۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

چارچارپاره

به نام خدا
لطفا این پاره ها را به خود و شهرتان نگیرید اینها درباره فضای ماست:
من هوایی دیدم، که تهوع زا بود.
و فضایی که در آن، آسمان کوتاه بود.
عمق دیدم آنجا به افق برمی خورد.
پیش چشمم هر دم، تیرگی پیدا بود.
@@@
و در آن تیرگیِ زندگیِ بی ریشه، کار می خورد گره.
راه جویان جدید، همه جا می جُستند و کمی سر خورده.
راه جویان قدیم، "بررسی در ایران" سر به سنگی خورده
در همایش به نمایش آمد، سره و ناسره، چهره و ناچهره
$$$
جمع جولان ده ما، دست و پایی می زد.
در زمین پی می جست، ره به چاهی می زد.
و در آن تیرگی افسرده نور ماهی می زد
زیر آن سقف سیاه، خیمه گاهی می زد.
***
خرگه خاموشی، جای دانستن نیست.
منع پرسیدن هم، راه دانستن نیست.
منفعت را جُستن، محور بودن نیست.
کرم را در پیله، راه جز مُردن نیست.
جسارت نشود "خرگه" با خیمه بکار می رود تا جایی که من می دانم فضای باز اطراف خیمه گاه جنگاوران را می گویند که چارپانشان را در آن نگه می دارند یا تمرین رزم می کنند. فرض کنید شکل قدیم تر پارکینگ دانشکده؟!

۴ نظر:

شفق گفت...

سبک شعرتون عینا مثل سبک سهرابه،فقط یه خورده زمینی تره

غلامی گفت...

انچه پیش امده پیشبینی نشده و انچه پیشبینی شده پیش نیامده

ناشناس گفت...

تکیده بود و تنها
ارام تر از انچه انتظار می رفت
چشمان نافذش پر نفوذتر از پیش
و عمق نگاهی که در افق روبرو پخش می شد
کاسه ای عسل فام پیش چشمانم بود

ناشناس گفت...

لازم نیست بدانیم چگونه، لازم نیست بدانیم کجا، اما در آغاز هر کاری باید از خویش بپرسیم "چرا باید این کار را بکنم؟
شاگرد همیشگی شما شادی قزوینی

www.delight.gh89@gmail.com
به امید دیدار