۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

امروز پنج دی ماه به یاد پنج سال پیش در چنین روزی

در پنجمین سالگرد فاجعه بم
قوم باستان شناسی فاجعه، تجربه های یک پژوهش میدانی نوآورانه
درآمد
از روزهای پس از زلزله به تکاپوی رفتن و انجام طرحی پژوهشی در بم افتادیم. شانس با ما یار بود چون مسئولین وقت ما را درک می کردند. دو جلسه گفتگو با دکتر مسعود آذرنوش (هنوز باورم نمی شود که باید واژه مرحوم را ابتدای نام او بیاورم) در دفتر او در پژوهشکده باستان شناسی کافی بود که در این مورد توجیه شود، همراهی و حمایت کند تا ادامه دهیم. سی و چند روز پس از زلزله با پرواز کرمان و همراه آن زنده یاد عازم بم شدیم. در طول پرواز بسیار تلاش کردم طرح را برای او شرح دهم اما واقع امر چه شرحی؟ گرچه این دومین کار میدانی ما(من و لیلا پاپلی) از این دست بود اما این یکی بسیار متفاوت بود. تفاوت عمده اش فاجعه زده بودن بم بود و اینکه ما ذهنیتی از چنین بافتاری نداشتیم. عاملان یعنی انسان های فاجعه زده وضع روحی شان و حال و حوصلۀ آنها در شرایط زلزله بیش از هر چیزی ما را نگرا ن می کرد و برای ما ناشناخته بود. در عمل کاملا ناشناخته بود نه در تئوری و گفتار. واقع امر اینکه سئوال، فرضیه، و هدفی هم در کار نبود. یعنی هنوز در کار نبود. ذهنیتی کلی و مبهم. "پژوهشی در نطفه" معرفی خوبی برای آن است.
این بازدید را برای ارزیابی انجام چنین پژوهشی انجام می دادم. عمدۀ تاکیدم در آغاز نیز روی برداشت هایی بود که به علوم پایه و مهندسی بودند مانند جهت ریزش دیوارها، کم و کیف آن و الگویی در مورد مواد فرهنگی نه انسان ها و الگوهای متکثر فرهنگی.
در فردودگاه مدیر استان به استقبال آمده بود چون دو بزرگوار مسعود آذرنوش و محمد میرشکرایی روسای دو پژوهشکده باستان شناسی و مردم شناسی در آن سفر بودند. از فرودگاه کرمان مستقیم عازم بم شدیم. در پایگاه بم که تازه در داخل باغ مهمانسرای جلوی در ارگ شگل گرفته بود کسی ما را نمی شناخت. دوستان پایگاه های خوزستان و اکثرآ همکاران مرمتی در آن زمان در بم بودند.
دو روز اول را که دکتر آذرنوش هم در بم بود اکثرا در ارگ گذراندیم. اطراف را گشتیم ریزش دیوارها زمینه را برای پژوهش در مورد لایه های زیرین مهیا کرده بود این جمله ارجاع به گفتگوهای همان روزها دارد؛ شرایطی که به نظرم بطور مطلوبی مورد استفاده باستان شناسان قرار نگرفت!!
نخستین تجربه ها
آن روزها هیئت جیرفت فعال بود. ما همه پس از بم سری نیز از جیرفت و دکتر مجیدزاده می زدیم. دکتر آذرنوش که به جیرفت رفت، من در بم ماندم. حال زمان ارزیابی در مورد قوم باستان شناسی فاجعه بود. روزها چند ساعت در شهر می گشتم و شب ها تا دیروقت با اهالی بم در کنار آتش می نشتیم و صحبت می کردیم. همین صحبت ها و مشارکت در غم انها و "بازیگری" بجای "تماشاگری" نخستین تجربه من در بافتار بم پس از زلزله بود. چهار روز گذشت، چهار روزی که مرا تا مرز افسردگی پیش برده بود. سبب آن را قبلا بیان کردم: منِ بی تجربه در بافتاری زنده ای از این دست، یادنگرفته بودم که در همه اندوه ها شریک نشوم. باید در عمل می آموختم و البته چنین شد. در روزهای پایانی بازدید به خود آمدم و متوجه شدم یا در غم ها شریک شده ام یا به مشاهده مواد فرهنگی مرده پرداخته ام. از خودم پرسیدم چه چیزی را ارزیابی کنم؟ در عمل انجام چه نوع طرحی را در نظر داریم. منظورم طرحی باستان شناختی است؟ که به ارزیابی مواد فرهنگی و ساختارهای فرهنگی در بافتار مرده می پردازد. طرحی قوم شناختی است که به توصیف و مصاحبه و گرداوری اطلاعات از طریق مصاحبه یا مشاهده مشارکتی می پردازد؟ البته هیچ یک از این دو مد نظر ارزیابی من نبود. یک نکته در بافتار بم را یادآور شوم: در بم آن روزها ،پس از زلزله، حتی با کیسه خواب و چهار پتو هرگز نمی شد صبح ها پس از ساعت 45/3 خوابید از سرما و سوز بیدار می شدیم و این فرصت خوبی برای تامل و ارزیابی بود. همین صبح ها شاید مرا از مهلکه "بازیگری" برون اورد.
در پایان همان بازدید و در صبح های یاد شده متوجه شدم باید به مشاهده بپردازیم. منظورم بجای "بازیگری" موقعیت "تماشاگری" را کسب کنیم. اما چه چیزی را مشاهده کنیم و با چه اهدافی ؟ خوب معما چو حل گشت آسان شود. گام اول: بافتار مردۀ زلزله زده را مشاهده کنیم. خوب که چه شود. گام دوم انسان یعنی عامل فعال در این بافتار خاص را مشاهده کنیم. گام سوم، می توانیم با او مصاحبه هم بکنیم. خوب شد، مصاحبه و مشاهده توام. چگونه هریک را کنترل کنیم. هریک را با دیگری یعنی مصاحبه را با مشاهده و برعکس. به عبارت دیگر کنترل نه هریک از این دو، رهگشای دیگری باشد تا واقع نمایی داده های گردآوری شده تامین شود. حال یک سئوال جدی که عدۀ زیادی در این چند ساله طرح کرده اند: کمک های انسان دوستانه و دولتی چه می شود؟ پس باید یک گروه اطلاعات جنبی نیز برای پیرایش پژوهش و داده های آن در آینده نیز گرداوری می کردیم.
از بم که برمی گشتم فقط می توانستم بگویم که "ارزیابی مثبت است" می توانیم طرحی پیشنهاد کنیم. تا حدودی روش کلی پژوهش را هم دریافته بودم و البته همین اندازه کافی بود. آن زمان نمی توانستم ارزیابی کنم اما امروز وقتی مرور می کنم، می توانم بگویم (بدون اینکه خودم بدانم) دست پر از بم برمی گشته بودم. امیدوارم یکطرفه به قاضی نرفته باشم.
تامروری دیگر بر دست هایمان در گذشته که پر بوده اند یا خالی!

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

کفش

کفش، کاربری و رویدادگرایی تاریخی بجای سناریو نویسی باستان شناختی
درآمد اول: درجایی در همین وب نوشته درباره استثناگرایی و عمومیت خواهی در باستان شناسی بحث کرده بودم. در آنجا شرح داده بودم که باستان شناسانی که تحت تاثیر هنر و تاریخ هنر هستند و ریشه در عتیقه جویی دارند هر پدیده باستان شناختی را استثنایی تفسیر می کنند. یعنی نخستین و اولین و قدیم ترین بسیار در می آورند. یادآوری کنم که استثناها در فرهنگ انسان ها را کلا نقض نمی کنم اما معترض رشد سرطانی آنها در تفسیرهایمان هستم.
درآمد دوم: در جلسه ای اداری "تاریخ" را با برداشت سنتی آن در ایران "رویدادگرایی" و سازماندهی رویدادها در توالی زمانی معرفی کرده بودم. یادم نمی رود که تاکید کرده بودم این رویکرد نمی تواند بازسازی واقع نما و همه جانبه ای از گذشته ارائه دهد. باستان شناسی را در همان جلسه سناریو نویسی در مورد گذشته معرفی کردم. سناریوهایی که متکی بر داده های واقعی و متکثر مادی و شواهد و قراین نوشته می شوند و با دیگر منابع از جمله فرهنگ زنده و جاری در جامعه و متون مکتوب کنترل می شوند البته اگر این داده ها در اختیار باشد.
بازسازی خیالی یک ارشیو: ارشیویی را در نظر بگیرید که هزارسال آینده به دست محققین اعم از باستان شناس و مورخ افتاده است. در آن زمان کفش منسوخ شده و انسان ها از اشکال دیگری از پای افزار برای پا استفاده می کنند. کفش سوژه محققان است و کاربری آن در گذشته، عمده ترین سئوال آنها. آنچه در اختیار دارند و تحت عنوان کفش ارشیو شده دو فیلم کوتاه است. اولی که قدیم تراست خُروشچوف را نشان می دهد در حال سخنرانی در سازمان ملل، کفشش را درآورده و برای ساکت کردن مخاطبانش پاشنۀ آن را محکم به میز می کوبد. مانند کوبۀ قضات، منظورم بوسیله محققان آن زمان با چکش های قضات مقایسه شده و کاربری آن مشابه، پیشنهاد می شود. فیلم کوتاه دوم منتظر الزیدی خبرنگار عراقی را نشان می دهد که دو کفش را پشت سرهم به سوی بوش پرتاب می کند. او با ورزیدگی جاخالی می دهد و سپس گروهی او را مورد ضرب و شتم قرار می دهند. یادتان نرود اطلاعات بافتار را نداریم یعنی نمی دانیم که این فرد بوش است و نمی دانیم که موقعیت بوش در جهان چیست. و نمی دانیم که اینجا عراق است .... تنها به دنبال کاربری کفش هستیم. به احتمال زیاد نتیجه می گیریم یا به قول جدیدترها پیشنهاد می کنیم که کاربری مانند اسلحه اما در سطحی خفیف تر نیز داشته است. اسلحه ای که ابروی طرف را می برد اما او را نمی کُشد. و هزاران تفسیر دیگر از این دست.
در کنار این تفسیرها نوشته عطاا... مهاجرانی را می توانید داشته باشید که امروزه کفش های منتظرالزیدی را مشهورتر از کفش های خورشچف ارزیابی می کند. رویدادهای استثنایی در تاریخ را چیده و با هم مقایسه می کند. آیا به نظر شما اطلاعات مهاجرانی برای پیشنهاد کاربری کفش در هزار سال آینده کاربری دارد یا اینکه تنها ره گم کننده است!! http://noandish.com/com.php?id=21471
به باستان شناسی برگردیم: باستان شناسان در هزارسال آینده فیلم ها را دیده اند. سئوال آن زمان را برای خود طرح می کنند. شکل، جنس و بافتار و رفتار عامل انسانی در فیلم ها را تحلیل می کنند. درنهایت با نمونه هایی که در میان مواد فرهنگی و اشیاء موزه ای شان در اختیار دارند(می دانیم که همین امروز حتی موزۀ کفش از جمله در کانادا موجو دارد) مقایسه می کنند. جای کفش ها در گل را به گرات مورد مطالعه قرار داده اند. املاح و بوهای داخل نمونه هایی که در اختیار دارند را با روش های پیش رفته آن زمان تجزیه تحلیل می کنند. شکل و فشارهایی که روی نمونه های موزه ای وارد شده حتی بررسی ساده فرسایش زیاد کف ها و فرسایش دور و بر کفش ها را بررسی می کنند. البته حتما باستان شناسی شان انسان مدار تر و انسان محورتر از باستان شناسی امروز ماست. به نظر شما آیا آنها با این اطلاعات کاربری واقعی کفش در زندگی روزمرۀ هزار سال قبل را پی خواهند برد؟ و هزاران آیای دیگر...
عمران گاراژیان
تا آینده ای دیگر و بحث در مورد آینده ای دورتر

