باستان شناسی به مثابه گردآوری اطلاعات تاریخی با استفاده از مواد فرهنگی
3)توجه به تطور گرایی فرهنگی (Cultural evolution) توصیف داده ها در چارچوب کلی تطور دوره ای مارکسیستی
4) توجه به عوامل درونزا به عنوان عوامل تغییرات اجتماعی در مقابل باستان شناسی اورپای غربی(1920 ) که تاثیر عوامل برونزا و اختراعات را عوامل تغییرات می دانستند
5) توجه به تطور و آنچه ماسون باستان شناختی جامعه شناختی می خواند بجای مطالعه فرهنگ های خاص.
موضوعات گفتگو: باستان شناسی ایران و خاور میانه چه نوع باستان شناسی است و چه خصوصیاتی دارد؟
موضوعی برای گفت وگو: وجه بومی باستان شناسی ایران و خاور نزدیک چیست؟

Ø باستان شناسی کارکردگرایانه
همگرایی انسان شناسی امریکایی / انگلیسی و تشویق باستان شناسان به در نظر گرفتن عوامل درونزا و برونزا بطور توائم به عنوان سبب تغییرات.
کوشش برای استفاده از داده های باستان شناسی برای بازسازی الگوهای زندگی پیش از تاریخ.
پیگیری مطالعه تغییرات در ساختار و نسبت کارکردی فرای زمان از نشانه های آغاز فرآیند گرایی به عنوان تضاد با ” کارکرد گرایی همزمان“ در مطالعه فرهنگ های پیش از تاریخ است.
تلفیق توائم چشم انداز های باستان شناسی کارکردی و فرآیندی در مطالعه تغییرات با زمینه انسان شناسی اجتماعی و باستان شناسی تاریخی – فرهنگی.
گاهنگاری و مطالعات سیستماتیک.

Ø باستان شناسی ایران:
1) دارای بستری Trans-Modern
2) رویداد گرایی افراطی.
3) انبوه آثار و تداوم و توالی فرهنگ ها، تعداد کم باستان شناسان در کشوری در حال توسعه در نتیجه رشد باستان شناسی نجات.
4) نبود پارادایم و جولان گزاره های شخصی.
5) بومی نشدن باستان شناسی، غیر کاربردی بودن(تزیینی- سرگرمی) تکثر رویکردهای افرادی که دانش اموخته آگادمی های متکثر در برحه های گوناگون اند.
6) فقر رویکرد نظری و روش ها، نبود خط مشی گذاری کلان در عین اجرایی و انحصاری بودن ساختار اجرایی دولتی.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۸, سه‌شنبه

منظومه های معنایی گم شده!

بنام آنکه جان را فکرت آموخت

عنوان اول اما فرعی: منظومه های معنایی گم شده در باستان شناسی
عنوان اصلی : سایه روشن به روشنایی

