۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

شرحی بر آن شعر، که پر بیننده ترین روز وبلاگ مرا رقم زد: می نویسم پس هستم(پیام قبلی

بنام خدا
بچه ها بنویسید... آنچه تکرار می شود، چیزی است که از تکرار آن در واقعیت گریزان بوده ام. به نظر من برداشت متکثر دانشجویان متناسب با تکثر آنها بهتر از دیکته کردن است. چون در دانش های انسانی چارچوب جزمی نداریم؛ مگر آن چارچوب خود نسبی اندیشی را تکثیر کند. به نظرم در کلاس ها نیز عملی و نظری این موضوع را نشان داده ام.
"افق ناپیدا" و "بی نهایت در دشت راه هایی پیداست". اشاره به تاثیرهایی دارد که من از اساتیدم گرفته ام. به زبان ساده نقد بنده بر آنهاست. یکی از آن بزرگان در مباحثی طولانی در مقطع دکتری تخصصی به من نشان داد که افق نگاهش محدود و بسته است. و من بر خلاف او این مصرع را گنجانده و باور دارم. یکی دیگر از آنها باستان شناسی را " راهی واحد" معرفی می کرد. به نظر من متکثر است، باستان شناسی راه هایی متکثر است.
همان بزرگواری که افق نگاهش بسته بود "اصول موضوعه" یعنی اصول وضع شده داشت و انها را یقین می پنداشت. درباره این اصول در خطابه لااقل شک روا نمی داشت و من البته با او مخالف بودم و تصور می کنم در مسائل انسانی همه اصلی را باید در بوته شک و نقد آزمود و سپس پذیرفت و بکار بست.
اکثر استادان بزرگواری که به ما باستان شناسی می آموختند؛ در آموزش انسان و انسانیت را مطرح نمی کردند. انسان های بزرگی بودند اما دید انسان شناختی نداشتند، بیشتر آنچه به ما آموزش می دادند و ارث انسان می دانستند مواد فرهنگی بود. طبقه بندی بود، دوره ها بود، گاهنگاری بود و به نظر من این پایه است یعنی لازم است اما کافی نیست. ما باستان شناسان باید عملا انسانیت را آموزش دهیم. اخلاق را ترویج کنیم. این البته ایده ال است اما نظر من است.
" ابتدا ناپیدا" بودن انسان را برای این اضافه کرده ام که در کلاس های مبانی تطور تجربه من نشان داده که به سبب بافتار اسطوره ای و دینی جامعه ما خلقت را ابتدا به ساکن می دانیم اما واقع امر خودِ پیدایی انسان فرآیندی طولانی و تا حدود زیادی از نظر من ناشناخته دارد. ابتدا ناپیداست. نمی توانیم با به عرصه آوردن "آدم و حوا" که در جای خود البته محترمند صورت مسئله را پاک کنیم.
"و در این بین در این بازۀ کم"... ما باستان شناسان به نظر من از یاد می بریم که فرصت و مدت کوتاهی زنده هستیم و این شاید به سبب مطالعه فرآیند های فرهنگی بلند مدت است. شاید هم نتیجه عادی شدن مرگ در نظر ماهایی است که مرده ریگ گذشته را جابجا می کنیم و با مرگ بطور جاری سروکار داریم مانند مرده شویی که از مرده نمی ترسد. در نتیجه از یاد می بریم که زمان زندگی ما کوتاه است.مثلا به انتشار گزارش کار هایمان فکر نمی کنیم. چون فکر می کنیم تا ابد هستیم. در واقع چنین نیست، باور کنید.
در باستان شناسی سنتی و در باستان شناسی میدانی تا حدود زیادی ما نشان را با نشانه گذار اشتباه می گیریم. فقط درباره نشانه ها بحث می کنیم و یادمان می رود که دانش ما به واسطه نشانه ها در پی حصول شناخت در مورد نشانه گذار است. در معدود بازسازی هایمان خودمان بجای انسانی که مطالعه می کنیم می گذاریم و بازسازی را انجام می دهیم، بازسازی تخیلی. برای مطالعه باستان شناسانه به نظرم حتما باید بتوانیم مشاهده گری کنیم. بازسازی هایی مبتنی بر الگوهای حاصل از مشاهده ارائه دهیم نه اینکه تجربیات را بسوی شخصی شدن پیش ببریم. برعکس تجربه را با دید انسانی لازم است بسوی عمومیت پذیری سوق دهیم. مرده بودن گذشته که فرامدرن ها برآن تاکید می کنند به نظرم تاکید بر این است که در بافتار مرده نمی توانیم خود را اضافه و بازیگری کنیم و بازسازی ارائه کنیم؛ بلکه باید مشاهده گری کنیم. مشاهده گری با دیدی از منظری انسانی.از منظری کلی و...
به امید روزی که دانشجویانم در مورد درس های من بنویسند یادشان نرود" ما امتداد همیم"

۴ نظر:

بهرامي گفت...

درود
آموزگار گرامي تا كنون از خود پرسيده ايد كه چرا (تا آنجا كه من ديده ام) گويشِ ديد هايي كه در مورد نوشته هاي تارنماي شما اندك است يا بگونه اي دور از آنچه مورد ديد شماست و در بيشينه ترين گونه تنها به بيان همدردي عاطفي (باوجود نداشتن ديدي معمول به آن موضوع) مي پردازند؟
چند ديد
1: كسي به نوشته هاي شما ارج نمي دهد كه به نظر نمي رسد چنين باشد چون روي سخن در تارنوشته هاي شما به كساني ويژه است البته با روي به موضوع ها و رويكردهاي نوشته شده‌ي شما در پرداخت يك طرح
2: سخت مي نويسيد كسي آن را نمي فهمد يا مانند من واژگان شما براي او تازگي ندارد (نه تنها ، به چراييِ بودن در كلاس هاي شما )اما در برقراري ارتباط معنايي با همگي نوشته شما و واكاوي آن سختي درپيش دارد كه شايد اين نيز به زيرايي اندك بودن خوانش كتاب در آن موضوع است
3: نگران اين هستند كه آنقدر به واژگان ناپخته‌ي او گير دهيد كه خشنود به گفتن "ما نبوديم ويلامان كن"شود
4: به هيچ روي" ميان باغ نيست" وتنها نوشته‌ي شما را در گوشه اي از كارهاي گوناگون مي خواند تا گاهي در رويارويي ها كم نياورد
5: نوشته هاي شما با ديدي كه برخي كسان به ويژه كساني كه در بوعلي به باستان شناسي دارند ديگرگونه است پس خواننده‌ي نوشتار شما يك گوشت قرباني است وبه كمك نياز دارد
ميزان درصد هاي هر يك از گزينه ها را بر دوش خوانندگان مي نهم
يك پيشنهاد:مباني درك نوشته را در درون پردازشش آشكار بيان كنيد تا خواننده در جاده ي پر پيچ وخم واژگان،هر چه خدا بخواهد(ما شا ا..) فلسفي و سنگين شما گم نشود و نوشته را بفهمد ؛ به ويژه اينكه ديگر شما در اينجا نيستيد واز آنجا هم نيميشه با اينجا كه ما هستيم مانند گذشته ارتباط داشت
يك پرسش: آموزگار گرامي داشتن بافتي مذهبي در گرايش هاي نظري به ويژه در باستان شناسي آيا ياري گر است؟آيا اين بافت ذهني كه نمود واقعي يافته ، حقيقت را دگرگون نمي كند؟آيا بايد اين بافت را از بين برد؟
بدرود وتندرست باشيد

Omran Garazhian گفت...

سلام و درود
آقای بهرامی که از سیاقش برمی آید همان بهرامی نهادفر باشد نوشته مرا مورد توجه قرار داده پیش فرض هایی مانند کسی ارج نمی نهاد را قبول ندارم چون در جاهای دیگری مثل فیس بوک هم این نوشته ها را می نویسم و می دانم که ارجی نسبی دارند. اما اینکه زبان و بیان و کلماتی که استفاده می کنم سخت است می پذیرم و تلاش می کنم آن را اصلاح کنم اما خیلی امیدوار نیستم چون زبان من رویکردی نظری و معرفت شناختی است و نمی توان مفاهیم آن را به زبان ساده بیان کرد یا لاقل من در این مورد در مبتدی هستم. دیده اید اساتید چگونه مفاهیم مشکل را ساده بیان می کنند در مقایسه با انها مبتدی هستم.
در مورد سئوال خطری ایشان بطور کلی درست است دین با رویکردی که در جامعه ما دارد خط قرمز ساز و محدودیت زا در نتیجه به نظر من در این بافتار نمی توان در مسائل انسانی از حد مشخصی پافراتر نهاد و این یعنی به بنیادها نمی توان پرداخت. چون تعارض پیدا می کند با انچه نباید پیدا کند اما نباسد از یاد برد که واقعیت ها را نمی توان تغییر داد بلکه انها را باید شناخت و در نظر گرفت دین در بافتار جامعه ایرانی از این دست است.
بدرود

Omran Garazhian گفت...

سلام و درود
آقای بهرامی که از سیاقش برمی آید همان بهرامی نهادفر باشد نوشته مرا مورد توجه قرار داده پیش فرض هایی مانند کسی ارج نمی نهاد را قبول ندارم چون در جاهای دیگری مثل فیس بوک هم این نوشته ها را می نویسم و می دانم که ارجی نسبی دارند. اما اینکه زبان و بیان و کلماتی که استفاده می کنم سخت است می پذیرم و تلاش می کنم آن را اصلاح کنم اما خیلی امیدوار نیستم چون زبان من رویکردی نظری و معرفت شناختی است و نمی توان مفاهیم آن را به زبان ساده بیان کرد یا لاقل من در این مورد در مبتدی هستم. دیده اید اساتید چگونه مفاهیم مشکل را ساده بیان می کنند در مقایسه با انها مبتدی هستم.
در مورد سئوال خطری ایشان بطور کلی درست است دین با رویکردی که در جامعه ما دارد خط قرمز ساز و محدودیت زا در نتیجه به نظر من در این بافتار نمی توان در مسائل انسانی از حد مشخصی پافراتر نهاد و این یعنی به بنیادها نمی توان پرداخت. چون تعارض پیدا می کند با انچه نباید پیدا کند اما نباسد از یاد برد که واقعیت ها را نمی توان تغییر داد بلکه انها را باید شناخت و در نظر گرفت دین در بافتار جامعه ایرانی از این دست است.
بدرود

sanaz heyranpour گفت...

دیروز یکی از روزهای به یادماندنی زندگیم بود.آشنایی با شما بی شک برای همیشه در حافظه من باقی خواهد ماند. نه تنها به خاطر اطلاعات ارزشمندی که شما بی دریغ در اختیارم گذاشتید بلکه به خاطر آزادمردیتان که درس بزرگی برای من بود که در ادامه شیوه زندگی ام ثابت قدم باشم.چقدر دست و دل باز و آسان هر آنچه می دانستید را به من آموختید و من درس مهمی که از شما گرفتم بیش از همه بخشش ،تنگ نظر نبودن ،شریک شدن ، انسان را به خاطر انسان بودن ارج نهادن و آموزگارانه رفتار کردن بود. به راستی که شما خاطرات مرا مرده کردید. ساناز حیران پور