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

آغاز دهمین همایش

با "دهمین همایش گردهمآیی سالانه باستان شناسی ایران"
همایش در بندرعباس برقرار است 20تا 23 آذرماه
در اکثر نشت های رسمی و علمی روز نخست شرکت کرده ام گزیده ای از آن را ارائه می کنم.
ریئس سازمان استان هرمزگان که نامی متناسب با استانش دارد اولین سخنران بود: جناب آقای مهدی دریانورد هرمز.
خوش آمدگویی و اشاره به اینکه استانش از نظر باستان شناسی مورد بی مهری بوده و اهمیت منطقه بطور کلی اواخر سخنرانی او بود که البته ما دیر رسیده بودیم.
آیت ا... نعیم آبادی نماینده ولی فقیه سخنران رسمی دوم بود که الحق سخنرانی روان، ساده و شیوایی ارائه کرد.
1)اینکه این دهمین همایش است نشان از اهمیت این مهم است. می بایست بیستمین می بود که به سبب گرفتاری با جنگ چنین نشده است.
2) بعضی قدری سطحی اند که انجام دادن این مهم را هدر دادن سرمایه می دانند.
3) بگردیم از درون زمین پیدا کنیم یا از برون زمین از تپه ها بیابیم. قافلیم ... و باستان شناسی تاریخ ملت ها بصورت لخت وعور است. اشتباها تمان را بر طرف کنیم. به نکات قوت و ضعف گذشته پی ببریم.
4) اشاراتی به آیاتی از قرآن در باره گذشته (که البته در نوع خود برای من تازه و بدیع بود)سوره عنکبوت: برای شناخت تاریخ زمین. برای شناخت تاریخ موجودات روی زمین(کیف بدا الخلق)
5) اشتباهات گذشته مرگ تمدن ها. چرا تمدنی شکوفا می شود. چرا کم رنگ می شود و چراغ آن تمدن خاموش می شود...
6) من فکر نمی کنم کارشناسان قوی از آنچه در زندگی می گذرد خشنود باشند: تمدن صنعتی که ما چند سال است شروع کرده ایم بریده از گذشته است مانند فرزندی که از مادرش جدا شود چه سرنوشتی پیدا می کند. چگونه چشم به دیگران دوخته و خود را فراموش کرده ایم. در گذشته خانه سازی حساب شده، قنات ها حساب شده، غذاها حساب شده، {مثال}: آش و آشخوری در زنجان که نشان داده حدود2000 گونه آش محلی داریم. یکباره ول می کنیم می رویم فلان کشور که حرکتشان تازه شروع شده. چرا کدام منطق این را تایید می کند. قرص که آمد گیاهان دارویی برچیده شد و تازه تا در بیرون به گیاهان دارویی توجه شده ما هم به آن روی آورده ایم.
7) استان هرمزگان: مناطق کنار دریا حال و هوای دیگری برای شما دارد. فصل جدیدی می گشاید. بشر به دنبال آب بود یقینا در کنار دریا خبرهایی است که ما از آن بی خبریم.
(اوج این سخرانی) زندگی تصادفی نبوده است. انتخابی بوده است.
در توصیف میراث فرهنگی: مرا همت بلند و دست کوتاه
حاضرین بادست{بلند و محکم} و صلوات او را همراهی کردند.
این سخرانی گرچه از سخرانی های رسمی بود اما برای من از دیدی تخصصی آموزنده بود. به دلائل زیر:
الف) اطلاعات و برداشت های تازه ای داشت.
ب) به زبانی شیوا و روان ارائه شد.
پ) ساختار منطقی مستحکمی داشت: ابتدا یک گزاره را بیان می کرد، سپس آن را توضیح می داد و در نهایت مثال های برای آن می آورد. ساختار کلی سخرانی هم بطور اندیشیده ای نکات کلیدی را در اخر بیان می کرد برای همین اوجش در انتهایش بود.
پس از این سخرانی استاندار، دکتر فاضلی و دکتر موسوی سخرانی کردند و موزه مردم شناسی رفتیم.
عمران گاراژیان
لابی هتل هرمز بندرعباس 30/8 صبح 21آذرماه

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

عامل و بافتار

یک عامل در چهار بافتارAn Agent in four context
1) دفاعیه
روزی که برای دفاع از پایان نامه دکتری تخصصی ام عازم تهران شدم منگ خواب بودم. شب ساعت 30 دقیقه بامداد به اهواز رسیدم و صبح با پرواز 30/6 عازم تهران شدم. در تهران حتی یادم نمی رود که با کمال خسیسی که کمتر از من تا کنون گزارش شده تا میدان آزادی پیاده آمدم و بعد با تاکسی عبوری عازم منزل شدم. استراحتی کوتاه کرده و همچنان نصف و نیم خواب آلود برای دفاعیه در ساعت 2 به دانشگاه رفتم. اگر حمل بر خودستایی نباشد به نظرم دفاع خوبی ارائه کردم. به سئوالات هم با تمرکز پاسخ دادم گرچه تازه رسم شده بود که دانشجویان طرح سئوال نکنند و پرسشها ناهمگن و متکثر نبود. نتیجه دفاعیه هم قابل قبول بود. دستکم برای خود من!
اکنون که از آن زمان چندین ماه گذشته و خود را در آن معرکه نظاره می کنم. اعتراف می کنم که نباید هم استرس می داشتم. حتی اگر خواب الود هم نبودم، حتما در آرامش به سر می بردم. چون دفاعیه ام مثل امتحان دادن پس از شب امتحان نبود. حدود 6 سال روی موضوع پژوهش کرده بودم. گردآوری اطلاعات به تدریج انجام شده بود. پژوهش های میدانی را خودم انجام داده بودم منظور به چم و خم آن مسلط بودم. و این پژوهش البته علاقه عمیق من بود و در امتداد پژوهشی که برای کارشناسی ارشد انجام داده بودم.
از حق نمی توان گذشت، اضافه بر عاملیت خودم استاد راهنما هم نقش اساسی داشت. چون همیشه روی کمک هایش در هر شرایطی می توانستم حساب کنم. مرتب یادآوری می کرد که پژوهش را به دقیقه 90 و وقت اضافه نکشانم. ساختار پژوهش و روش آن را با تمرکز ارزیابی می کرد. برتر از همه اینکه، هرگاه لازم بود که با او تبادل نظر کنم وقت، مکان و شرایط، کاملا مهیا بود. تقریبا از این نظر هیچ محدودیتی نبود. در طول چند ساله پژوهش ایشان نیز بطور ریز در جریان پژوهش های من بودند و چند بار از منطقۀ مورد پژوهش بازدید کرده بودند.
من در این توضیحات عامل هستم و آنچه فرای آن شرح دادم، بافتار است. یادآوری کنم که مسائل بسیار زیادی در این بافتار را شرح نداده ام. مثل گروه آموزشی که در آن تحصیل می کردم و آیین نامه و قوانین آموزشی و ... مواردی را توضیح داده ام که در بافتار در ارتباط مستقیم با عاملی چون من بود و می توانستم در انتخاب آن نقش داشته باشم. پس از دفاعیه نیز به مشاهده بافتار پرداختم. دوستان هم رشته ام واکنشی در خور به این موضوع نشان دادند. اما خانواده ام که از بافتار تحصیل و زندگی من دور هستند تقریبا هیچ واکنشی نشان ندادند و البته دلسرد کننده بود. بعدها به آنها حق دادم. چون به کم و کیف موضوع آشنایی نداشتند و از سال ها قبل مرا در همین موقعیتی که هم اکنون هستم محسوب می کردند در نتیجه نباید هم واکنشی نشان می دادند. در این کشاکش، دفاعیه قبل و بعد آن را می گویم استاد راهنما، همسرم و استادان داور بیشترین واکنش مثبت را نشان دادند.
2) مصاحبه با صدا و سیما
کمتر از یک ماه از این تاریخ نگذشته بود که من در یک برنامه صبح در سیما به مدت کمتر از 8 دقیقه درباره باستان شناسی معاصر و پژوهش بم صحبت کردم. گرچه در آن برنامه منظورم درک نشد اما این بار برعکس بود، خانواده ام بسیار از آن استقبال کردند و اساتید اصلا از آن مطلع نشدند گرچه یکی از انها مرا برای این مصاحبه معرفی کرده بود. انها از من چیزی نپرسیدند چون مباحث من تخصصی بود و اکثر آنها(خانواده ام) که تحصیل کرده اند در این تخصص نیستند. همین برایشان کافی بود که در آن برنامه ظاهر شده ام. یادمان نرود که مقیاس این دو اصلا قابل مقایسه نیست یکی 6 سال پژوهش و تحصیل است و دیگری 6 دقیقه صحبت در رسانه!
تا اینجا با خانواده و اساتید به قول مردم بی حساب شدیم در هر مورد یک گروه انگیزه مرا تقویت کرده بود و یک گروه دیگر اصلا متوجه اهمیت مسئله نشده بودند و به نوبت این اتفاق افتاده بود. انها دو طیف در بافتار من هستند دو طیفی که با دو وجه از عاملیتم در میانشان جایگاه و پایگاه دارم.
3) پیشنهاد و رد آن
من و همسرم( در این زمینه بیشتر او) سال ها در مورد قوم باستان شناسی و سال های اخیر در چارچوب باستان شناسی های معاصر پژوهش می کنیم. با قابلیت هایی که در این رویکرد دیده بودیم متناسب با گرایشی در کارشناسی ارشد باستان شناسی واحدهایی برای آن طراحی کرده همراه با شرح طرح به دانشگاه محل تحصیل مان پیشنهاد کردیم. ابتدا بصورت خصوصی یعنی ارائه به اساتید و سپس بصورت رسمی و از کانال های رسمی، این فرآیند 6 ماه به طول انجامید. پس از مدت یاد شده تنها اعلام شد که با طرح مخالفت شده است. در طول این برهه بجز یک نفر کسی از اساتید در مورد این طرح چیزی نپرسید. هنگام ارائه نظر هم تنها اعلام شد که مخالفت شده است.
در این بافتار من منتظر بازخوردی بودم تخصصی، حداقل سئوالاتی متناب با آن طرح یا پرسش در مورد ضرورت و چیستی آن، اما دریغ از یک کلام! عاملیت ما آنجا نمودار می شد که یک ماه نیم به گرداوری اطلاعات و بومی کردن رویکرد بپردازیم و ضرورت های آن را شرح دهیم. و واکنش عاملان متخصص بافتار تنها به کمترین واکنش حتی فراتر بصورت بی توجهی و بی احترامی چراکه حتی پاسخ پیشنهاد را نداده اند. در این مورد آنقدر تخصصی بود که خانواده اطلاعی و در نتیجه واکنشی نداشت. عاملی چون من در این بافتار باید خودداری کرده و انگیزه ها نصف و نیم حفظ می کردم. هنوز نمی دانم چنین کرده ام یا باید منتظر زمان برای ارزیابی باشم.
4) ارسال مقاله برای داوری
در ماه اخیر پس از انتشار یک مقاله و ارسال(Register) کردن دو مقاله دیگر که هنوز در حال ارزیابی است؛ درست در زمانی که با انگیزه هایم کلنجار می رفتم. یک مقاله متناسب با تخصص من و رویکرد شرح داده شده برای داوری از طرف یک نشریه معتبر ارسال شد. باورم نمی شد که شناختی اینقدر دقیق از طرف یک نشریه در مورد من وجود داشته باشد. این یکی جبران مافات کرد. و...
بازهم الگوی پایان نامه ام را مد نظر قرار دادم. آهسته و با تداوم با خودآگاهی در مورد زمان و محدویت های بافتار، مدیریت می کنم. ابتدا افسوس می خوردم که کاش همیشه استادی و راهنمایی هایش باشد(البته که هست و سال های سال سایه اش بر سرمان باشد) اما دریافتم از زمانی که دفاع می کنی یعنی باید بتوانی روی پای خودت بلند شوی و البته بایستی. قرار نیست همه جا انگیزه ها هرچند به حق تقویت شود. در بافتاری محدود، قرار نیست همگان در جایگاه خویش باشند و همه عاملان جایگاه متناسب با خودشان را پیدا کنند. همه بافتارها انگیزه مثبت بدهند و همه عاملان همیشه با انگیزه باشند. اما اگر چنانکه خواسته ایم پیش نرفت، جای نگرانی نیست چون بافتارها متکثر و عاملان چندین و چند رده ای هستند. (خانواده، جمع های تخصصی و شغلی- تحصیلی، جامعه جهانی و ...) فقط کافی است که بایستیم؛ این طوری!!
این یک عامل است در چهار بافتار. در بافتاری مانند خانواده و جمع های خانوادگی چون از کودکی ما را بزرگ کرده اند همیشه ما را و شما را همان بچه در نظر می گیرند. این بافتار عاملی مثل من و شما را بطور سنتی و همیشه دارد و تنها با مرگ مان، ما را از دست می دهد. در این صورت افسوس خواهد خورد اما افسوس و آه فایده ای ندارد.
در بافتار جمع های تخصصی و دانشگاهی نیز در جامعه ما به سبب سنتی بودن و در باستان شناسی به سبب نبودن معیار و مبنایی برای ارزیابی ها. اصولا ما همان بچه ای هستیم که پیش چشمشان بزرگ شده ایم. نتیجه این می شود که استادی یا گروهی تخصصی در آنسوی دنیا بدون اینکه کمترین اطلاعاتی از دست اطلاعات سنتی وخاله زنکی در اختیار داشته باشد عاملی را برای داوری تخصصی بر می گزیند. در گروه تخصصی دیگری در این سوی دنیا نیازی حتی به طرح یک پرسش تخصصی نیست به راحتی می توان به داوری نشست. در فرآیندی دراز مدت انجا همان می شود که شده و اینجا همین است که نیازمند توضیح نیست.
عامل گاهی باید بافتارش را عوض کند، منظورم جابجا شود. چون آب اگر راکد بماند...
به تعبیر رادکلیف براون، "فرآیند حرکت ساختار در بُعد زمان است" عامل و بافتار هم نسبتی مانند ساختار و زمان در تعریف یاد شده دارند، با این تفاوت که در اینجا دید ما هم زمانی(Synchronic) است و در آن تعریف دید، در زمانی((Diachronic است.
راستی آذرنوش هم رفت، خدا رحمتش کند.
عمران گاراژیان