فیلم سایه روشن را در شبکه یک سیما دیدم. داستان از این قرار بود که کارشناسی برای شناسایی سازنده یک ظرف سفالی به محل ساخت ظرف در شمال کشور رفته بود. زیست بومی سنتی که انطباق و تعاملی بکر با محیط طبیعی را به تصویر می کشید. ارسال کننده اثر یک شهید بود که سال ها قبل شهید شده بود. به نظر می رسد داستان فیلم رگه هایی از واقعیت دارد یا اینکه سازنده فیلم آن را واقعی ساخته بود. نتیجه در پایان فیلم برای بیننده این بود که فرزند شهید که نوجوانی بود سازنده اثراست و آن را به نام پدر شهیدش فرستاده بود. گرچه زمینه فیلم حیرت افکن و توهم زا بود و این ذهنیت را در بوم سنتی بوجود آورده بود که علی مردان( شهید داستان فیلم ) زنده است اما در واقع کارهای دور از انتظار نوجوان این ذهنیت را پدید می آورد. جالب اینکه اینجای داستان هم که شهید فن و فوت هنرش در پخت سفال را به فرزندش آموخته بود در عین واقع نمایی برگرفته از سنت رایج در بین هنرمندان بود و بطور واقعی امکان داشت. این فیلم و نگاه کردن آن از این نظر برای من آموزنده بود که موضوعی را به ذهنم متبادر کرد. آن موضوع این است: استفاده کاربردی در زمینه ی سنتی از مسائل انتزاعی. کاربرد اجتماعی – فرهنگی ذهنیت زنده بودن شهید در داستان فیلم تامین امنیت فرهنگی – اجتماعی خانواده اش می توانست باشد! با این کاربرد نوجوان و مادرش می توانند به زندگی دور از بعضی دغدغه ها ادامه دهند. خواستگاران پی در پی برای زن شهید، بی سرپرست نگریستن به فرزند او . نداشتن حامی و سرپرست برای خانواده و تهدید هایی که بر آن در جامعه مترتب است از این جمله است. ذهنیت زنده بودن علی مردان تا حدودی مانند زنده بودن او است و همان کارکردهای اجتماعی را می تواند داشته باشد. همچنین جایگاهی قدسی و فرازمینی هم به او می دهد. در این داستان زنده بودن علی مردان نمود های مادی و ملموس مانند دسته ی گل وحشی و تولید سفال و خاکستر کوره هم داشت که بوسیله نوجوان تامین می شد و اینجای داستان هم واقعی جلوه می کرد. اما مهم ترین نکته ای که من از فیلم آموختم کاربردی بودن ساختارهای انتزاعی در زمینه جامعه سنتی است. براساس همین آموخته هم به این عنوان رسیدم " منظومه های معنایی گم شده در باستان شناسی".
به نظر می رسد ما باستان شناسان حتی با وجود آثار مادی و نمود مادی اینگونه رفتارها در مواد فرهنگی هرگز نخواهیم توانست با اتکا به زمینه مرده یا حتی با اتکاء توائم به زمینه مرده و زنده، منظومه های معنایی که در زمینه جامعه گذشته موجود بوده پی ببریم. البته ممکن است مواد فرهنگی از منظومه های معنایی در اختیار داشته باشیم. در زمینه اصلی هم ممکن است آن را شناسایی کنیم؛ اما منظومه های معنایی در بستر جوامع، بویژه جوامع سنتی آنقدر انتزاعی اند و در عین انتزاعی بودن، آنقدر کاربردی ممکن است، باشد که بازسازی آن پس از گذشت زمان تقریبا در اکثر موارد غیر ممکن است. نمونه مثال واقعی برای چنین منظومه های معنایی، پیکره های الهه مادر در جوامع دوران نوسنگی است و منظونه های معنایی که در زمینه ی جوامع نوسنگی آغازکشاورزی از آن وجود داشته است!! مگر نه؟
تا آینده ای دیگر، اگر تداوم داشتیم.

