۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه


عنوان اول: تصوری از تغییرات
عنوان دوم: در راه زادگاهم
عنوان سوم: تغییرات در ترازو
ما، منظورم بطور کلی انسان ها است، در نقش های گوناگونی ظاهر می شویم. نقش هایمان به دو گروه کلی ممکن است طبقه بندی شود: بازیگری و تماشاگری. برای اکثر ما نگریستن به عنوان تماشاگر و نه بازیگری بر زادگاهمان و نزدیکانمان اگر نگویم غیر ممکن، باید بنویسم، مشکل است. در این نوشته قصد دارم چنین کنم؛ اگر بتوانم! یعنی بر خلاف عُرف، قصد ندارم بطور نوستالژیک(نه نه من غریبم گونه) موضوع تغییرات را بررسی کنم. می خواهم، مشاهده گری بی طرف باشم؛ اگرچه آنچه مشاهده کرده ام زادبوم و دقیقا زادگاه من بوده است. اشاره کرده بودم (در نوشته ای در همین وب لاگ) که زادۀ روستایی در جنوب نیشابور هستم. حال اضافه می کنم، نام آن روستا "کارجیج" است.
حدود 20 سال پیش وقتی که جاده ای از نیشابور به کارجیج را رکاب می زدم؛ از جاده ای شوسه می گذشتم. جاده ای در کنار کاریزها. جاده ای پرپیچ و خم. جاده ای که نسبت به اطرافش اکثر جاها در گودی امتداد می یافت. در گودی و پر پیچ و خم بودنش، شاید نشانۀ پی نهاده شدن بر کوره راهی شتررو بود؟ آنچه از ارتباط این روزها و آن روزهای این جاده با شهر(نیشابور) چون مرزی خود نمایی می کند دو خط موازی و پررنگ است، ریل های راه آهن. این خطوط موازی دسترسی به شهر را محدود می کرده و می کند. در تمامی جنوب شهر نیشابور چهار گذرگاه برروی این خطوط بود که در دهۀ گذشته (یکی از آنها بلوار خیام) زیرگذر شده. و سه دیگر اگر اشتباه نکنم همچنان که بوده هست. این روزها دیواری بتونی هم به محافظان راه آهن افزوده شده؛ در نتیجه اولین تصور من از ترافیک که پشت خیابان های روگذر قطار و در هنگام عبور قطار شکل گرفته، نه تنها از بین نرفته بلکه تقویت شده است. منظورم دقیقا توسعه برای روابط بین منطقه ای دشت نیشابور(راه آهن) و محدود کردن روابط درون منطقه ای با در آن است: راه های روستایی که با راه آهن قطع شده اند. دسترسی روستاهای حاشیه ای به شهر که با راه دسترسی شهر به دیگر شهرها محدود شده است. این یعنی توسعه ای تک بُعدی، توسعه ای یک سویه نگر و یکجانبه! یعنی گرفتن وقت(عمر) و توان گروهی از مردم جامعه و مصادرۀ آن به نفع گروهی دیگر!
راه دسترسی ما در گذشته از حاشیۀ شهر (زرگران نام روستایی در جنوب نیشابور است که نامش بیشتر به نام محله ای در شهری بزرگ می ماند تا نام روستایی در حاشیۀ شهر) به دو شاخه تبدیل می شد. شاخه ای به آفتاب برآمد(شرق) می رفت (بسوی شرق جائیکه تپۀ زندان در آن راستا از دور دیده می شود) و تنها دو روستای قبید و بلقُشه از آن راه، رفت و آمد می کردند؛ و راهی از زرگران به جنوب امتداد می یافت. این راه پر رفت و آمد تر بود. زادگاه من(کارجیج) نخستین روستا بود و پس از آن سه روستای (بنُیاباد، هاشم آباد و اسلامیه) در امتدادی تقریبا شرقی – غربی از این راه به شهر نیشابور رفت و آمد می کردند. امتداد این راه به جنوب در نهایت به آهنگران می رسد، روستایی که مانند زرگران بیشتر به نام محله ای صنعتی در حاشیۀ شهری بزرگ می ماند تا نام روستایی در حاشیۀ کویر. اگر دو نام "گازُرگاه" در شرق جادۀ زادگاۀ من(جنوب محدودۀ شهر تاریخی نیشابور) و مهراَوا(مهرآباد) اطراف دو بنا از دورۀ سلجوقی و ایلخانی را به این مجموعه اضافه کنم؛ شک کمتری باقی می ماند که اینها نام محله های شهری تاریخی اند که طی دوره های بعد به روستاها نهاده شده اند(آنچه تا حال اشاره کردم به جغرافیای تاریخی نزدیک می شد). در شرق آهنگران روستایی بنام "مَلَکنده" واقع شده دربارۀ نامش چیزی نمی دانم اما در سایۀ (غرب) آن روستا آثاری غنی از دورۀ سلاجقه شناسایی شده است. در نتیجه حدود جنوبی شهر دورۀ سلجوقی را تا حدود 12 کیلومتری شهر معاصر روی کاغذ گسترش داده ایم. دیگر اطراف را که برمبنای نام ها معرفی کردم نمی دانم قبل از حملۀ مغولان است یا پس از آن چراکه نام ها جاری هستند و نمی توانیم برایشان تاریخی دقیق پیشنهاد کنیم(یادآوری می کنم همکاران من که به نظرم این روزها نیشابور را بررسی می کنند بعید می دانم به آثاری بیش از همین نام ها برخوردند، حتی همین نام ها نیز ممکن است برایشان بی معنا باشد) .