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

بنام خدا
این است یک خبر:
کوتاه و مختصر،
"مسعود در گذشت"
ناباوری و آه؛
اشگ است در نگاه
مسعود در گذشت؟
در صحت خبر
جُستم بسی نظر؛
ارسال می کنم، پیغام مختصر.
مسعود خسته ای ،
یا دل شکسته ای؟
پاسخ نمی رسد!
مسعود در رهی،
پاسخ نمی رسد!!
مسعود زنده ای،
پاسخ نمی رسد!!!
تایید می شود.
مسعود می رسد؛
ما همچنان به راه.
***
مسعود گفتگو،
در جمع بچه ها، کوروش، کریم، ما
مجموعه شما.
مسعود بررسی، آن فرم ها
مسعود این صبا با جمع ما بیا.
مسعود رسمیت در چهره شما.
احمد برای تو دلتنگ می شود.
فرمش نمونه بود جا تنگ می شود.
گفتی که در عمل بینیم کار را،
فردا به فرم او برگشت می کنیم.
در این میان تو را سر دست می بریم.
ایرانیان تو را اسطوره می کنند
این است زندگی در بافتار نو!!
مسعود لایه ها در آن گمانه ها.
مسعود جستجو در بین دوره ها.
مسعود یک قدم، تایید دیگری
با این مجوزت:
تا خاک بکر را، طی می کنم مگر!
آرام آن میان، گیرم برای خود.
ع. گ.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

بیان روان و ایرانی مطلب پیشین: باستان شناسی...

بنام خدا
هریک از شما!
مثل من، مثل ما؛
دست بی صدا.
گوشه ای و انزوا.
هریک از شما!
یک صدا،
یک صدای مبهم رها؛
در میان بوده ها.
هریک از شما!
می دود به پای خویش.
می رود به راه خویش.
می خزد به چاه خویش.
کنده در میان تپه ها.
هریک از شما!
مثل من، مثل ما؛
پشت کرده جمع را.
می دود به پای خویش.
می رود به راه خویش.
می خزد به چاه خویش.
کنده در میان تپه ها.
هریک از شما!
همه، یک صدا؛
با صدایی همنوا:
"زنده ایم ما"
مهران مهرانگیز

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

باستان شناسی ایران

  • باستان شناسی بی پارادایم و بازیگرانش
    سه نکته در مورد عنوان: 1) عنوان الگو برداری از نام کتاب پوپر است:" جامعه باز و دشمنانش" 2) به کنایه ای دور "بازیگران" را جانشین "دشمنان" کرده ام. یادآور مثال فارسی درخت از درون کرم می کند 2) پاردایم را در متون فارسی الگواره ترجمه کرده اند، بحث من در مورد واژگان نیست به همین قرینه واژه پارادایم را بکار می برم. قصد دارم فارسی را پاس بدارم اما نه تا آنجا که به رسایی مفاهیم و منظورها لطمه وارد شود (در مورد مفاهیم نیز در ادامه بحث می کنم).
    توضیحی در مورد پارادایم و اینکه آیا ممکن است باستان شناسی بی پارادایم باشد؟! به بیان ساده پارادایم یعنی مسئله، سئوال یا موضوعی کلی(در مواردی بنیادی) و در عین حال فراگیر که دانش ها علوم و عاملان آن (دانشمندان و پژوهشگران و جامعه دانشگاهی) در برهه ای خاص بر آن تمرکز می کنند. بحث هر مجلس و محفلی می شود. انتشارات در مورد آن انجام می گیرد از وجوه گوناگون مورد بررسی و ارزیابی قرار می گیرد. دانش ها و علوم گوناگون به فراخور و متناسب با روش ها، تئوری ها و رویکردهایشان به آن می پردازند. این پرداختن آنقدر ممکن است فراگیر شود که لایه های غیر متخصص جوامع نیز به آن بپردازند. مثلا روزنامه ها نیز در مورد آن بحث و بررسی کنند یا رسانه های عمومی نیز آن را ساده کرده و برای جامعه ارائه کنند. پاردایم تلاشی بسیج شده برای کسب اطلاعات و تبادل آن درباره موضوعی خاص است. آنچه طراح آن(کُوهن) آن را انقلاب علمی معرفی می کند و فرآیند یا سنتزی که تحول در علم و دانش را زمینه سازی می کند. تطورگونه ها و نظریه پردازی های پیرامون آن یا تئوری سیستم ها مثال های خوبی برای ابر تئوری ها و پاردایم ها هستند.
    اما چگونه ممکن است دانشی مانند باستان شناسی پارادایم نداشته باشد! یا اصلاح شده اش را ارائه کنم: در پارادایم ها مشارکت نداشته باشد، یعنی در تحولات علمی جامعه شرکت نداشته باشد. با زمینه ها و بافتارهای زیر این واقعیت ممکن است:
    1) گستره ای باز داشته باشد و رویکردهای ناهمگن را در بر گیرد.
    2) به روز نباشد و در زندگی جاری جامعه نقشی برعهده نداشته باشد.
    3) کاربرد مشخصی نداشته باشد.
    4) تحول در آن همراه و همنوا با نرخ تحولات و تغییرات جامعه یا بافتارش(context) نباشد.
    5) تافته ای جدا بافته از بافتارش باشد و با جامعه ارتباط مستقیم برقرار نکند(مثلا وارداتی باشد و درک نشود).
    6) مبانی، اصول موضوعه و بنیان استوار و ریشه داری نداشته باشد.
    7) عاملانش شکل و ساختاری قابل اتکا به مثابه کلیتی واحد از آن ارائه نکنند.
    8) نشریه، روز نامه ، رسانه و به زبان ساده صحنه ای برای ارائه نداشته باشد.
    9) نتواند نسل آینده یا هر نوع آینده ای برای خودش فراهم کند.
    10) گزاره هایش شخصی و عاملانش متفرق باشند.
    11) مورد قهر قرار گرفته باشد. به کناری رانده شده باشد.
    12) ساختار، چارچوب و کلیتی فراتر از اشخاص نداشته باشد.
    13) برداشت ها و رویکردهایی آنقدر متکثر از آن ارائه شود که مانع شکل گیری تصویری واحد از آن گردد.
    14) از تئوری، روش یا رویکرد خاصی بهره نگیرد به قول عوام "من در آوری باشد"
    15) مبناها و معیارهای تشخیص و ارزش گذاری و طبقه بندی برای خودش نداشته باشد.
    ...
    تقریبا همه آنچه برشمردام در مورد باستان شناسی ایران صدق می کند. پس دور از واقع نیست اگر آن را به زبان ساده "باستان شناسی بی پارادایم" معرفی کنیم.
    در چنین بافتاری بازیگران و نقش و عاملیت آنها چگونه است؟ مبناها و اصول وجود خارجی فراتر از افراد ندارد؛ درنتیجه آنها در حد اعمال سلیقه ها و تقسیرهای شخصی تقلیل می یابند. معیارهایی برای ارزیابی نیست در نتیجه نمی توان رتبه بندی را انتظار داشت. جایگاه ها را معیارهایی بیرون از مجموعه تعیین می کند مانند ضوابط ادارای رابطه های بیرون از مجموعه و ... منافع غیر شخصی یا سازمان ها و نهاد های غیر شخصی وجود ندارند در نتیجه همه تلاش ها در راستای منافع شخصی است. در این شرایط بازیگران عین دشمنان هستند چون انگیزه های غیر شخصی وجود ندارد. مقیاسی فراتر از افراد بطور پایدار شکل نمی گیرد آنچه جامه عمل می پوشد همسو شدن های موقتی است در راستای جلب مزیتی- منفعتی یا دفع مضرتی. بازیگران در چنین ساختاری عین دشمنان هستند. اگرنه عین دشمنان بلکه میانه رو تر اینکه در مواردی تفاوتی بین دو گروه عاملان و فاعلان و دوست و دشمن وجود ندارد.
    عمران گاراژیان
    تا فرصتی دیگر

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

تاریخچه

تاریخچه باستان شناسی جلسه اول
کنایه؛ تاریخچۀ تاریخچه باستان شناسی که ما می گذراندیم:
ما تاریخچه باستان شناسی را در انتظار سپری می کردیم چون استاد و به تابعیت او دانشجو از اول تا اخر هر ساعت درس با مشاهده ساعت به انتظار به پایان رسیدن آن ساعت بودند. این انتظار عمیق مرا بر آن داشت که بعدها ساعت ها برای پیدا کردن و مطالعه کتب تاریخچه باستان شناسی سپری کنم. البته همان بافتار هم موجب شده که کتاب تاریخچه علم باستان شناسی انتشارات سمت، برخلاف اسم گرانش، شهری ویران از رویدادهای باستان شناسی ایران باشد. منظورم هنوز هم همان فرآیند دوره دانشجویی ادامه دارد یعنی ما به واسطه همت بلند نسل گذشته وقت و توان زیادی می گذاریم تا شاید دروس از جمله درس تاریخچه باستان شناسی را از منابع غیر فارسی بصورتی ارائه کنیم که دانشجویان این نسل از ما آنگونه یاد نکنند که ما از نسل گذشته. ان شاء...
این سومین نیمسالی است که در دانشگاه بوعلی درس تاریخچه باستان شناسی را ارائه می کنم. از نظر ساختار ذهنی از جمله انسان هایی هستنم که جلسه اول و به تبع آن عنوان در نوشته ها، برایم اهمیت دارد چون ان را مانند خشت اول در برساخته شدن ذهنیت می دانم. حتی اگر قرار است نوشته ای یا مقاله ای تهیه کنم، آنچه ابتدا به ذهنم می آید عنوان است و سپس ذیل آن "زیر عنوان ها" را می سازم. و ... اما جلسات اول این سه ترم و مشخصات آنها:
جلسه اول به نظر من باید ذهنیت کلی در عین حال مسائل بنیادی را ارائه کند. ذهنیتی که بر ساختار آن بتوان تا اخر نیمسال جلساتی را مطلب ارائه کرد. خلاصه جلسه اول، مثل عنوان نوشته و مقاله است. البته این رویکرد یک اشکال عمده دارد که در اجرا خودش را نشان می دهد. برخلاف من، دانشجویان جلسه اول را نه تنها جدی نمی گیرند، بلکه در مواردی عده کثیری در کلاس هم شرکت نمی کنند و اگر هم شرکت می کنند (بعضی هایشان) در فضا و جو درس و کلاس ممکن است، نباشند. موضوع وقتی مهم تر می شود که بدانیم تاریخچه درسی است که برای ترم اولی ها ارائه می شود و انها تمام مواردی که ذکر کردم را دو چندان دارند؛ اضافه بر این ترم اولی هم هستند. آنچه شرح داده شد، فلسفله وجودی این نوشته است. نوشته ای برای دانشجویانی که مایلند مطالب مهم جلسه اول را دوباره مرور کنند و در اختیار داشته باشند. حتی بتوانند جلسه اول دو نیمسال دیگر را نیز در اختیار داشته باشند.
در نخستین نیمسال که تاریخچه را ارائه کردم برای اینکه دانشجویان ذهنیتی کلی بدست آورند، کل تاریخچه باستان شناسی را با دو اصطلاح (ساختگی) تقسم بندی و معرفی کردم.
باستان شناسی استثنا گرا و باستان شناسی عمومیت خواه
باستان شناسی برداشت ما باستان شناسان از واقعیت های گذشته است. تاریخچه باستان شناسی در اصل تاریخچه تطور و تغییرات این برداشت ها است. از این منظر باستان شناسی و اراء باستان شناسان به دو گروه کلی تقسیم پذیر است. باستان شناسانی که یافته و کشف و شناخت خود را استثنایی جلوه داده و معرفی می کنند. رویکرد این باستان شناسان هنری و تاریخ هنر گرایانه است و تحت تاثیر ذهنیت های عتیقه جویانه و یا ناسیونالیستی قرار دارند. "قدیم ترین و اولین ها" که نه تنها در منابع باستان شناسان ایرانی بلکه در رسانه ها و مصاحبه ها مشاهده می شود و سیطره سنگینش را همچنان حفظ کرده از نشانه های این رویکرد است. یادآور می شود استثنا گرایی رویکردی متناسب با ساحت هنر است که در آن استثنا بودن اثر و خاص و ویژه بودنش به آن ارزش می دهد و اگر پدیده ای تولید انبوه شده باشد و مشابه هایی داشته باشد؛ وجه هنری اش تقلیل یافته و تضعیف شده است. بطور خلاصه عمده باستان شناسی های قبل از 1960 چنین خصوصیاتی دارند. انها به دنبال پدیده های استثنایی اند حتی پدیده عمومی و رایج جامعه انسانی را هم را وجهی استثنایی داده و بصورت یک پدیده خاص ارائه می کنند. ممکن است این خاص بودن حتی به خود آن پدیده برنگردد مثلا به اینکه آن پدیده در این زمان برای نخستین بار شناخته شده برگردد. مسئله مهم آن است که ذهنیت آنها و رویکردشان اسثتناگرا است. تفسیر و برداشت آنها استناگرایانه است.
باستان شناسی یا باستان شناسان عمومیت خواه. این باستان شناسان برخلاف گروه نخست به دنبال مسائل عمومی هستند. برداشت شان و پژوهش هایشان را نیز در این راستا هدایت می کنند. آنها عمومیت پذیری که از شروط گزارهای دانش است را مد نظر دارند. به مسائل عمومی علاقه نشان می دهند مانند راهکارهای معیشتی، شیوه های سکونت و ... از موضوعات مد نظر آنها است. روش هایشان نیز در همین راستا مدیریت می شود. آنها بازسازی وجوه عمومی زندگی انسان ها را هدف قرار داده اند و از آنجا که داده هایی که در اختیار دارند همه آنچه نیست که بوده است با محدویت داده ها مواجه هستند. در این راستا آنها در تقویت روش ها جستجوی نشانه های هرچند ناقص و کامل کردن آن داده ها کوشش کرده اند. این گروه از باستان شناسان مدعیان باستان شناسی علمی هستند. در راستای علمی کردن روش ها یشان کوشیده اند. این باستان شناسان(در این جلسه) عمومیت خواه خوانده می شوند. یادآوری کنم که آنها تنها عمومیت خواهند وگرنه در موارد بسیار زیادی به سبب محدودیت ها در منابع و روش هایشان امکان واقعی تعمیم دهی گزاره ها وجود ندارد. در اکثر موارد داده هایی که به دست انها می رسد حاصل شرایط و فرآیندهای استثنایی است. اما از پدیده های استثنایی هم با روش های دانش و علم می توان بازسازی هایی در مورد مسائل عمومی ارئه کرد. این گروه از باستان شناسان پس از 1960 تعداد رو به افزایشی از باستان شناسان را تشکیل داده است.
ته این بخش از مطلب: واقع امر این است که باستان شناسی و باستان شناسان می توانند استثناگرا یا عمومیت خواه باشند همچنان که در تاریخچه باستان شناسی بوده اند. آنچه مهم است دو چیز دیگری است؛ به شرح زیر:
اول انکه باستان شناسی یک نظام است. نظامی که با استفاده از روش ها و رویکرده های متعددی در پی شناخت بخشی از واقعیت های خارجی است. واقعیت هایی که حول محور انسان، موجودیت تاریخی و زمانی(عصری) و حتی موجودیت عام او (از این نظر که انسان است) می چرخد. منابع کسب اطلاعات باستان شناسی، باستان شناس و برداشت هایش و روش ها و تئوری ها سه رکن این نظام است.
دوم اینکه باستان شناسی با طیف گسترده ای از داده ها، منابع و واقعیت ها مربوط به زمان های گوناگون سرکار دارد. داده هایی که حاصل رفتارهای عام انسان هستند؛ همچنین داده هایی که حاصل رفتارهای خاص انسان هستند و در نهایت داده های که طیفی از عمومی بودن تا استثنایی بودن را در برمی گیرند. آنچه شرح دادم توصیف دانش باستان شناسی است و انچه در این بخش مهم است و نیازمند کنترل، آزمایش و راست آزمایی است این مسئله است که ما باستان شناسان و باستان شناسی لازم است دغدغه واقع نمایی برداشت هایش را داشته باشد. منظورم دقیقا این است که باید تلاش کنیم تا پدیده های عام را خاص جلوه نداده و پدیده خاص و استثنایی را عمومیت نابجا ندهیم. واقع نمایی، برداشت هایی هرچه نزدیک تر به واقعیت مد نظر است. روش هایی برای اینکه این نزدیکی و قرین واقع نمایی بودن را نشان دهد و به آزمون بگذارد.
انچه در این مختصر شرح کردم آغاز گفتمانی بود که ادامه پیدا کرد. نخستین جلسه ای برای یک نیمسال در آن سال(1384).
عنوانی که نیمسال بعد و در جلسه اول به آن پرداختم: باستان شناسی علم، دانش یا هنر دانشجویان عزیز و علاقه مندان ادامه را در وبلاگ مخصوص دروس پیگیری نمایمد.
http://garazhian.blogfa.com/
تا فرصتی دیگر. عمران گاراژیان

۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

the arch... of arch...

باستان شناسی باستان شناسی
در این سری نوشته ها قصد دارم باستان شناسی را زیر عنوان های ریزتری برای کسانیکه تازه وارد آن شده اند یا قصد دارند اطلاعات عمومی در باره آن کسب کنند توضیح دهم. در این نوشته ها دغدغه کتابنامه ای ندارم. منظورم این است که اعتبار این نوشته ها را از کتابنامه ها و منابع و مراجع این طرف و آن طرف نخواهم گرفت. هدفم ارائه بحثی متکی بر برداشت های بومی و متناسب با بومیت های فرهنگی خودمان است. نمی خواهم برچسب ترجمه و افکار وارداتی ترجمه ای بر این نوشته ها بچسبد. در عین حال در جامعه جهانی و جهانی که جامعه ای کوچک شده و ارتباطات و سرعت بالای آن شرق و غرب و شمال و جنوب آن را در دسترس همگان قرار داده قصد ارائه تفاسیر صرفا بومی و گزاره های شخصی ندارم.
ممکن است نوشته ها شعار گونه به نظر آید اما باکی نیست. هرانچه که در امروز جامۀ عمل پوشیده اکثر با شعار آغاز شده است. به نظرم گریزی و گُزیری از درصدی چرب زبانی (یا بهتر است ساده نویسی و روان نویسی) نیست اما این درصد نباید آنقدر بچربد که کُنه فکری و نظری مطلب را زیر سایه خود گیرد. دو پاراگرافی که تاکنون نوشته ام به اندازه کافی شعار گونه است. ناگزیر نهیبی بر خود زده و از آن کمی پرهیز می کنم:
عنوان اول: باستان شناسی و استقلال فرهنگی
باستان شناسان چه فعالیت هایی انجام می دهند و فعالیت آنها چه ارتباطی با استقلال آن هم از نوع فرهنگی آن دارد؟ این سئوالی است که در راستای آن رایزنی خواهم کرد:
عمده فعالیت باستان شناسان کشف، شناسایی و معرفی واقعیت های رفتاری و جامعه انسانی است. واقعیت هایی که بطور خواسته یا ناخواسته ای در مواد و ساختارهای فرهنگی نمود یافته است. در اینجا به متعلق بودن فعالیت باستان شناسان به گذشته اشاره نکردم برعکس این بخش گزاره را حذف کردم. چون قصد دارم یادآوری کنم که مطالعه مواد فرهنگی جامعه معاصرهم در صورتی که با روش ها و رویکردهای باستان شناسی، مورد مطالعه قرار گیرند، باستان شناسیی است که باستان شناسی معاصر خوانده می شود.
منابع مکتوب نیز از منابع عمده ای هستند که در باستان شناسی مورد استفاده قرار می گیرند. اما نباید از یاد برد که منابع دست اول نیستند. چراکه متون چه نوع تاریخی آن و چه نوع معاصر آن، در اصل تفسیر و برداشت نویسنده از رویداد، واقعیت، رفتار یا... دیگر هستند. به همین سبب در صورتی که با روش شناسی و شناخت شناسی مواد فرهنگی گرای{محور} باستان شناسی تایید شود مورد استفاده قرار می گیرد. برای اینکه با واقعیتی در جامعه خودمان موضوع را بیان کنم مثال باستان شناسی دوره تاریخی را می آورم: در ایران باستان شناسی دوره تاریخی با محوریت متون تاریخی و فرآیند مطالعه تاریخ در پیش از تاریخ شکل گرفته و البته از از نظر روش ها و تئوری ها در رتبه دوم شناخته می شود.
ساختارهای فرهنگی یعنی آنچه به معنی ساختارگرایانه آن در جامعه معاصر قابل مشاهده است و پژوهش نوع گذشته آن با رویکردهای هرمنوتیکی و تاویلی مُحقق می شود نیز از منابع باستان شناسی است. این از منابع ،اما فاعلی بنام باستان شناس چه می کند.
باستان شناس واقعیت های گذشته را در زمان معاصر با ابزار و توانایی های معاصر و حتی با ذهنیت های معاصر مورد مطالعه و پژوهش قرار می دهد. آنچه او از واقعیت ها برداشت می کند را بصورت برداشتی این زمانی و در این زمان ارائه می کند. از منابعی که اکثرشان، یا محوریت شان با مطالعه مواد فرهنگی است. این مواد فرهنگی اند که اولا بی طرف اند ثانیا خاموشند ثالثا خود سرنوشتی دارند و سرگذشتی را از سر گذرانده اند. اینجاست که فعالیت های باستان شناس متکثر می شود. او لازم است مواد و ساختارها را شناسایی و کشف کند. در بافتار اصلی مورد پژوهش قرار دهد. سرنوشتی که برآنها گذشته را واکاود و تاثیرشان را بر وضع موجود مورد ارزیابی قرار دهد و در نهایت به زبان در آورد و گویا کند. یعنی از بقایای مادی و با وارسی دیگر منابع، مدارک باستان شناختی را تولید کند. او بازسازی کننده است او آفریننده است از آنچه ناشناخته و کشف نشده است در فرآیندی که توضیح دادم مدارکی را تولید می کند؛ که امروزی هستند، بروز هستند یعنی با زبان روز بیان شده اند و ...
از همین توضیح استنتاج می شود که باستان شناسی همانقدر که شناخت مواد فرهنگی، سبک های فرهنگی و شناخت نمود رفتار انسان ها در مواد و ساختارها است شناخت روش های پژوهش نیز هست. روش شناسی قابل دفاع در هریک از مراحل کشف، شناسایی و معرفی و واکاوی سرگذشت واقعیت ها روش شناسی می خواهد (این همان واقعیت تلخ باستان شناسی ایران است: غفلت از روش ها و روش شناسی قابل دفاع).
ما خواسته ناخواسته جامعه ای داریم و در مجموعه جامعه جهانی در زمان معاصر به سر می بریم؛ این حداقلی ترین برداشت است. جامعه ما در زمان معاصر که قرون ارتباطات است برای حفظ خودش و تامین بقایش همانقدر که نیازمند ارتباطات از همه نوع: علمی فرهنگی و... است؛ نیازمند تامل، کشف و واکاوی خودش است. این واکاوی به روز بودن می خواهد، روش شناسی و بازسازی متناسب با جامعه امروز و به زبان جامعه امروز از منابع دست اول. انچه باستان شناسی در اختیار دارد. پایه ها و منابع استقلال را نمی توان وارد کرد. می توان تولید کرد تولیدی بر مبنای شناخت از بومیت ها و شرایط و منابع. باستان شناسی پایه ساز استقلال فرهنگی است چون منابع را کشف می کند، معرفی می کند، می شناسد و می شناساند به روز، مورد ارزیابی و مطالعه قرار می دهد.
آنچه شرح دادم چه ربطی به استقلال دارد آن هم از نوع فرهنگی؟
در مجالی دیگر به این مهم می پردازم.
عمران گاراژیان

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

این سه دفاعیه

این سه دفاعیه و آن اظهار نظرها
تذکر را می پذیرم، در عنوان ضمیرهایی با مراجع نامعلوم بکار نمی برند؛ اما شاید قرضی دارم! اگر ادامه را بخوانید متوجه می شوید.
در طول دو هفته گذشته به ضرورت و رودربایستی، در سه دفاعیه کارشناسی ارشد شرکت کردم. فقط یکی از این دفاعیه ها باستان شناسی بود. دو مورد دیگر یکی جامعه شناسی و در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و سومی مطالعات فرهنگی و در دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی دفاع شد. چرا این سه را باهم آورده ام و قصد دارم، مقایسه کنم؟
1) هر سه در رشته های علوم انسانی دفاع شده اند.
2) هر سه نفر در مقطع دکتری پذیرفته شده اند؛ منظور هر سه از سرآمدان رشته خود بوده و با عجله و در مدت کوتاهی پایان نامه هایشان را نوشته بودند. گروه های مربوطه هم به نظر می رسد کف یا حداقل را از انها به سبب شرایط گفته شده می توانست بپذیرد.
3) به نظرم ضروری است گاهی از لاک رشته خود درآمده و به اطراف نگریسته و خود و رشته مان را با دیگران مقایسه کنیم.
دوستی ادبیات چی در دهۀ قبل می گفت اگر کسی بخواهد در هریک از رشته های علوم انسانی بجایی برسد لازم است با رشته های دیگر علوم انسانی آشنایی داشته باشد. وگرنه درجا می زند، چراکه این رشته ها گسترده و در هم تنیده اند. من هم با او موافقم و این است توجیهی که گاه به دفاعیه ها و سخنرانی های رشته های دیگر علوم انسانی سر می زنم. تا به قول خودمانی ها خود و رشته تحصیلی مان را سنگ کنم. منظور بسنجم و ارزیابی کنم.
حال شرح ماجرا یا بهتر است بنویسم ماجراها:
برادر جامعه شناس در ابتدا بسیار استرس داشت و صدایش در نمی آمد. اما چون موضوعش تئوری بود فرصت کافی به او دادند(حدود یک ساعت). پس از دفاعش استاد داور از او دفاع کرد(دقیق در مدت کوتاه خوانده بود). استاد مشاور پایان نامه او را جامعه شناسی ندانست(او هم خوانده بود) و استاد راهنما پس از دفاع جانانه و مسلطی که از دانشجویش کرد. نکاتی اساسی را طرح کرده و درخواست پاسخ از دانشجو کرد. دانشجو به استاد داور، مشاور و راهنما جواب داد؛ جوابهایی نسبتا قانع کننده. و برای ما(مخاطبین) وقتی تعجب آور شد که خود دانشجو در انتها مشکلات و تنگناها و ضعف های کارش را بیان کرد. توصیه هایی برای دیگرانی که به تئوری علاقه دارند اظهار نمود. مهم تر اینکه تنگناها و مشکلاتی که او گفت، تنها شباهت های دوری با نظرهای استاد راهنما و بسیار دوری با اظهار نظرهای استاد داور داشت. همه از جو موجود خرسند بودند و درکلیات توافق حاصل شد. نمره پس از اعلام 19 بود و به نظرم عادلانه می نمود. من هم از این پایان نامه بسیار آموختم. سه دانشجو هم سئوال کردند.
خواهری که در رشته مطالعات فرهنگی دفاع کرد. پانزده تحقیق را مورد فراتحقیق قرار داده بود. توصیف و طبقه بندی موضوعی و محتوایی آکادمیکی از این تحقیقات ارائه داد. اطلاعات آنها را گرفته بود خودش تحلیل کرده بود و تحلیل های آنها را ارزیابی می کرد. به موضوع مسلط می نمود. آراء دو "فرا استاد"(سروش و نصر) را ارزیابی کرد و نظر آنها در مورد موضوع مورد مطالعه اش را از چند منظر مورد ارزیابی قرار داد. بازهم چون موضوع می طلبید دانشجو حدود 50 دقیقه وقت داشت. استاد داور حدود 20 دقیقه و از سیر تا پونه، پایان نامه را مورد بررسی و "فراحمله" قرار داد(خط به خط و صفحه به صفحه ارجاع می داد). استاد راهنما نیم مرده و نیم جان از موضوع و دانشجو دفاع کرد. استاد مشاور نیز نکاتی را پرسید و نکاتی را به نظرهای راهنما اضافه کرد(به دقت خوانده بود). در نهایت جلسه اساتید حدود 15 دقیقه طول کشید. این یکی نیز 5/18 گرفت و قرار شد اصلاحاتی انجام داده و پایان نامه را تحویل دهد. به نظرم دراین اصلاحات نظرهای مشترک هر سه استاد برای اصلاحات مبنا قرار می گرفت.(شاید 15 دقیقه جلسه برای همین بود، البته مطمئن نیستم) یک دانشجو توضیحاتی داد.
برادرباستان شناس ارائه مسلطی داشت. طبقه بندی هایی که ارائه داد بسیار گذرا بود و در عین حال نارسا. عمده بحثی که ارائه داد، برداشت های تفسیری او بود. من تحلیلی در کار او ندیدم، اما تفاسیر دیگران را در باره داده هایی که مطالعه کرده بود طبقه بندی شده و جامع ارائه نمود. ارزیابی قابل قبولی از تفاسیر دیگران ارائه نمود و در نهایت از تفاسیر خودش دفاع کرد. اساتید هیچیک نظری ندادند(در مورد کم و کیف خواندن پایان نامه نمی توانم نظری بدهم چون اظهار نظری نکردند)؛ دانشجویان چند سئوال طرح کردند که دانشجو جواب داد. اما آنها نیز مثل من پایان نامه را نخوانده بودند و تنها دفاعیه را شنیدند.این سئوال ها البته بهتر از سکوت(یعنی هیچ) بود. دانشجو 20 دقیقه وقت داشت و با ترس و لرز، سی و چند دقیقه وقت گرفت. نمره اش که اعلام شد 5/19 بود.
پس از این سه دفاعیه سعی کردم کلاه نداشته ام را قاضی کنم. منظورم همان مقایسه را انجام دهم. چند سئوال از خودم پرسیدم؟ و خودم به آنها جواب داده ام بصورت نمره. سعی کرده ام غیر شخصی اظهار نظر کنم و البته بی طرف و بی غرض!
1) اساتید در این پایان نامه ها از نظر آموزش دادن به دانشجویشان چه نمره ای می گیرند؟ج.18م.14ب.7
2) برای مخاطبان شرکت در این دفاعیه ها به نظر من چه درصدی از اتلاف وقت است؟(مبنا از 100) ج.20تا30 م.40تا50 ب.75تا85
3)چقدر از دانشجو(مدافع) در این دفاعیه آموخته ام؟(کمی، از بیست) ج.18 م.16 ب.17
4) و چقدر از اساتید در این دفاعیه ها مطلب جدید آموخته ام؟(کمی از بیست) ج.17 م.6 ب.صفر
فرآیند آموزش در این گروه ها چه تفاوت هایی دارد ؟ منظورم گروه های آموزشی از طریق این جلسه ها چقدر در آموزش دادن به جامعه دانشگاهی موفق بوده اند و عاملان این آموزش چه نمره ای می گیرند:
الف) اساتید محترم؟ج.18م.9 ب.صفر
ب)دانشجوی دفاع کننده؟ج.17 م.12ب.15
پ) دانشجویان حاضر در جلسه؟ج.5م.1ب.11
طی نوشتن این نوشتار یاد یکی از اولین دفاعیه های دکتری تخصصی در دانشگاه تهران افتادم در آن دفاعیه اساتید محترم در جلسه ای که برای دادن تخصص باستان شناسی به متخصصی گردآمده بودند(و از قضا چندین معمار و مسئولان میراثِ سابق هم در آن بودند) در باره اینکه باستان شناسی چیست؟ سخن می گفتند. یعنی در باره اصل و پایه آن دانش. و جالب است که از اتفاق؛ اتفاق نظری هم وجود نداشت؟!
این هم آن نظرها
تا فرصتی دیگر. عمران گاراژیان

۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

P.P.N.

پی. پی.اِن. یا نوسنگی پیش از سفال در کویر
به عقل باستان شناسان که چه عرض کنم به عقل جن هم نمی رسید که در حاشیه غربی لوت جنوبی استقراری گسترده از دوره نوسنگی پیش از سفال وجود داشته باشد. اما چطور آخرش، ما این واقعیت را پذیرفتیم. رفت و آمد های ما در بم پس از زلزله سه چهار سالی طول کشیده بود. در سال 1386 پیشنهاد شد که از لاک قوم باستان شناسی فاجعه در آمده و آثار باستانی را هم مورد بازدید قرار دهیم. من شخصا از این پیشنهاد استقبال جدی نکردم چون از وجود آثار به قول معروف دندان گیر در منطقه بم ناامید بودم. یادآوری کنم قبلا دکتر عدل منطقه را بازدید کرده بود و دارزین را دارای آثار دوره مفرغ معرفی کرده بود. تل آتشی نیز بوسیله نامبرده بازدید شده بود اما اشاره شده است که این استقرار در سال 1346؟ بوسیله علی اکبر سرفراز نیز بازدید و در چند خط معرفی شده است. من و محسن دانا و خانم سجادی(باستان شناس پروژه بم) در نزدیک غروب یک روز زمستان تل آتشی را بازدید کردیم. همین بازدید کافی بود تا پس فردای آن روز دوباره بازدید را تکرار کنیم. پس از نخستین بازدیدها من همچنان شکف زده بودم(به قول جوان ترها "تو کف").
چرا شگفت زده؟ چون در سطح اثر هرچه دنبال می گشتیم سفال پیدا نمی کردیم. ابزارهای سنگی در میان شن های کویری و ساختارهای معماری مشاهده می شد. ساختارهای معماری خاصه در سطوح بالای بیرون افتاده و سرپاتر از آن بود که بتوان آن را به دوره نوسنگی منسوب کرد. آنچه برتر از همه، شگفت زدگی را دامن می زد کویری بودن و برهوت بودن چشم انداز استقرار و وسعت بیش از 5 هکتار بودن محدوده ای بود که ساختارهای معماری در آن قابل بررسی بود. به نظر شما اینها برای شکفت زدگی کافی نبود!!
لازم است یادآوری کنم من البته استقرارهای نوسنگی پیش از سفال را در زاگرس(منطقه دلفان، نورآباد لرستان) قبلا بررسی کرده بودم. عبدالحسینی که کاوش هم شده و با اطمینان مربوط به دوره یاد شده است. اما استقرارهای دوره یاد شده در زاگرس وسعتی کمتر از یک/ دهم هکتار داشتند و همین عبد الحسینی با ارفاق حدود یک سوم هکتار وسعت دارد. در منطقه ای که در همه تئوری های دوره نوسنگی(و نوسنگی شدن) دارای چنین آثاری دانسته می شود؛ چنان اثاری وجود داشت. حال تصور کنید در جنوب شرق ایران که همه باستان شناسان اوج توسعه یافتگی آن را مربوط به دوره مفرغ می دانند. آن هم دوره مفرغی که اکثرا آن را وارداتی می خوانند و حلقه اتصال تمدن سند و میانرودان و جنوب غرب ایران به حساب می آورند. و کمتر کسی سخن از مس- سنگی و پایان نوسنگی به میان آورده یکباره استقراری بدون سفال با وسعت بیش از 5 هکتار! خدایش جای شکفت زدگی ندارد؟!
در هر صورت تل آتشی انقدر جذابیت داشت و سئوال ها و فرضیه های چنین پژوهشی آنقدر مهم به نظر امد که پژوهش میدانی را پیشنهاد و آغاز کردیم. از همان آغاز اطمینان داشتم که پژوهش میدانی سختی را در پیش داریم همچنین می دانستم که استقرار تل اتشی تنها استقرار در منطقه نمی تواند باشد. خاطرات این پژوهش را بصورت مصور و متنی در چند مرحله تقدیم می کنم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
عنوان یا زیر نویس عکس ها
عکس بالا : آیا او خورشید را پرستش می کرد.
عکس مینی بوس: روی دیگر سکه سوار شدن.
عکس باستان شناسان خرسند از یافته شان.آیا آنها تاریخی- فرهنگی اند؟
طوفان و کار
از صبح
همراه با نیسان: وقتی که آب ته می کشد.




۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

باستان شناسی و میراث فرهنگی

بنام او
میراث فرهنگی و باستان شناسی
در جمعی از همکاران که اکثرشان در سازمان میراث فرهنگی و ... کار می کنند در باره باستان شناسی ایران گفتگو می کردیم و طی این گفتگو سئوالی که چند ماه پیش برایم طرح شده بود دوباره داغش تازه شد. میراث فرهنگی و باستان شناسی همسانی ها و ناهمسانی ها، مشابهت ها و تفاوت ها؟
میراث چنانکه از همین کلمه فهمیده می شود مربوط به گذشته است. به عبارت دیگر اگر پدیده ای مربوط به گذشته نباشد و به ارث نرسیده باشد، میراث خوانده نمی شود. پس تعلق به گذشته مشخصه ای است که برای میراث می توان برشمرد. اما آیا در مورد باستان شناسی نیز چنین است؟ به زبان دیگر آیا باستان شناسی هم فقط به مطالعه گذشته می پردازد. لااقل براساس بعضی پژوهش هایی که در باستان شناسی و انسان شناسی در چند دهه اخیر رایج شده این مبنا را پدیدآورده که باستان شناسی ضرورتا به مطالعه گذشته نمی پردازد. برای مثال پروژه زباله که بوسیله راثجه(Rathje) انجام شد. پروژه کاوش هایی که روی بقایای برج های دوقلو پس از یازده سبتامبر انجام شد. پس به نظر می رسد موضوع مورد مطالعه در باستان شناسی ضرورتا به گذشته تعلق ندارد. این مسئله البته می تواند یک ناهمسانی قلمداد شود و تفاوتی را بین میراث فرهنگی و باستان شناسی برملا کند. موضوع به همین سادگی نیست بهمین جا ختم نمی شود.
باستان شناسی یک رشته دانشگاهی است یعنی روش و تئوری دارد اما میراث فرهنگی در کل جهان یک نظام اداری – اجرائی و ازبالایی است(یونسکو). برای تایید این موضوع کافی است میراث جهانی و دفتر و دستک ونظام اداری آن را مرور کنید. یا در نظر آورید که نه تنها در ایران بلکه در همه دانشگاه های دنیا رشته دانشگاهی و فارغ التحصیلانی که میراث فرهنگی خوانده باشند، وجود ندارد. میراث فرهنگی یک ساختار اداری- اجرایی است که در ارتباط با چند رشته دانشگاهی است. البته یکی از این رشته ها باستان شناسی است. و باستان شناسی یک رشته دانشگاهی است البته فراتر از میراث فرهنگی و نظام های اداری -اجرایی آن. تنها در مواردی این دو نظام که از بنیاد با هم تفاوت دارند همپوشانی پیدا می کنند. باستان شناسی به مثابه یک نظام در دانش های انسانی نه تنها در مطالعه میراث فرهنگی محدود نشده بلکه تنها به پژوهش در مورد گذشته نمی پردازد در مورد آینده در مورد زمان حال یا حتی فارغ از زمان و مکان و با رویکردی نظری ممکن است انسان و فرهنگ او را مورد مطالعه قرار دهد.
ناگزیر باید یادآوری کنم که در ایران خاصه در میان همکاران ارجمندی که در سازمان عریض و طویل میراث فرهنگی و ... کار می کنند تدریجا این برداشت رایج شده که دو واقعیت میراث فرهنگی و باستان شناسی همپوشانی قابل توجه دارند. حتی فراتر از این رفته و این دو را هم سنخ می پندارند. در حالیکه بین این دو چنانکه شرح داده شد از بنیاد تفاوت های ریشه ای و بنیادی وجود دارد. در مواردی باستان شناسی را در حد راهکارهای اداری- اجرایی در سازمان میراث فرهنگی تقلیل داده ایم. چنانکه ممکن است پژوهش میدانی باستان شناسانه را در حد تعیین حریم استقرارهای باستانی پایین آورده باشیم!! آیا واقعا چنین است؟ این واقعیت تلخ آنقدر فراگیر شده که اکثر مدرسان رشته باستان شناسی در دانشگاه ها نیز پذیرفته اند که لازم است واحد های درسی باستان شناسی متناسب با میراث فرهنگی شود. در حالیکه به نظر می رسد لازم است راهکارهای اداری -اجرایی میراث فرهنگی در جامعه و در ساختار نظام حاکمیتی مورد ارزیابی قرارگرفته و متناسب با رویکردهای بنیادی و بومیت های فرهنگی ایران اسلامی گردد.
باز هم ناگزیرم، البته با پوزش از استادان ارجمند و همکاران بزرگوارم در دانشگاه ها، یادآوری کنم که گرچه روش ها، رویکردهای تئوریک و واحدهای درسی در رشته باستان شناسی در ایران سال هاست که تنها با تغییرات کمی همراه بوده و به روز نشده است. اما این فرآیند در هیچ حالتی ممکن نیست به سوی تقلیل باستان شناسی در حد اجرای راهکارهای اداری – اجرایی در تناسب با میراث فرهنگی باشد. همچنانکه نمی تواند در راستای رویکرد نخ نمای باستان شناسی در خدمت بازسازی تاریخ در پیش از تاریخ قرار گیرد. یا به دنبال جستن کفن برای جسد بجا مانده از تئوری بافی های زبان شناسی تاریخی فرستاده شود(آریایی ها و آمد و رفت شان از همه جهتی بجز اسمان). چراکه دهه های نخست سده بیستم که تفاسیر باستان شناختی در نهایت بسوی نهادن نامی از کتیبه های بین النهرینی – آشوری برآثاری باستانی در غرب یا شرق ایران بسنده می کرد، به سرآمده است. اگر هلال حاصلخیزی برآسمان باستان شناسی دنیا می درخشید و اگر منطقه ای هسته ای، بافتار لازم برای فرآیند تولید غذا در دوره نوسنگی و یکجانشینی را فراهم می کرد؛ امروز تنها می توان گفت: خداوند جهانیان از هنری برستد گرفته تا گوردن چایلد و بریدوود را رحمت کند.
دوست نکته سنجی می گفت" همه اش نگویید چه نیست، چه نیست، شرح دهید که چه هست". من چون خود را نزد این دوست نقد پذیر معرفی کرده ام؛ لااقل لازم است شرح دهم که باستان شناسی چه هست گرچه ممکن است این مهم تناسب با موقعیت اینجانب نداشته باشد. همچانکه که در نوشته های اولیه این وب نوشته شرح داده ام باستان شناسی از نظر من، مطالعه مواد و ساختارهای فرهنگی است که البته در این مطالعه برداشت اطلاعات از مواد فرهنگی و مسائل مترتب برآن در رتبه نخست قرار دارد؛ پس از این منبع داده های مکتوب، فرهنگ جامعه معاصر در زمینه زنده و منابع روایی در رتبه های بعدی نه؛ به مثابه منابع کمکی قرار دارند.
نکته پایانی اینکه واحدهای درسی اگر قرار است به روز شوند، جایگاه باستان شناسی در ساختار حاکمیتی و اداری –اجرایی اگر حذف شده و لازم است بازگردانده شود. و حرکت هایی از این دست، بیش ازهر چیزی نیازمند آسیب شناسی، هم گرایی، هم اندیشی، همنوایی و نواندیشی در راستای ارائه تفسیری بومی از باستان شناسی متناسب با پشینه، بافتار و فرهنگ ایران زمین است.
چنانکه همکاران ارجمند گزارش می کنند شرایط بسیار ناگوار است: باستان شناسی بودجه ای برای پژوهش که چه عرض کنم فعالیت در اختیار ندارد. جایگاهای اداری – اجرایی در ساختار حاکمیتی را نیز از دست داده است. اما اینجانب بسیار امیدوارم که در این شرایط باستان شناسی و باستان شناسان تغییری در خود و رویکردشان بوجود آورند و به تکاپو در افتند. چنانکه به نقل از استاد بزرگوار پروسل(Preucel 2006,123) باستان شناسی امریکا پس از جنگ جهانی دوم چنین شرایطی داشت و در دهه های 50 تا 60 میلادی چنان تحولی در خود و باستان شناسی دنیا پدیدآورد که برای هر اهل فنی نیازمند شرح و توضیح نیست.
تا زمانی دیگر و تازه شدن داغی تاثیرگذار

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

تصاویر ماخونیک



تصاویر ماخونیک




ماخونیک خودش به تنهایی

بنام خدا
ماخونیک، خودش به تنهایی
شاید این نام را شنیده باشید چون مردم شناسان و اهل رسانه در مورد آن اطلاعاتی منتشر کرده اند. این نام روستایی در حدود 140 – 150 کیلومتری شهر بیرجند در بخش سربیشه است. من به عنوان باستان شناس و دکتر لیلا پاپلی یزدی (همسرم) به عنوان قوم باستان شناس از این روستا به دعوت میراث فرهنگی بیرجند بازدید کردیم(لازم می دانم از همکاران خاصه آقایان الداغی، جنتی پور و علیزاده برای هماهنگی ها تشکر کنم). قصد ما ارزیابی برای انجام پژوهشی موردی بود. آنچه در نخسیتن بازدید دیدم با تصویر توضیح می دهم. امیدوارم بکار آید و ملال نیافزاید!
ماخونیک به نظر می رسد استقراری منزوی بوده و تنها در دهه اخیر یکباره ارتباط آن با دنیای جدید گشوده شده است. این روستا تا نزدیکترین ابادی جدید یعنی سربیشه 45 کیلومتر فاصله دارد. روستای توتک در نزدیک آن و حدود 12-15 کیلومتری با آن فاصله دارد، البته مشابه آن اما کوچکتر است. معماری خاص روستا، ظاهری ترین پدیده فرهنگی است که در ابتدا توجه را جلب می کند(عکس های 1و 2). خانه ها فضاهایی حدود 5/1×2 متر است که ارتفاعی کمتر از 8/1 متر دارد. هر خانوار چندتا از این فضاها را بدون حیاط و باز به فضاهای عمومی روستا در اختیار دارد که برای انبار، آغول بزها و یکی را برای فضای سکونت و آشپزخانه استفاده می کنند. تنورها در فضاهای عمومی واقع شده اند و بطور نوبتی استفاده می شوند. کوچه ها از حدود 8/0 تا چند متر قطر دارند. از چوب درختان بصورت کُنده کاشته برای ستون های سایبان با ارتفاع کمتر از 2/1 متر استفاده می شود(عکس 3). خانه های مسکونی اکثرا پنجره ندارند و درب ها بطور متوسط 80×70 سانتیمتر است(عکس 4). در همین دهه ها اخیر بعضی خانه های جدید ساز مثلا با اجرهایی که کمیته امداد به حساب کمک کرده ساخته شده است.
از نظر معیشتی ساکنان دامدار- کشاورزند به شرحی که می دهم. هر خانوار چند بز دارد کل روستا کمتر از نیم هکتار باغ زردالو و عناب و توت دارد که گاهی یک درخت عناب چندین مالک دارد و محصول آن تقسیم می شود. هر خانوار مزرعه ای حدود 1×2 متر دارد که در آن خوراکی هایش را کشت می کند(عکس 5). آب روستا چشمه ای با آب کمتر از یک اینج است. اکثر ثروت ها بصورت مشترک بوسیله ساکنان استفاده می شود. واین ثروت ها اصولا معامله نمی شود. از محیط طبیعی اطراف روستا از منابع طبیعی مانند هیزم و میوه درختان بنه نیز ساکنان گردآوری و استفاده می کنند.
با اینکه از نظر ساختارهای اجتماعی مانند تقسیم ارث بین ورثه و استفاده از منابع طبیعی، جامعه ماخونیک دارای پیچیدگی است اما از نظر تکنیکی و خاصه تخصصی این روستا نمونه بارز جامعه نرسیده به مرحله تخصص گرایی است. تقریبا هیچ تخصص و متخصصی در روستا وجود ندارد. کشاورزی تنها با بیل انجام می شود. بزداری نیز تخصص نمی خواهد سگ در روستا مشاهده نشد. بناها کاملا بدون نیاز به تخصص ساخته می شوند و درب ها در اکثر موارد ساقه درختی کهن سال است که زنجیری به آن آویزان شده است(عکس 4).
تداخل فرهنگی به سبب انزا در ماخونیک نمودی ندارد. نوآوری در آن بسیار پایین است و در نتیجه نرخ تغییرات در سدهای گذشته بسیار پایین بوده است. ماخونیک به تنهایی خودش فرآیندی خاص در تطور فرهنگی، فرهنگ انسان ها را نشان می دهد. جامعه ای دور از تبادل با دیگر جوامع انسانی و دارای الگوها و مدل های فرهنگی خاص خود؛ که در آن پیچدگی اجتماعی در بعضی نهادها روی داده و تطور تکنیک و تخصص همچنین تداخل فرهنگی روی نداده و جامعه ای بی تخصص و با روابط فرهنگی محدود شکل گرفته است. این نمونه ای است که به تنهایی برای اینکه مطلق اندیشی پژوهشگران، خاصه انسان شناسان تطوری را درباره تطور فرهنگی جوامع انسانی اصلاح کند؛ کافی است. انها که تطور جوامع انسانی را تک یا چند خطی دانسته و تعمیم می دهند.
بستر طبیعی و انزای فرهنگی که ناشی از این بستر است از عوامل خاص بودن الگوها و مدل منحصر به فرد تطور و توسعه تاریخی جامعه ماخونیک است اما همین ها کافی نیست عاملی انتزاعی یا عواملی انتزاعی نیز در این فرهنگ نقش ایفا کرده و می کنند که اینجانب آن در نیافتم، شاید در آینده دریابم!
تا بعد شاید بازدیدی دیگر