۱۳۸۶ فروردین ۷, سه‌شنبه

باستان شناس

باستان شناس
تا اینجای نوشته بطور مختصر در مورد واقعیت های گذشته(ابژه) روش ها و رویکردها اطلاعاتی ارائه کرده ام. اکنون قصدم این است که در مورد باستان شناس بحث کنم: باستان شناس در بحث ما سوژه است یعنی فاعل شناساننده؛ این باستان شناسان هستند که باستان شناسی را می سازند. در مورد این که چه چیزی را می شناسانند یا ابژه چیست؟ اشاره کردم که ابژه در باستان شناسی به نظر من مواد و ساختارهای فرهنگی است. دو نکته را همچنان لازم است شرح دهم: اول اینکه وقتی "فرهنگی " را اضافه می کنم، یعنی در نسبت با انسان و منحصرا انسان نه موجود دیگری؛ چون فرهنگ را اختصاصی این موجود می دانم(جای بحث بیشتر در این مورد در اینجا نیست). دوم اینکه بررسی مواد وساختارهای فرهنگی در باستان شناسی دو رویکرد نسبتا متفاوت را برتافته است. نخست و قدیم تر رویکردی است که محوریت را به زمان (تاریخ) و مواد می دهد و گاهی حتی انسان را از یاد می برد و دوم رویکردی است که محوریت را به انسان می دهد: انسان از آن نظر که انسان است نه از آن نظر که انسان خاص در زمان خاص است "انسان به معنی عام کلمه" انسان به معنی انسان شناختی را مورد مطالعه قرار می دهد. در اینجا با دیدی کل نگر به گونه ای شرح خواهم داد که هر دو رویکرد را در بر گیرد و هر جا که لازم شد بطور اختصاصی در مورد هر رویکرد جداگانه بحث می کنم.
بر باستان شناس بطور عمومی همه عوارض سوژه های دیگر مترتب است اما این سوژه در ارتباط با ویژگی های ابژه اش ویژگی هایی به خود گرفته است؛ او از مواد و ساختارهای فرهنگی برای بازسازی اطلاعاتش در مورد انسان(باستان شناسی مبتنی بر انسان شناسی) و گذشته اش(باستان شناسی مبتنی بر رویکرد پیگیری تاریخ در پیش از تاریخ) بهره می برد. در همین جمله پیرو آخر چند واژه نسبی و کلی است که باستان شناسی را بسیار نسبی می کند1) مواد و ساختارهای فرهنگی و برداشت اطلاعات از آن در راستای دانستن در مورد انسان و گذشته ی اوست. 2) فرهنگ است. 3) انسان. در مورد هریک از این سه مورد و نسبت باستان شناس با ان اطلاعاتی ارائه می کنم.
چنانکه اشاره کردم مواد وساختارهای فرهنگی اطلاعاتی کلی یا بهتر است بنویسم "با دیدی متن گرا و تاریخی زده، اطلاعاتی مبهم در مورد انسان ارائه می دهند: مواد و ساختارهای فرهنگی خاموشند این باستان شناس است که با استفاده از انها گذشته یا نمود رفتارهای انسان در آنها را بازسازی می کند. این بازسازی متکی بر شواهد و قراین مادی تا حد زیادی به بازسازی کننده بستگی دارد چون مقدار قابل توجهی از این بازسازی و ساخت و ساز، ساخته و پرداخته ی بازسازی کننده است. او شواهدی و نشانه هایی در مواد(مانند نقشی بر سنگ یا تگه سفالی) یا از مواد(تکه ای از استخوان بدن انسانی) در اختیار دارد و با آنچه در اختیار دارد حداقل این است که روایتی ارائه می کند. راوی در اینجا باستان شناس است. راوی روایت را نمی خواند چون متن ندارد واقعیت هایی بصورت شواهد و قراین را مشاهده می کند با شناختی که دارد روایت را می سازد. جالب اینکه روای عموما بازسازی کننده داستانی است که از نظر زمانی و مکانی با او فاصله دارد. راستی را چگونه این مهم را انجام می دهد؟ روایت او چقدر قابل اتکا است؟ چقدر این روایت از اوست و چقدر این روایت واقعیت های گذشته اند؟ راوی چقدر تحت تاثیر زمان خویش، پیشینه فرهنگی- اجتماعی و جامعه ای است که در آن زندگی می کند؟ آیا او تنها راوی است؟ اگر راویان دیگری هم هستند روایت شان چقدر شباهت و چقدر تفاوت دارد؟
باستان شناس سوژه ای است که ابژه اش ( مواد و ساختارهای فرهنگی) را مشاهده کرده و روایت می کند. روایت کردن او خواندن از متن نیست بلکه برداشت اطلاعات با مشاهده کردن است و بازساختن داستان. تصور می کنم خواننده می تواند تصور کند که داستان ارائه شده چقدر به داشته های ذهنی و ساختارهای ذهنی و فرهنگی راوی بستگی دارد.
باستان شناس را با مورخ مقایسه می کنم تا موضوع روشن تر شود. عمده ی آنچه مورخ به عنوان اطلاعات در اختیار دارد متون هستند. متون نویسنده هایی دارند که در مورد متون تاریخی آن نویسندگان و زمینه ی فرهنگی – اجتماعی شان در زمان معاصر و بطور مستقیم در دسترس نیست. متون نویسنده ای دارند که نوشته از نظر آن نویسنده نوشته شده است. به عبارتی انسان ها قبلا در واقعیت مداخله ای کرده اند حداقل این مداخله به متن در آوردن رویداد است و امروز متنی از رویدادها در اختیارداریم(ساختارهای زبانی و محدویت های واژگانی و راست نمایی معنای آنقدر جزئی اند که وارد بحث نمی کنم). متون و نوشته های گذشته عمومیت ندارند: انسان ها عموما از کمتر از 5000 سال پیش و در باره موضوعات و مسائل خاصی نوشته از خود بر جای گذاشته اند. هنوز که هموز است بی سوادی در مناطق زیادی مشاهده می شود. نوشته ها رمزگشایی لازم دارند؛ به عبارتی متون تاریخیی هستند که هنوز رمزگشایی نشده اند به عبارتی معنایشان بر ما در زمان معاصر مشخص نیست. اصولا همه متون نوشته شده در گذشته را هم امروزه در اختیار نداریم. متون پرده پرده هایی روایت شده از بعضی رویدادهای برهه ای کوتاه از زندگی انسان بر کره خاکی است. آنچه شرح دادم در مورد ابژه مورخ است. خود سوژه یعنی مورخ در مقایسه با باستان شناس، هنگام خواندن متن و تحلیل و تفسیر آن کمتر مداخله کرده و رویکرد و روش دقیق تری دارد. باستان شناس اما به مثابه سوژه بیشتر از مورخ در بازسازی داستان مداخله می کند چراکه او واقعیت هایی از گذشته را در اختیار دارد که این واقعیت ها در زمینه اصلی همراه با واقعیت های دیگر لایه های متنوعی از رده های گوناگونی از معانی قابل بازسازی را ارائه می کنند. بازسازی باستان شناس از مواد و ساختارهای فرهنگی نسبی تر و غیر کد گذاری شده تر از بازسازی مورخ است. باستان شناس برای مداخله و اعمال سلیقه به زبان عامیانه دست بازتری دارد. در عین حال ناگزیر است که چنین بازسازی را انجام دهد چراکه متون بسیاراندک و پرده پرده های واقعا کسسته اند؛ و ما انسان ها نیازمند دانستن در مورد گذشته هسیم.
مورخ متن را می خواند باستان شناس اما واقعیت هایی گسسته از گذشته را لمس می کند، مشاهده می کند، ،آزمایش می کند خود را بجای استفاده کننده و سازنده ی گذشته می گذارد و گذشته را بازسازی می کند، خلق می کند. اما واقعا چگونه ؟ بر چه مبناهایی؟ باچه دیدگاه هایی؟ با چه رویکردهایی؟ و با استفاده از چه روش هایی؟ توانمندی های او چیست؟ او بازیگر است یا تماشاگر؟ در صحنه است یا شاهدی بر صحنه؟ در زمان است یا از ورای زمان می نگرد؟ در این عصر بسر می برد یا متعلق به گذشته است؟ ابزار و وسایلش کدامند؟ چارچوب هایش چیست؟ سئوال ها و اهدافش چیست؟ و ؟؟؟
تا وقتی دیگر.

۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

روش ها و رویکردها
مراد من از این دو اصطلاح واقعا دو پدیده است: روش جزئی، دقیق و مثل راه، رفتنی است. راه رفتنی که کم دقتی و اشتباه های کوچک در طی مسیر آن در آینده ی مسیر فرسنگ ها تفاوت در مسیر را بوجود می آورد. روش در عین حال استراتژیی غیر شخصی است متکی بر دانش و تجربه و آزمون گروه ها و جوامع انسانی است، آموختنی و اکتسابی است خلاقیت پذیر هست اما در اکثرموارد خلق کردنی نیست. رویکرد کلی تر است به افراد و ایده ها، اهداف و مطلوب هایشان بستگی بیشتری دارد. جهت های کلی را نشان می دهد. در باستان شناسی عموما رویکردها علوم انسانی تر از روش ها هستند و روش ها علوم پایه ای و مهندسی تر از رویکردها به حساب می آیند. دخل هنر و حس به معنی هنری آن چیست در پاراگراف های آینده به آن می پردازم.
بازهم از مثال کمک می گیرم. ماده گرایی فرهنگی یعنی این رویکرد اصلی که از موادی که نشانی از انسان در آن قابل استخراج است می توان اطلاعاتی در مورد انسان و گذشته اش( یا حتی زمان حال) کسب کرد، رویکرد اصلی در باستان شناسی است. آنقدر اصلی که به استخراج اطلاعات از مواد گذشته بسنده نشده و در دهه های اخیر به مواد فرهنگی جامعه معاصر هم توسعه پیدا کرده است. یعنی کسانی مثل راثجه از زباله های معاصر با روش ها و رویکردهای باستان شناسی- انسان شناسی برای بهبود روش های مصرف جوامع معاصر بهره برده اند. پس از مواد فرهنگی و ساختارهای آن اطلاعاتی در ارتباط با انسان و زندگی اش کسب کردن رویکردی عمومی و کاربردی در باستان شناسی است. اما چگونه می توان این کار را کرد جزئی نگریی می خواهد که به روش ها مربوط است. روش به نظر من چشم اسفندیار باستان شناسی ایران است بصورتی که اگر در یک جمله مجبور باشم باستان شناسی ایران را برای کسی که علوم انسانی می داند توصیف کنم می گویم " دانش گذشته گرای روش غایب" هنوز که هنوز است ارائه و ارزیابی روش جای ارائه و نمایش اطلاعات و اشیاء را در باستان شناسی ایران نگرفته است! یعنی اگر قرار باشد جایگاهی گاهنگارانه در فرآیند تحول باستان شناسی به باستان شناسی ایران بدهیم. باستان شناسی پیش از تاریخی – فرهنگی یا باستان شناسی پیش از سنتی را برای آن پیشنهاد می کنم. چون نه تنها روش در آن غایب است بلکه رویکرد یا رویکردهای شناخته شده ای هم در آن رایج نیست و بدتر از همه اینکه پارادایم ندارد. یعنی در این بوم با همه اقتضاهای فرهنگی – اجتماعی انسانی اش با دیگر دانش ها پیوندی و ارتباطی ندارد که همنوا با آنها متحول شود یا همراه با آنها برای پاسخگویی به سئوال ها و مسئله هایی همراهی و همرایی کند! یادآوری کنم که اینجانب قائل به ارائه یا بهتر است بنوسیم تلاش برای ارائه تفسیری بومی از باستان شناسی هستم و باور دارم ما در جامعه خودمان چنین تفسیر یا تفسیرهایی را نداریم و جایش خالی است. نقدا تا بعد جای من هم خالی است.