به راه راست برگردم. راهی جدید که از زرگران بسوی آفتاب برآمد، امتداد خواهد یافت و در غرب تپۀ زندان به جانب جنوب شرق می چرخد و مستقیم ادامه می یابد. راهی جدید که در بخش هایی اسفالت شده؛ برخلاف راه بُلقشه برکنار کریزهای کارجیج نیست، تنها آن را قطع می کند. از میان روستای یاد شده هم نمی گذرد، در شرق آن است؛ به شرق کارجیج امتداد دارد. این راه یادآور گردش کاروان های شتررو نیست. مستقیم کشیده شده و برخلاف راه قدیم از شرق به زادگاه من راه می دهد نه از شمال غرب. نمی توانم تصور کنم که فاصله ها اینقدر نزدیک بوده اند. گواینکه پیچ و تاب های جاده های شتررو و رشتۀ کاریزها که با جاده مانند دو رشتۀ تناب به هم تنیده بودند، راه ها را دور می کرده اند. قنات زادگاهم را در ترازوی تغییرات بگذاریم. قنات کارجیج تا همین چند سال گذشته آب داشت. یادم نمی رود چه بلاهایی برسرش آمد. مدتی مواد نفتی پمپ بنزین(بلوار خیام) به آن نفوذ کرده همه ماهی های کوچلویش را قربانی کرد. در سال های اخیر نیز گواینکه خشکانده شده یا خشک شده، نمایانده شد؛ تا چاه عمیق حفر شود. این قنات یکی از بازمانده های چند هزار قنات روبه جنوب نیشابور بود که از دامنه های بینالود سرچشمه می گرفتند. یک رشتۀ افسانه ای از مادرچاه هایش که دیرپایی آن را تامین کرده بود؛ رشته ای است که به زیر تپۀ زندان امتداد می یافت. چراگفتم افسانه های، چون عدۀ زیادی از مردم روستاهای جنوب نیشابور سبب دوام قنات کارجیج را به همین رشته مربوط می دانستند.
در این بازدید آخری از زادگاهم بجای قنات، در حدود بیست متر جنوبی تر از مظهر آن، چاه عمیقی بدنیا آمده بود و آن قنات از دنیا رفته است. اما هنوز نشانه های آن قنات پابرجاست، کاریزها چون رشته ای از دانه های تسبیح که از راه های پهلوی پینه ها دور افتاده و تدریجا از بین می روند. یعنی بوسیلۀ مالکان زمین های همجوار به تصرف در می آیند. از نمود های تغییرات نبود قانونی برای حفاظت از حریم قنات و کاریزها است. قناتی که خشکانده شده کجا می تواند بانیانی داشته باشد که از آن حفاظت کنند!! از تاسیس این قنات چیزی نمی دانم اما می توانم تصور کنم که مالکان گذشتۀ زادگاه من برای مسیر کاریزها باید مالکان سرزمین های شمالی را راضی می کردند. همچنان که این روزها آنها برای گرفتن مجوز چاه عمیق مجبور به گرفتن مجوز و پرداخت وجوه هستند. دقت کنید تغییرات تدریجا خودشان رو می شوند: روزگاری مهندس قنات آورده اند و آن را احداث کرده اند. سال ها آن(قنات) را چاه خویی یا چاه جویی کرده اند (یعنی تعمیر ونگهداری از طریق لایروبی) و حال در کمتر از پنج سال گذشته، تغییرات و توسعه موجب شده که آن را بخشکانند، چون از مد افتاده بوده است، چون متخصصانش دیگر نبوده اند که لایروبی کنند. چون آبش از سرچشمه با فرآورده های نفتی آلوده می شده و محیط زیست تا آنجا که می دانم، برای خودش جریمۀ آلوده شدن قنات را گرفته و اقدامی اساسی برای پالودن آن نکرده است. تعییرات چون باد آمده اند. قنات قدیمی شده، قوانین مدافعی نداشته، ساکنان نیز مد جدیدتر از قنات را می پسندیده اند. موتور عمیق با فشار آب بیشتر(نسبت به قنات) و با آبی که اگر قرار است به مواد نفتی آلوده شود با مواد خود چاه چنین می شود نه از سرچشمه! بدنیا آمده است به دنیای زادگاه من! قنات پیر، بازماندۀ اسیر از قرون دیر! ماهی های سیاهِ قنات، ای نشانه ها و منشاء حیات، بدرود. این است تغییر.
