۱۳۸۶ فروردین ۷, سه‌شنبه

باستان شناس

باستان شناس
تا اینجای نوشته بطور مختصر در مورد واقعیت های گذشته(ابژه) روش ها و رویکردها اطلاعاتی ارائه کرده ام. اکنون قصدم این است که در مورد باستان شناس بحث کنم: باستان شناس در بحث ما سوژه است یعنی فاعل شناساننده؛ این باستان شناسان هستند که باستان شناسی را می سازند. در مورد این که چه چیزی را می شناسانند یا ابژه چیست؟ اشاره کردم که ابژه در باستان شناسی به نظر من مواد و ساختارهای فرهنگی است. دو نکته را همچنان لازم است شرح دهم: اول اینکه وقتی "فرهنگی " را اضافه می کنم، یعنی در نسبت با انسان و منحصرا انسان نه موجود دیگری؛ چون فرهنگ را اختصاصی این موجود می دانم(جای بحث بیشتر در این مورد در اینجا نیست). دوم اینکه بررسی مواد وساختارهای فرهنگی در باستان شناسی دو رویکرد نسبتا متفاوت را برتافته است. نخست و قدیم تر رویکردی است که محوریت را به زمان (تاریخ) و مواد می دهد و گاهی حتی انسان را از یاد می برد و دوم رویکردی است که محوریت را به انسان می دهد: انسان از آن نظر که انسان است نه از آن نظر که انسان خاص در زمان خاص است "انسان به معنی عام کلمه" انسان به معنی انسان شناختی را مورد مطالعه قرار می دهد. در اینجا با دیدی کل نگر به گونه ای شرح خواهم داد که هر دو رویکرد را در بر گیرد و هر جا که لازم شد بطور اختصاصی در مورد هر رویکرد جداگانه بحث می کنم.
بر باستان شناس بطور عمومی همه عوارض سوژه های دیگر مترتب است اما این سوژه در ارتباط با ویژگی های ابژه اش ویژگی هایی به خود گرفته است؛ او از مواد و ساختارهای فرهنگی برای بازسازی اطلاعاتش در مورد انسان(باستان شناسی مبتنی بر انسان شناسی) و گذشته اش(باستان شناسی مبتنی بر رویکرد پیگیری تاریخ در پیش از تاریخ) بهره می برد. در همین جمله پیرو آخر چند واژه نسبی و کلی است که باستان شناسی را بسیار نسبی می کند1) مواد و ساختارهای فرهنگی و برداشت اطلاعات از آن در راستای دانستن در مورد انسان و گذشته ی اوست. 2) فرهنگ است. 3) انسان. در مورد هریک از این سه مورد و نسبت باستان شناس با ان اطلاعاتی ارائه می کنم.
چنانکه اشاره کردم مواد وساختارهای فرهنگی اطلاعاتی کلی یا بهتر است بنویسم "با دیدی متن گرا و تاریخی زده، اطلاعاتی مبهم در مورد انسان ارائه می دهند: مواد و ساختارهای فرهنگی خاموشند این باستان شناس است که با استفاده از انها گذشته یا نمود رفتارهای انسان در آنها را بازسازی می کند. این بازسازی متکی بر شواهد و قراین مادی تا حد زیادی به بازسازی کننده بستگی دارد چون مقدار قابل توجهی از این بازسازی و ساخت و ساز، ساخته و پرداخته ی بازسازی کننده است. او شواهدی و نشانه هایی در مواد(مانند نقشی بر سنگ یا تگه سفالی) یا از مواد(تکه ای از استخوان بدن انسانی) در اختیار دارد و با آنچه در اختیار دارد حداقل این است که روایتی ارائه می کند. راوی در اینجا باستان شناس است. راوی روایت را نمی خواند چون متن ندارد واقعیت هایی بصورت شواهد و قراین را مشاهده می کند با شناختی که دارد روایت را می سازد. جالب اینکه روای عموما بازسازی کننده داستانی است که از نظر زمانی و مکانی با او فاصله دارد. راستی را چگونه این مهم را انجام می دهد؟ روایت او چقدر قابل اتکا است؟ چقدر این روایت از اوست و چقدر این روایت واقعیت های گذشته اند؟ راوی چقدر تحت تاثیر زمان خویش، پیشینه فرهنگی- اجتماعی و جامعه ای است که در آن زندگی می کند؟ آیا او تنها راوی است؟ اگر راویان دیگری هم هستند روایت شان چقدر شباهت و چقدر تفاوت دارد؟