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

archaeology1

باستان شناسی
به نظر من باستان شناسی از منظری کلی تشکیل شده از سه رده یا گروه پدیده است که عبارتند از:
1) واقعیت هایی از گذشته که عمدتا بصورت مواد و ساختارهای فرهنگی در زمان معاصر در دسترس ما قرار می گیرند.
2) روش ها و رویکردهایی که طی چند سده اخیر برای برداشت اطلاعات از مواد وساختارهای فرهنگی اندوخته ایم.
3) خود باستان شناسان یعنی انسان هایی که عامل و فاعل کسب اطلاعات از مواد و ساختارهای فرهنگی با روش ها و رویکردهای شناخته شده ای هستند.
در همین سه بند کوتاه تمام آنچه را ضرورت یک دانش است در اختیار داریم: اولی سوژه است دومی روش است و سومی ابژه.
به اختصار و در حد بضاعتم در مورد هریک شرحی اضافه می کنم که خیلی کلی بافی نکرده باشم.
واقعیت های گذشته، تاکید می کنم واقعیت هایی از گذشته نه تمام واقعیت های گذشته( چون فرآیندهای طبیعی همچنین فرآیندهای فرهنگی مانع دسترسی ما به همه واقعیت های گذشته می شوند) و نه برداشتی به وسیله دیگر انسان ها از واقعیت های گذشته( مانند تاریخ که برداشتی نگاشته شده از گذشته بوسیله انسان ها یی است که امروزه ما نه خودشان و نه زمینه و نه پیشینه و نه هزاران نه ی دیگرشان را در اختیار داریم!!) بلکه خود واقعیت های گذشته است. واقعیت هایی که بسته به خصوصیات ذاتی شان، زمینه ای که در آن قرارداشته و برهه زمانی که بر آنها گذشته است؛ به شکلی و با خصوصیاتی متفاوت با آنچه در زمینه اصلی و کارکرد اصلی و اولیه داشته اند در اختیار ما قرار می گیرند. یا بهتر است بنویسم با روش های پیچیده مان آنها را بدست می آوریم.
خود پاراگراف بالا نیاز به توضیخ پیدا کرد. تازه پس از طول و تفصیل دو پاراگرافی به زمینه و زمانه رسیدیم. چه زمینه و زمانه ای: زمینه و زمانه ای که نیاز مبرم یه پیرایش دارد. حتما سئوال پیش می آید چرا و چگونه پیرایشی؟ پیرایشی که به قول عوام، غبار زمین و زمان را از صورت واقعیت های مورد نظر ما بزداید. این غبار یا غبارها چیزی نیست جزتاثیر فرآیندهای طبیعی و فرهنگی. منظورم تغییراتی است که مواد و ساختارهای فرهنگی از زمانی که انسان ها در گذشته آنها را استفاده و رها کرده اند تا زمانی که به دست ما رسیده اند پذیرفته اند. در ارتباط با این تاثیرها که عموما در باستان شناسی پیشنیان ما، نادیده انگاشته می شوند. همین بس که دو مرحله یا دو رسته پژوهش گسترده نیاز داریم. اول شناخت خود این فرآیندهای طبیعی و فرهنگی است و دوم شناخت کم و کیف تاثیر فرآیندهای یادشده بر واقعیت های مورد پژوهش ما. چرا به این پژوهش ها نیازمندیم چون بدون اطلاع از آنها در برداشت اطلاعات از مواد و ساختارهای فرهنگی ره به خطا خواهیم پیمود یا ممکن است موفق به شناسایی آنها نشویم. مثال می زنم باستان شناس مبتدی مثل اینجانب را تصور کنید که در روی کفی مربوط به دوره تاریخی دایره هایی با قطر بین یک تا دو سانتیمتر و با ارتفاع چند میلیمتر خاکستر های طوسی کم رنگ را توانسته با دست به کلنگ عالی اش شناسایی کند. تازه آغاز ماجرا است. چون پس از حداقل آزمایش تجزیه شیمایی است که می تواند به قولی ثابت کند و به قول دیگر توضیح دهد که آن دایره ها سکه های نقره دوره تاریخی بوده اند. فرآیندهای طبیعی آنچه برای ما از سکه های ارزشمند باقی گذاشته دایره های خاکستر بسیار بی ارزش است که ممکن است در همان آغاز جارو شده و شرشان کم شود. خود خاکسترها در این مثال مواد فرهنگی هستند و شکل دایره ای شان ساختار است.
ادامه را در آینده بخوانید تا فرصتی دیگر

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

نکته: مشاهده ی بزغاله ها

نکته: مشاهده ی بزغاله ها
در دره های زاگرس در حال بررسی باستان شناختی بودیم. خسته و کوفته از بررسی یک محوطه عریض و طویل برگشته حوالی ظهر(فکر می کنم خرداد ماه بود) در سایه ای نزدیک روستا نشسته بودیم. گله ای از کوه به دره آمد در قعر دره آب گل آلودی با سرعت در جریان بود. نکته ای نظرم را جلب کرد: بزغاله ها در کنار آب می دویدند پوزه بر آب می زدند اما نمی نوشیدند چندین بار این رفتار را تکرار می کردند و نهایتا آب می خوردند. سئوال من این بود چرا این رفتار را بروز می دهند. مشاهده را تکرار کردم و از نزدیک بررسی آب را آغاز نمودم. نکته جالبی داشت: بزغاله ها پوزه به آب می زدنند با مزه ی آب گل آلود آن را رها کرده و آنقدر این عمل را تکرار می کردند تا بجایی که آب در گودالی کوچک کنار نهر ته نشین شده بود و زلال بود می رسیدند آن را می نوشیدند. آنها احتمالا از رنگ آب متوجه گل آلود بودن آن نمی شدند با مزه، آب زلال را تشخیص داده و می خوردند. آیا عمل بزغاله ها و تکرار آن را می توانیم تجربه بدانیم؟ تجربه ای که از حس چشایی بهره می برد.
منظور من از عنوان "مشاهده ی بزغاله ها" مشاهده بزغاله ها بوسیله من است یا مشاهده آب بوسیله بزغاله ها!! آیا بزغاله ها می توانند مشاهده گر باشند؟ به نظر من نه چون بار دوم که با فرضیه ی "بزغاله ها رنگ آب را نمی بینند و با چشایی تشخیص می دهند" آنها را مشاهده کردم همان عمل را تکرار می کردند. بزغاله ها اگر مشاهده گر بودند سئوال داشتند و دنبال چون و چرای موضوع بودند مرتب مجبور به تکرار چشیدن آب نمی شدند. پس تجربه را هم در مورد آنها نمی توانیم بکار ببریم. چون تجربه تکراری است که برای به آزمون گذاشتن فرضیه ای انجام می شود و پیش از تجربه و فرضیه، سئوال محرک و انگیزه مشاهده گراست و بزغاله ها سئوال نداشتند چون سئوال نداشتند به جوابی هم نمی رسیدند و شناختی هم حاصل نمی شد...

۱۳۸۵ اسفند ۴, جمعه

بنام خدا
با همایش حصار شروع می کنم تا قبل از این همایش فکر می کردم دیگر باستان شناسان خیلی بیش از من در مورد حصار می دانند اما در این روزها متوجه شدم چنین نیست اصولا اطلاعات زیادی در مورد حصار و به اصطلاح فرهنگ حصار وجود ندارد. دلیل این واقعیت احتمالا این باشد که مطالعات حصار کسسته و نقطه ای بوده و بجز یک مورد که گمانه زنی برای تعیین حریم که کاری اجرایی- پژوهشی است همه تاریخ گذشته اند. نکته دوم این است که برخلاف نظری که به بازنگری ها اهمیت می دهد به نظر من ما نیازمند بازنگری در بنیاد باستان شناسی در ایران هستیم. بازنگری ها عموما با روش های امروزین بدنبال پاسخ سئوال های گذشته اند. به نظر می رسد باستان شناسی ما نیازمند طرح سئوال های جدید و تعریف نسبت متفاوت با گذشته با جامعه ایران است. امروزه هجمه های تاریخ باستان شناسی دانان معاصرکه از تحولات دنیای باستان شناسی جا مانده اند گواه روشن این ادعا است