تا مرور تغییری دیگر
ضرب المثل: یک سوزن به خودت بزن یک جوال دوز به دیگران.
یک سوزن به خود(خود انتقادی): پس از اینکه نوشته را به پایان برده بودم متوجه شدم که یادم رفته شرح دهم که چرا نوشته را نوشته ام. تازه یادم آمده است پس دوباره بسم ا...
نکتۀ اول: اگر بازیکری از ساکنان زادگاهم بودم چه می کردم. به احتمال قوی مانند آنها عمل می کردم همچنان که تا حدود 17 سالگی و پس از آن چنین کردم.
نکتۀ دوم: اگر این روزها برای زندگی به زادگاهم برگشته بودم چه می کردم. واقعا تصوری ندارم اما اطمینان دارم که به وضع موجود رضایت نمی دادم حداقل در ماه های اولیه جوگیر شده و فعالیت های هر چند زائدی انجام می دادم. مثلا حال که در زادگاه من به میراث داریِ استخر قنات؛ موتور چاه عمیق همراه با استخر دارند؛ برای سرگرمی هم که شده چند ماهی خریده یا از جای دیگر گرفته و در آن استخر رها می کردم. همچنین چند ماه اولیه که برگشته بودم بررسی و مطالعه می کردم که ببینم چکار می توانم انجام دهم.
نکته سوم: اگر مسئول میراث فرهنگی شهرستان نیشابور بودم چه می کردم. تلاش می کردم امثال قنات کارجیج را قبل از خشکانده شدن شناسایی و در مجموعه میراث طبیعی و فرهنگی ثبت کنم. حتی همین روزها نشانه ها و بازمانده های آن مانند کاریز و مادرچاه ها که احتمالا آب دارند و در محدودۀ شادیاخ هستند را بررسی کرده و برای استفاده فرهنگی و میراث فرهنگی چیانه از آن فکری می کردم.
اگر مسئول میراث فرهنگی خراسان رضوی بودم چطور؟ در این صورت مجموعه ای از قنات و کاریز و شادیاخ و شهر قدیم و گازرگاه و مهروا در شرق و غرب تا ملگنده و آهنگران را در بوق و کرنا می کردم تا در فهرست میراث جهانی ثبت کنم.
وقتی که به نسبت خودم با زادگاهم از نظر وجود اطلاعات گستره و چند لایه فکر می کنم با خود می گویم کاش چندین و چند زادگاه داشتم. اما وقتی که می نویسم اگر در موقعیت های که شرح دادم، بودم چکارها ممکن بود بکنم. خرسندم که همین یک زادگاه را دارم. تصور کنید همه مثل من بودند انگاه چه اتفاقی می افتاد" در شعار همۀ زادگاه ها آباد می شدند و در عمل هیچ اتفاقی نمی افتاد" اما جای نگرانی نیست چون حرف هایی از این دست اگرنه نصف عمل ممکن است راهگشایی برای عمل های یمان یا ایده ال هایمان باشند.
بازیگری:
قرار بود نوستالژیک( نه نه من غریبم گونه) نشود اما ای کاش با حاجی(ابراهیم)،علی(پسرکدخدا)، صادق(پسر خاله)، حاج احمد(پسر حاج عبدالله آخوند روستا) و حاجیه ها(طیبه، بتول
[1] و لیلا پاپلی) بیشتر به صحبت نشسته بودیم. یاد مهندس محمد اسماعیل گاراژیان گرامی باد چراکه برای تسلیت فوت او به کارجیج رفته بودیم.
تا فرصتی دیگر


[1] - همه بجز آخرین نفر که فامیلش را نوشته ام "گاراژیان" هستند.

هیچ نظری موجود نیست: