به نام حق
چند نفری با پسر شش ساله ام به باغ مقبره خیام رفته بودیم. در انجا از طرح مقبره صحبت کردیم. منظورم، ما بزرگترها است. و بچه ها با خودشان بازی می کردند. صحبت ها دربارۀ طرح مهنس سیحون بود. نمادهایی که بکار برده. خاصه نماد کلی که مقبره را به شکل جامی برعکس نهاده شده طراحی کرده. گو اینکه سنتی در بین میگساران بوده که در زمان فوت یکی شان جای او را اینگونه خالی می کرده اند. یعنی در جمع شان جامش را بجای او برعکس می گذارده اند. سیحون نیز با این طرح جای خیام را خالی کرده. بماند که لوزی ها و شکل کلی، تفسیرهای دیگر نیز دارد. این صحبت ها تمام شد و بین بزرگترها بود. یک روز بعد پسرم از من پرسید شاه نیشابور ادم خوبی بوده؟ تعجب کردم پرسیدم کدام شاه نیشابور را می گویی در کدام دوره. البته این سئوال برای او خیلی سخت بود. و او جواب داد همان شاه که دیشب به دیدن مقبره اش رفتیم. ناخودآگاه خنده ام گرفت. پسرم از خنده من دلگیر شد و مبجور شدم برایش شرح دهم که آنکه در انجا دفن است نه تنها شاه نیست بلکه همه کاره ای هست جز شاه. فیلسوف است. ریاضی دان است منجم است. فقیه است. شاعر است و رباعی سرایی مشهور است که حتی بر خدای جهانیان طقیان می کرده اما بازهم همه اینها برای او خیلی سخت بود. اما توانستم برایش جا بیندازم که شاه نبوده اما نتوانستم برایش شرح دهم که چکاره بوده است. چرا پسرم خیام را شاه نیشابور پنداشته بود؟!. دقیقا نمی دانم. احتمالا به این سبب که او تنها یادمان ها و ساختمان های بزرگ را از آن شاه می داند. شاید اکثر بچه های سرزمین ما چنین فکر می کنند. راستی، چرا انها نمادهای آزادی و اکثریت را نمی شناسند. چرا نمی توان فقیه طقیان گر و فیلسوف ریاضی دان را به انها معرفی کرد. من در این روز ها گاهی شاهنامه فردوسی می خوانم شاید از بیکاری. و پسر من مثل شاهنامه فردوسی فکر می کند. فردوسی هم حتی دوره های پیش از تاریخی را با شاه های اسطوره ای معرفی می کند. او ذهنیت دوره تاریخی اش را به پیش از تاریخ تعمیم می دهد. جامعه ای بدون شاه برایش تصور پذیر نیست. در رنسانس چه اتفاقی افتاده من نمی دانم. اما می دانم چند نفر مانند ورساء و تامسن اسطوره های امثال فردوسی و ذهنیت های پسر مرا کنار گذاشته و به گرداوری اطلاعات واقعی پرداخته اند. به ملموسات روی اورده اند. تلاش کرده اند حتی گذشته خیلی دور را با نام های جدید و ان روزی براساس عینیت هایش بشناسند و معرفی کنند. نه براساس ذهنیت های خودشان که بر ان گذشته و ان اسطوره ها تحمیل می کنند. مدرن ایسم به واقعیت روی اورده. به طبقه بندی جهان خارج براساس داده های ملموس. عصر نوسنگی عصر مفرغ و عصر اهن. نام ان دوره ها است. نمی دانم، می توانم بگویم به دید خیامی نه بدید نزدیک تر است و به همین سبب هم او در جهان مدرن محبوب تر و شناخته شده تر است. فردوسی شاید سنتی تر شرقی تر و البته مورد توجه ملی گرایان است البته اطمینان ندارم. و جامعه ما و فرزندان ما هنوز فردوسی وار فکر می کنند. شاه هایی که همه کاره بوده اند. ایا این یک مدل ذهنی نیست؟!. ایا این مدلی نیست که در جامعه ما نهادینه شده. کاشکی در جامعه ای پیش از تاریخی مانند اواخر عصر مس- سنگی زندگی می کردیم. کاشکی گذر روستا نشینی به شهرهای دارای حکومت و حاکم را تجربه کرده بودیم. شاید می توانستیم تاثیر گذار باشیم و مدل غیر قدسی عیر ذهنی و عینی از حاکمیت و حکومت ارائه کنیم. شاید اگر بافتار مساعد می بود.شاید!!
۱ نظر:
درود
آموزگار گرامي با شما هم انديشه هستم كه كاش مي توانستيم جامعه اي وراي رابطه ي حكومت گران و حكومت شوندگان را تجربه كنيم.اما چرا در كشور ما،از ديد من از مشروطيت تا به اكنون، نشده يا نگذاشته اند؟
چند ديد :
1-مردم ما از آنچه كه شما ذهنيت تاريخي مي ناميد و من برچسب اسطوره ايِ، مذهب زده و داراي تابوهاي بسيار را نيز بدان مي افزايم نمي خواهند در ژرفاي وجود خود گذر كنند.با من هم انديشه هستيد كه واژه ي مردم در سطحي گسترده تنها به مانند من ها و شما ها با اندک ارتباط هایی که داریم بسنده نمي شود.در سطحی خرد ما درخانواده ی خود چگونه رفتار می کنیم آیا یک مستبد نیستیم؟
2-ارزش افزوده ي برآمده از ثروت هاي ملي عاملي جدي در پيش روي اين انديشه است.با مطالعه در تاريخ مي توان بسياري نمونه در اين مورد بدست آورد.
3-تماميت خواهي صاحبان قدرت(خواه ديني خواه سياسي)كه نشانه اي از ادامه ي سنت حاكم بر تاريخ ما است مجال را بر گسترش این اندیشه بسیار تنگ کرده است.
4-نبود مرزها ، مشخص نبودن محدوده و چارچوب اعمال قانون كه يكي از نمودهاي حاكميت انديشه و انديشمندان است.
5-تا گاهی که ما برای بدست آوردن نان شب باید روی به هر نامردِ نان به نرخ نان خور ، بیندازیم زمانی آیا به گونه ی کلی برای اندیشه بر جای می ماند که دگرگون کننده ی رابطه ما و آنها شود؟این گزینه گویای بسیاری از سختی هایی است که مردم ما درگیر آن هستند و انسان را به گمان بسیاری وا می دارد.
-موارد دیگر
تا گاهی دیگر
بدرود
ارسال یک نظر