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

پل نادری

بنام خدا
در مورد اثر با جناب آقای کابلی تلفنی صحبت کردم نام اثر به گفته ایشان پل نادری است. اما در مورد گاهنگاری اثر ایشان فرمودند پژوهشی نکرده اند. از روی سبک کار بلوک های سنگی، اندازه اجرها 30×30×10 و قلوه سنگ ها با ملات ساروج به نظرم رسید که مربوط به دوره هخامنشی است البته که من متخصص دوره تاریخی نیستم.منتظر اطلاعاتی از طرف خوانندگان هستم.
با احترام عمران گاراژیان

۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

پایه های پل -بند گرخه

پایه های پل - بند در شرق رودخانه کرخه

در دو سوی کرخه






در سفری به خوزستان و جنوب ایلام همین اواخر بطور اتفاقی و به عنوان کسی که باید مشاوره دهد تا خدای ناکرده آثار باستانی صدمه ای نبیند به اثر مهمی برخوردم که برای من که مدعی هستم در سال های 1374 تا 1376 در شمال خوزستان کار کرده بسیار آموزنده و عجیب بود. در مسیر دهلران روی پلی که از کرخه می گذرد توقف کردیم. به شمال که نگاه می کردم. پایه هایی را دیدم بسوی آن رفتم با شکفت زدگی فکر می کنید چه دیدم. این بازدید را با شما سهیم می شوم امیدوارم کسی باشد که به میراث فرهنگی خوزستان دسترسی داشته باشد و یادآوری کند که تنها قلعه شوش و واگذاری آن نیست این آثار هم هستند. آنچه می نوسیم از سر دلسوزی است و هر کمکی از دستم برآید انجام می دهم. امیدوارم این اثر مهم که آن را من غیر متخصص در این دوره پل-بند می خوانم ثبت شده باشد و لودر آن نزدیکی قصد صد متر آن طرف تر را نکند و امیدوارم تیرهای برق را بخاطر همطرازی با دیگر تیرها هم که شده از روی پل جابجا کنند. کاشکی قدر آنچه را داریم بدانیم کاشکی: به قول عیسی مسیح در استانه مصلوب شدن "کاشکی این مردم بدانند با خود چه می کنند"


تصویر1 : چند ماه بود که هرگاه پسرم مرا پشت کامپیوتر می دید می پیرسید"بابا اُکد(دکتر)شدی" جواب من نه بود اما عاقبت سه شنبه بعد ظهر در سن 38 سالگی دفاع کردم و جواب مثبت به او دادم. من از سال 1376 درباره پیش از تاریخ خراسان طرح اجرا می کنم و پایان نامه ام نیز در باره همین منطقه با عنوان"فرایند گذار از فرهنگ های مس- سنگی به دوره برنز در شرق شمالی ایران" به راهنمایی دکتر حسن طلایی بود. از همه کسانی که در این راه طولانی مرا یاری کردند خاصه اساتید و اعضای تیم های پژوهش میدانی و طراحان و ... صمیمانه سپاسگزارم.

ادعاها در باستان شناسی آ دوم

بنام خدا
ادعاها در باستان شناسی
"آ" ی دوم یعنی ادعاها در باستان شناسی را پس از فاصله ای حدود دو ماه که عید بود، می پردازم. ادعاها چه هستند؟ برای طرح سئوال اولیه مناسب به نظر می رسد. ادعاها هدف ها و هدف گذاری های خام و اولیه ای هستند که تنها بعضی شان مجال گسترش در مراحل بعدی می یابند و تبدیل به هدف می شوند. به عبارت دیگر، ادعاها در باستان شناسی برخاسته از پیش فرض ها و طرح نظرهای اولیه هستند. طرح نظرهایی که در مقیاس هاس کلان طرح شده و موضوع آنها هدف دانش باستان شناسی است. به بیان دیگر بعضی از پیش فرض ها و طرح پیش هدف ها که پس از انتشار با اقبال باستان شناساسان و باستان شناسی ها مواجه شده؛ مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته و پخته می شوند و شالوده رویکردی در باستان شناسی را تشکیل می دهد، ادعا است. موضوع ادعاها عموما اهداف باستان شناسی است. شرح همراه با مثالی موضوع را روشن تر می کند.
آنچه تحت عنوان باستان شناسی نو مشهور شد پایه ریزانی مانند گوردن چایلد و بریدوود داشت. این نسل کسانی بودند که به طرح پیش فرض های کلان برای پژوهش هایی در مقیاس فرامنطقه ای می پرداختند. طرح نظریه در مورد آغاز اهلی کردن حیوان نبات از این جمله است. پایه های تئوریک طرح این مسئله همراه با پیش فرض هایی بود که با پژوهش های میدانی ( پروژه خاورنزدیک بریدوود) یا بررسی اطلاعات موجود به آزمون گذاشته می شد. این پژوهش ها که متعلق به قبل از دهه 1960 م. هستند را نمی توان دقیقا ادعاهای فراگیر در باستان شناسی قلمداد کرد رویکرد کلی آنها بود در نسل بعدی باستان شناسان را تربیت کرد ادعاهایی در مقیاس کلان و بصورت هدف دانش باستان شناسی طرح کردند. ادعای کلارک که در مورد چیستی باستان شناسی می نویسد "باستان شناسی باستان شناسی است ... از جمله مواردی است که می توان از ادعاهای باستان شناسانه برشمرد که البته ادعایی برخاسته از باستان شناختی مبتنی بر دیدگاه تاریخی اروپای غربی است. به نظر اینجانب مثال خوب برای ادعاها در باستان شناسی ادعای بینفورد و باستان شناسان فرآیندی است که هدف باستان شناسی را استخراج قوانین(Laws) جهانشمول حاکم بر انسان و فرهنگش، معرفی می کردند. این ادعا پس از انتشار مورد نقد ارزیابی های فراوانی قرار گرفت. برای مثال یکی از نقد های موثر، نقد فلانری بود که یادآور شد قوانین متناسب با رویکردها، موضوع ها و داده های باستان شناسی نیست و توصیه کرد بجای قوانین هدف باستان شناسی و باستان شناسی نو را کشف قاعده مندی ها (Regularities)معرفی کنیم. قاعده مندی ها نسبت به قوانین این حُسن را داشت که بر جهانشمولی تاکید نمی کرد و در مقیاس های گوناگون بود شکل و قاعده های گوناگونی متفاوت با زیست بوم و خصوصیات فرهنگی شناسایی شود.مثال ملموس و ایرانی برای ادعا، ادعاهای ارائه شده در مورد جیرفت است، آنجا که ادعا می شود: جیرفت قدیم ترین تمدن شرق است. البته این ادعا نیز مانند هر ادعایی نیازمند نقد غیر شخصی و غیر مغرضانه است. بازهم برای مثال پارادکسی در خود این ادعا به عنوان یک گزاره وجود دارد. تمدن ها در نظر ما باستان شناسان مجموعه ای به هم پیوسته اند که با مجموعه های مشابه در ارتباط هستند"روابط با مناطق دور دست" در نتیجه نمی توان جایی را تمدن خواند و در عین حال قدیم ترین معرفی کرد. می توان جایی را معرفی کرد که اندکی قدیم تر از دیگر مجموعه ها که بعدها تمدن خوانده شد فرآیند پیچیده شدن را طی کرده است.

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

باستان جویی

باستان جویی "شناسی " کی شده؟
کو شناساندن که این بر وی شده؟
گاه در مجموعه ها هستی رها
گاه در دشت و بیابان بی پناه
یک زمان در موزه ها با کوزه ها
یک زمان در جستجوی تپه ها
مُرده ریگ مردگان را کن رها
زندگان دریاب با صلح و صفا
مردم شهر و ده و هم روستا
جمله می گویند گنجوری شما!
یادم آید در کلاس و درس ها
هیچ استادم نگفت این فحث را
جمله می گفتند درس دروه ها
درس پیش و پس ز تاریخ و بنا
از قدیم و اولین گاهی نشان
می توان جُست از میان گفتشان
از هنر تا زندگی و درد و مرگ
سنت و تکنیک تا آلات و برگ
از معیشت تا بقایای معاش
اقتصاد دوره ها گفتند فاش
با نشانی ها نشان دادند راه
جمله می جُستیم ما با هر نگاه
"چیزها" اینجا نشان رفتگان
هر نشان با چیزها می شد بیان
ساختاری یا بنای نخبه ای
کار کارستان نه یک نا پخته ای
حاکمی را شد نشان زندگی
حکم او باشد همین مُهر تکی
هم قلمرو شد پدید این روزگار
هم بناهای پر از نقش و نگار
حاکم و جنگ آوران بی شمار
حاکمان و در کشا کش بی قرار
شهرها شهرک نشینان نخبه گان
شهرها، دژ، ارگ شاهی در میان
شهرها و ارتباط دور دست
ارتباط سرزمینی نیز هست
شهر ها یا روستاهای حجیم
خان و خانسالار یا مرد کریم
ما نشانی را در این ره جسته ایم
نامشان را ما به ایشان گفته ایم
م.م.

۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

با بهار"ب"ب"


با بهار
با ترنم بهار
رنگ و روی شاخسار
سبز می شود.
در میان کوهسار
پوشش زمینی بهار
فرش می شود.
با ترنم بهار
آن شکوفه های بی شمار
در کشاکش نسیم باردار
خرج می شود.
با ترنم بهار
در میان باغ نوبهار
پوشش زمینی شکوفه های بی شمار
بِّرج می شود،
خوش بحال مردمان باقرار، مشی زندگی باغدار!
با ترنم سیه بهار
تا رسیدن نتیجه شکوفه های بی شمار
گُشنگی و کار، گُشنگی و کار
در میان کوهسار، کوچ بی قرار
به اتفاق مال و حالِِ باردار
رفت و آمدی همیشه با بهار
خوش بحال مردمان بی قرار، مشی زندگی کوچ وار
با ترنم بهار
فصل کشت و کار
دشت های منتهی به کوهسار
بذر می شود.
با تطور پس از بهار
فصل گرم و لمس بادهای داغدار
فصل اوج قدرت جناب آبیار
می رسد زمان کار مردمان باقرار، مشی زندگی، کشت کار
می رسد نتیجه بهار
خوش بحال مردمان باقرار، مشی زندگی آبیار، کشت کار
جمع کن نتیجه را بیار!
با تطور خزان خاکسار
فصل بادهای سرد نابکار
می رسد خزان کشت کار
خوش بحال مردمان شهر زی، کاردار
باز چله، چله های برف بار
فصل بادهای سوزدار
خواب و خستگی زکار
مانده ام در این امید، می رسد بهار
سال سال، در یغ از سال پار
مردمان شهرزی مردمان بی قرار
زندگی اجاره ای، جستجو، ببر بیار!
دولتی زمینه ای برای کار
با حقوق مرگبار،
خانه ای چه تنگ و تار،
خودروی، مسافری، ببر بیار!
با ترنم بهار و بی بهار
شهرها و قشرهای با شمار و بی شمار
جستجو برای کار
جمعیت، انفجار
با ترنم بهار و بی امید آن دگر بهار
جمعیت، انفجار
شکوفه های با شمار و بی شمار
نونهال کودگان این دیار:
بچه های مردمان دامدار،
بچه های مردمان باغدار،
بچه های مردمان کشت کار و آبیار،
بچه های مردمان شهر زی و شهریار،
چون شکوفه ها، پایمال، زیر پای رهروان بی شمار،
رهروان تازه کار!
تا دگر بهار، جستجو برای کار
جستجو، یک اجاره، یک قرار
خوش به حال مردمان کاردار
خوش بحال مردمان خانه دار
خوش بحال مردمان ....
مهران مهر انگیر

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

نوروز نامه

نامه نوروزی("ن"ن")
به راستی حتی نمی توان فکرشم کرد؛ فقط باید دید نه ببخشید فقط باید مشاهده کرد. خیلی موارد اینطوری است دیگه، در عین حالیکه فکرشم نمی کنی اما می توانی مشاهده کنی. نوروز رو می گم. تا حدود بیست اسفند ماه تقریبا خبری نیست. شاخه درختان خشک است و بی روح! اصلا زنده بودن را تداعی نمی کند. در باغچه ها در کوشه و کنار خیابان ها خبری از سبزی و سبزینه نیست. یکباره ظرف یک هفته نرم نرمک جوانه های کوچک، جوانه های بزرگ تر و یکباره در کمتر از دو هفته درختان سبز می شوند و در هر کوی و برزنی در هر جا که اسفالت سیاه زشت اجازه ظهور و بروز داده باشد گیاهان می رویند. در شهر که اینطور است در دشت و کوه بیابان، بازهم نمی توان تصور کرد؛ باید رفت مشاهده کرد. یادتان نرود دیدن با مشاهده کردن تفاوت دارد. دیدن اکثرا تصادفی و همراه با بی تفاوتی است اما مشاهده کردن در پی سئوال، برای دانستن و حداقل برای پی بردن است.
راستی دقت کردین، جامعه ما هم مدرن شده به این صورت که به سنت های فرهنگی که ساخته و قرارداد انسان ها و جامعه انسانی است به صورتی می پردازه که گویی اصلا موجودی غیر از همین موجود دوپای خرابکار، خدا خلق نکرده است. منظورم که چه عرض کنم، گوشه و کنایه ام به نوروز در جامعه ما در این سال ها هم هست. رسانه ها، روزنامه ها و... چنان به نوروز و سنت های آن می پردازند که گویی از یاد برده اند بابا طبیعت هم هست! راستی اگر کسی کمی ریگ فلسفی- تاریخی به کفش داشته باشه همین رو "انسان محوری" که از فرآورده های دوره مدرن است، تفسیر می کنه، اینطوری هم میشه دیگه.
راستی فکر کردین نوروز در نظر افراد گوناگون با تخصص های گوناگون چقدر فرق می کنه، این هم از محصولات مدرنیته است. تصور کنید آدم، حسابدار باشه که آخر ساله مجبوره حسابرسی و انبار گردانی و بستن حساب ها رو انجام بده. او چه تصوری از عید دارد؟ حال مقایسه کنید با کسی که تخصصش جنگلها و مراتع است. مگه میشه مشاهده یکسانی از نوروز داشته باشند؛ به نظر من که هرگز! یا تصور کنید کسی را که دارای تخصص تاریخ است به نظرم مبدا یک دوره و آغاز یک دوره جدید در نوروز برای او پررنگتر از من و شماست. واحد های سال را یکی یکی روی هم می چینه مانند ارجاع هایی که در نوشته هاش به متون تاریخی می ده! اون احتمالا هر نوروز ریسمان زمان را قیچی شده تصور می کنه یا حداقل گره افتاده که قبل و بعدش باهم فرق می کنه. سر هر سال او ممکنه احساسش مانند مسئولی دولتی باشه که روبان یک پروژه را قیچی می کنه. و البته هزاران ممکن دیگه. حال که به اندازه کافی به دیگران پرداختیم نوبت خودمان رسید. یک باستان شناس نوروز را چگونه مشاهده می کند؟ این است سئوال جدی. بیا حالا است که حسابی گیر می افتی مگه نه! نوروز آغاز فصل نویی است که با تغییرات در بستر(context) طبیعی پدیدار می شود. تغییراتی که نسبت به قبل و بعد از آن نرخ بالاتری دارند. نمود این تغییرات در بستر طبیعی سبز شدن طبیعت است: درختان، سبزه ها و ... این نمود را نشان می دهند. شاخص این تغییرات در فرآیند طبیعی تغییر توام با نو شدن، جوانه زدن و نوشوندگی آن است. تکرار شدنی همراه با نو شدن همراه با زندگی به قول "آلیاده" زادن و دوباره زادن. اگر قصد دارید فرآیند طبیعی را پیگیری کنید تنه درختی کهن سال را پیدا کنید واز مرکز به بیرون می توانید فرآیند را پیگیری کنید. این فرآیند طبیعی است فرآیند پایه است هرجایی در طبیعت و گیاهان و جانداران می توانید آن را جستجو کنید. حتی از دوره "فحلی" پستانداران هم قابل پیگیری است. از صدای گربه ها در استانه بهار هم می توان فهمید. راستی چقدر فراگیر است. از گیاه و نبات گرفته تا حیوان و انسان همه آن را درک که چه عرض کنم لمس می کنند نه زندگی می کنند. اما اگر از مرکب غرور پایین بیاییم حال شاید بتوانیم به فرآیند فرهنگی موضوع هم بپردازیم. نوروز که سنت های خاصی در جامعه ما دارد تابعی از فرآیند طبیعی آن است. در طبیعت تغییرات پدیدار می شده اند، انسان ها این تغییرات را می دیده اند و مثل جانداران دیگر انها نیز تغییرات را زندگی می کرده اند و از آنجا که انسان ها تدریجا فرهنگ دار شده اند. یعنی پدیده ای پدید آورده اند که برداشتی از طبیعت و تغییرات آن است در تعامل با آن سنت هایی را پدید آوده اند که دوام آورده و شده نوروز. پس از یاد نبریم که لااقل این یک فرآیند فرهنگی تابعی از فرآیندی طبیعی است همسو با آن در همان راستا.
نامردی است اگر مانند اکثر آنچه در جامعه و رسانه ها می بینیم از نوروز یاد کنیم بر آن ببالیم و به قول امروزی ها در جهان "پُز" بدهیم اما از نابغه منجم و مرد فرهنگ مند نیشابوری که این محاسبه گری را برای فرهنگ انسان دقیق کرد؛ یاد نکنیم.
در نزذ زندگان یادش بخیر باد در جمع رفتگان روحش بلند
و شاد
و هر بهار چنانکه او خود خواسته بود شکوفه های منزگاه ابدیش افزون و بیشمار!
به بحث فرآیند طبیعی نوروز، فرآیند فرهنگی نوروز و جامعه انسانی برگردم. فرهنگ انسان ها چنانکه فرآیندهای فرهنگی، تابعی از فرآیند های طبیعی اند. اما نه عین به عین و تام بلکه فرهنگ انسان ها وامدار نخبگان نیز هست انان که پا از تابعیت طبیعت فراتر نهاده و با مبانی طبیعی و به مدد هوش انسانی خویش و خلاقیت سرشارشان فرهنگ را تقویت می کنند. در باره نوروز "حکیم عمرخیام" و محاسبه نجومی ریاضی او برای سال شمسی نمونه ای از هزاران است.
شاد باشید و برقرار با نگاشته ای امروزی همراهیتان می کنم
بدرود،
چون فصل بهاران ز در آمد بحران زمستان بسرآمد
نوروز که "ملی شده" اکنون بر ملت ما باد بهاران همه میمون
گشتم همه جا لیک کنم نقل به مضمون انجام همه سال و آغاز دگر"نون"
منظورم از "نون" اول معیشت یا همان "نان" است که همه سال گذشته را منظور بود، متاسفانه، و "نون" دگر البته "نوروز" است.
"نامه نوروزی" را با سبکی محاوره ای(وب لاکی) آغاز کردم و در آن تمرین کردم که وارد بحث جدی نشوم اما نشد که نشد. پدر بزرگ مادر بزرگ ها می گفتند خدا به هرکسی یه "قسمتی" داده! این هم شاید همونه.
تا فرصتی دیگر

۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

بنام خدا
دو "الف" با : آ.آ.ب.
این عنوان مبهم را برگزیده ام تا برخلاف عرف موجود، عنوان خواننده را به گنجکاوی در متن برانگیزاند!
ضرب المثل یا اصطلاح "دو الف بچه" را هر فارسی زبانی می داند یعنی چه.
در آمد:نه آنچه زود خرج می شود، بلکه آنچه زمینه را برای گفتاری فراهم می کند و زود درک شدن گفتار را فراهم می کند.
نکته اول: با این عنوان خواسته ام به گونه ای نوشته باشم که لایه هایی از معناهای آن را فقط فارسی گویان قهار در یابند. به عبارت دیگر خود را پای بند باستان شناسی بومی و تفسیری بومی از باستان شناسی می دانم و در این راه گام برخواهم داشت.
اشارت اول: واقعا باستان شناسی در بین دانش های کشور ما "دوالف بچه" ی دانش ها است. چراکه در عین حالی که دانش هایی مانند تاریخ و جغرافیا برای مثال حداقل هزاره ای در سوابق خود دارند و با خود یدک می کشند. باستان شناسی حداکثر یک صد و پنجاه سال در ایران پیشینه دارد. آن هم با پگاهی (آغازی) با فعالیت غیربومیان دامن زده شده است. در همین حالا اگر از متخصص یا غیر متخصصی رسما و کتبا و غیر رسما و شفاها هم بخواهیم نخواهد توانست چیزی تحت عنوان "باستان شناسی ایرانی" را به گونه ای معرفی کند که گزاره ای غیر شخصی باشد. پس تفسیر بومی از باستان شناسی در ایران یا باستان شناسی ایرانی هنوز نداریم.
اما شرح عنوان، عموما برای اینکه متن روان در عین حال "خاصه فهم" باشد یعنی متخصصان آن را به سرعت در یابند و ... که من نمی دانم، از مخفف ها استفاده می کنند. عنوان من نیز چنین است: منظورم از ا.ا.ب. عبارت تخصصی الگوها و ادعاها در باستان شناسی است. حال خواهید درمی یابید که عنوانی جدی را در نظر داشته ام و در مورد باستان شناسی مدرن بحث خواهم کرد. از عنوان منظور دیگری را هم در نظر دارم: به نظر من در باستان شناسی مدرن باستان شناسی با دو الفبا پدیدار می شود یعنی در عین حالی که باستان شناسی مبتنی بر دیدگاه تاریخی وجود داشته باستان شناسی مبتنی بر انسان شناسی پدیدار می شود به عبارتی ایرانی آن: دو الف بچه ای بنام باستان شناسی در میان دانش ها دارای دو الفبا می شود.
الگوها و باستان شناسی
الگو به معنی ارائه نسبت واقع نمای بین واقعیت ها، چه در زمانی(در توالی) و چه هم زمانی(در یک زمان) چه در مقیاس خرد مانند نسبت بین اجزای یک نقش روی یک سفال و چه در مقیاس کلان مانند الگوی استقرار در یک منطقه یا الگوی استقرار در توالی طولانی مدت سکونت در یک منطقه، مورد توجه باستان شناسان بوده و هست. اگر اغراق نباشد آنچه باستان شناسی را از عتیغه جویی جدا کرد تشخیص الگوها بود. با تشخیص و طبقه بندی الگوها بوده که تامسن اصطلاحات گاهنگاری در باستان شناسی را پیشنهاد کرد (نک به Trigger 1989,76). البته قابل توجه است که چارچوب پیشنهادی او برای گاهنگاری را نیز امروزه می توانیم مدل بشمار آوریم. آنچه تامسن انجام داد تشخیص الگوها برمبنای نسبت های بین واقعیت ها و پیشنهاد مدلی برای طبقه بندی گاهنگارانه ی چیزهایی(Things) مربوط به گذشته بود. اما واقعا این همه ی خلاقیت پیشروانه ی او بود؟ بدون شک نه؛ یکی از عمده ترین وجوه خلاقیت او دریافت معنی چیزها بود. او یک لایه ی معنایی چیزها را مد نظر قرار داده بود آن گاهنگاری یا زمان بود. اما این لایه ی معنایی با مدل پیشنهادی او و اصطلاحاتش بطور توائم موثر افتاد و کاربردی شد. مروری می کنم تا چیزی را از قلم نیانداخته باشم: واقعیت هایی از گذشته مورد بررسی قرار گرفت. نسبت هایی بین واقعیت ها تشخیص داده شد. الگویی شکل گرفته بود. این الگو تعمیم داده شد و مدل گاهنگاری با اصطلاحاتی که تقدم و تاخر زمانی را از روی جنس چیزها قابل تشخیص می دانست پیشنهاد شد. این پیشنهاد کاربردی بود و مورد استقبال قرار گرفت. چرا مورد استقبال قرار گرفت؟ چه خصوصیاتی داشت؟ در باره چه موضوعی بود؟ چه چیزی بقای آن را تامین کرد؟
تاریخی گری و توالی زمانی همراه با کنجکاوی در مورد گذشته در زمینه ای که مجموعه داری رواج چشم گیر داشت، زمینه زمان تامسن هستند. پیشنهاد تامسن در باره موضوعاتی عمومی و انسانی بود: زمان، توالی، تاریخ، امتداد تاریخ در پیش از تاریخ از جمله این موضوعات است. پایه هایی متکی به واقعیت ها بصورت الگو و شاخه هایی متکی بر این پایه ها بصورت مدل که چارچوبی برای بازسازی بلندمدت را فراهم می کند از خصوصیات این پیشنهاد بود. به نظر می رسد بقای آن را اضافه برآنچه شرح داده شد، تداوم و پیگیری همان مشی بوسیله نسل های بعدی می توان در نظر گرفت. تداومی که در عین حال می توانست ناشی از خصوصیات و ویژگی های آن پیشنهاد نیز منشاء بگیرد.
این مختصری در باره "الف" اول اما برای "الف" دوم امید وارم فرصتی دست دهد. تا آینده