باستان شناس سوژه ای است که ابژه اش ( مواد و ساختارهای فرهنگی) را مشاهده کرده و روایت می کند. روایت کردن او خواندن از متن نیست بلکه برداشت اطلاعات با مشاهده کردن است و بازساختن داستان. تصور می کنم خواننده می تواند تصور کند که داستان ارائه شده چقدر به داشته های ذهنی و ساختارهای ذهنی و فرهنگی راوی بستگی دارد.
باستان شناس را با مورخ مقایسه می کنم تا موضوع روشن تر شود. عمده ی آنچه مورخ به عنوان اطلاعات در اختیار دارد متون هستند. متون نویسنده هایی دارند که در مورد متون تاریخی آن نویسندگان و زمینه ی فرهنگی – اجتماعی شان در زمان معاصر و بطور مستقیم در دسترس نیست. متون نویسنده ای دارند که نوشته از نظر آن نویسنده نوشته شده است. به عبارتی انسان ها قبلا در واقعیت مداخله ای کرده اند حداقل این مداخله به متن در آوردن رویداد است و امروز متنی از رویدادها در اختیارداریم(ساختارهای زبانی و محدویت های واژگانی و راست نمایی معنای آنقدر جزئی اند که وارد بحث نمی کنم). متون و نوشته های گذشته عمومیت ندارند: انسان ها عموما از کمتر از 5000 سال پیش و در باره موضوعات و مسائل خاصی نوشته از خود بر جای گذاشته اند. هنوز که هموز است بی سوادی در مناطق زیادی مشاهده می شود. نوشته ها رمزگشایی لازم دارند؛ به عبارتی متون تاریخیی هستند که هنوز رمزگشایی نشده اند به عبارتی معنایشان بر ما در زمان معاصر مشخص نیست. اصولا همه متون نوشته شده در گذشته را هم امروزه در اختیار نداریم. متون پرده پرده هایی روایت شده از بعضی رویدادهای برهه ای کوتاه از زندگی انسان بر کره خاکی است. آنچه شرح دادم در مورد ابژه مورخ است. خود سوژه یعنی مورخ در مقایسه با باستان شناس، هنگام خواندن متن و تحلیل و تفسیر آن کمتر مداخله کرده و رویکرد و روش دقیق تری دارد. باستان شناس اما به مثابه سوژه بیشتر از مورخ در بازسازی داستان مداخله می کند چراکه او واقعیت هایی از گذشته را در اختیار دارد که این واقعیت ها در زمینه اصلی همراه با واقعیت های دیگر لایه های متنوعی از رده های گوناگونی از معانی قابل بازسازی را ارائه می کنند. بازسازی باستان شناس از مواد و ساختارهای فرهنگی نسبی تر و غیر کد گذاری شده تر از بازسازی مورخ است. باستان شناس برای مداخله و اعمال سلیقه به زبان عامیانه دست بازتری دارد. در عین حال ناگزیر است که چنین بازسازی را انجام دهد چراکه متون بسیاراندک و پرده پرده های واقعا کسسته اند؛ و ما انسان ها نیازمند دانستن در مورد گذشته هسیم.
مورخ متن را می خواند باستان شناس اما واقعیت هایی گسسته از گذشته را لمس می کند، مشاهده می کند، ،آزمایش می کند خود را بجای استفاده کننده و سازنده ی گذشته می گذارد و گذشته را بازسازی می کند، خلق می کند. اما واقعا چگونه ؟ بر چه مبناهایی؟ باچه دیدگاه هایی؟ با چه رویکردهایی؟ و با استفاده از چه روش هایی؟ توانمندی های او چیست؟ او بازیگر است یا تماشاگر؟ در صحنه است یا شاهدی بر صحنه؟ در زمان است یا از ورای زمان می نگرد؟ در این عصر بسر می برد یا متعلق به گذشته است؟ ابزار و وسایلش کدامند؟ چارچوب هایش چیست؟ سئوال ها و اهدافش چیست؟ و ؟؟؟
تا وقتی دیگر.

هیچ نظری موجود نیست: