به نام او
از راه دور آمده بود. او کسی است که 6 فصل در پژوهش های میدانی با من کار کرده ایم.با من که اغاز کرد دانشجوی کارشناسی بود. اکنون اما استادی و همکاری همطراز من است. شناخت عمیقی از هم داریم. سئوالش این بود چرا از بوعلی به اینجا امده ایم. جوابم باید این می بود که به زادگاهمان آمده ایم. دلم برای زادگاهم تنگ شده بود به انجا برگشتم. اما او که می دانست و مرا می شناخت. لبخندهای شکستۀ تلخ می زد.
من از همایش و نمایش چیزی نگفتم. من از اخلاق و انسان چیزی نگفتم. اما او خود می دانست. من از دروغ و فریب چیزی نگفتم. من از مکاتبات پنهانی چیزی نگفتم. من از تنگ نظری چیزی نگفتم. اما او خود می دانست. من فقط گفتم که ریئس دانشگاه چه گفته؟!. من فقط گفتم جایگاهم در حد اتلاف وقت درباره این چیزها نیست. من فقط گفتم همگان می دانند که جز دانشجویان و چند کارمند محترم دیگران درانجا از نظر من مرده اند. به ساختمان X می ایند و در همان از نظر من دفن شده اند.در همان و در همان ایده های تاریخ گذشته.
من اما به آن دوست صمیمی گفتم که اگر انسانیت و اخلاق را در خطر ببینم. همه آشناسان من می دانند که چیزی جلو دارم نیست. معیارهای مادی برای من ارزشی ندارد اما انسان، معیارهای انسانی در اوج هستند و اگر انها را در خطر ببینم تا پای جان ایستاده ام. چنانکه آشنایان کاسه لیس قدیمی می توانند خاطرات تربیت مدرس را مرور کنند. البته اینها را هم او می دانست. به او گفتم که اکنون به کناری کشیده ام و تامل و کار می کنم. مشاهده می کنم. ارزیابی می کنم. می سنجم. ارزش های خودم را می سنجم و ارزش های انسانی را در خود محک می زنم. وای به روزی که انسانیت را در معرض خطر احساس کنم!. وای به روزی که کسانی از چارچوب انسانی خارج شوند و مشاهدات من این را تایید کند!. انگاه اگر به صحنه در اییم. بیرون رفتنم تنها دو حال دارد یا بیرون می کنم و سیاه و مات یا تا پای جان می ایستم. یادمان نرود که من اصولا برای خودم به صحنه نمی اییم. گذشت می کنم اما برای انسانیت و اخلاق و انسان ها همیشه در صحنه ام. امیدوارم توهم کسانی خوشان را گرفتار نکند، که اگر چنین شود؛ در دام توهم خود گرفتار شده اند.در دام کرده های خویش افتاده اند. من در این صورت انسانی برخاسته برای انسانیت و اخلاق هستم؛ خودم و برای خودم نیستم، انسانی برای انسانیت هستم. رها و آزاد در اقیانوس بیکران انسانیت و انسان ها.این ها راهم او بخوبی می دانست. چون سال ها با هم زیسته ایم. گو اینکه راز دلی بود در گوشه تنهایی
۱ نظر:
آدم ها خیلی زود دلیل زندگی خودشان را می آموزند ، شاید به خاطر همین باشد که خیلی زود هم از آن دست می کشند paolo coelho
ارسال یک نظر